سقاخانه (بخش دوم)
یکی دیگر از هنرمندان شاخص مکتب سقاخانه ناصر اویسی است. او در سال ۱۳۱۳شمسی در تهران چشم به جهان گشود. اویسی علاوه بر این که فارغالتحصیل رشتهی علوم سیاسی بود دیپلم هنرهای زیبا را نیز از ایتالیا دریافت کرد. او خود در این باره میگوید: «من حقوق خواندم و تنها دلیل درونیاش این بود که وزارت خارجه مرا بفرستد خارج تا بتوانم نقاشیها را ببینم.»
ویژگی کار اویسی استفاده از چاپ سنگی، عناصر هنر سلجوقی، قاجاری و بالاخص نقاشی قهوهخانهای است. او نیز مانند دیگر هنرمندان نسل خود، تلاشش در امروزیکردن عناصر بصری بومی از طریق بهکارگیری آنها بود. چهرهی شخصیتهای کارهای اویسی، بهوضوح، یادآور شکل رایجِ پوشش و آرایش زنان دورهی قاجار است. چهرههایی گرد با ابروهای بههمپیوسته و پوششی ویژهی زنان آن دوره. چهرهی این زنان شخصیت عامیانه خورشیدخانم را به ذهن بیننده متبادر میکند. اویسی با بهکارگیری زنان در پوششهایی قدیمی و بومی در کنار اسبهایی تنومند و درخشان، سعی در بازنمایی چهرهای نوستالژیک و رمانتیک از گذشتهی تصویری ایران دارد.
اویسی نیز مانند دیگر هنرمندان سقاخانه به خط فارسی علاقهای خاص دارد. او خط فارسی را همچون مُلتَزمِ رِکاب به کار میبرد. یعنی بخشی که همیشه در کنار نقاشی بوده و حکم تکمیلکنندهی اثر را داشته است. از این رو در آثار اویسی بهوفور از نوشته استفاده شده است. مثلاً در اثری با عنوان انار آبی. هنرمند در این اثرِ طبیعتِ بیجان، تنگ آب و ظرف اناری را نقاشی کرده است. علاوه بر رنگآمیزی خلاف عرف این اثر، از اشتباه رسم کردن عمدی پرسپکتیوِ میزی که انارها و تنگ روی آن قرار گرفته نیز میتوان لحن شوخطبع نقاش را دریافت. اویسی در قسمت پایین اثر نقطهای بر این جملهی شوخطبعانهی بصری گذاشته و در ارتباطی مستقیم که با خط و نوشته با بیننده ایجاد کرده است مینویسد: آیا انار آبی است؟ این جمله در زیر این تصویر، بینندهی کمی حرفهایتر را به یاد نقاشی معروف رنه مگریت (Rene Magritte) با عنوان «این یک چُپُق نیست» میاندازد.
در نگاه به پیکرههای کارشدهی ناصر اویسی، دورگیری پیکرهها و فرمها با خطهای تیره نظر را به خود جلب میکند. در واقع نقاش با منطبقکردن سنت دورگیری اَشکال در هنر شرق با هنر مدرن قرن بیستم، از این تجانس بهره گرفته است. علاوه بر این اویسی با استفاده از رنگهای اشباع در کارهایش به گونهای دیگر به هنر و شیوهی گذشتگان ادای دین کرده است.
ناصر اویسی هم اکنون در ایالت ویرجینیا مشغول به نقاشی است. آثار او در حال حاضر در موزهها و گالریهای جهان نگهداری میشوند.
از دیگر هنرمندان شاخص مکتب سقاخانه باید به منصور قندریز اشاره کرد. قندریز در سال ۱۳۱۴ شمسی در تبریز چشم به جهان گشود. او پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی در زادگاهش در ۱۳۳۳ به تهران آمد و در هنرستان هنرهای زیبا اصول نقاشی را فرا گرفت. قندریز در این دوران تحت تأثیر نقاش روس ایلیا رپین (Ilya Repin) و نقاشان امپرسیونیست قرار داشت. او در سال ۱۳۳۹ نخستین نمایشگاه انفرادی خودش را در تالار رضا عباسی برگزار کرد. قندریز هم مانند دیگر اعضای مکتب سقاخانه، در دورهی لیسانس دانشکدهی هنرهای تزئینی به شیوهی کار خود دست یافت.
ویژگی بارز آثار قندریز حالوهوای نمادین آنهاست. قندریز با بهکارگیری این حالوهوای نمادین در ارائهی عناصر بومی ایرانی درونمایهای رازآمیز به آثارش بخشیده است. حالوهوایی سمبلیستی که به تشویش ازلی و ابدی انسان در مواجهه با جهان و زندگی میپردازد. آثار او با اینکه رد تأثیر هنرمندان بزرگ قرن بیستم مانند پابلو پیکاسو، گوستاو کلیمت (Klimt) و خوان میرو را بر خود دارند اما به بیان و لحنی کاملاً شخصی و ایرانی دست یافتهاند.
با اینکه عمر منصور قندریز کوتاه بود و در سیسالگی در یک سانحهی رانندگی چشم از جهان فرو بست اما آثار او تأثیری عمیق بر فضای تجسمی و مکتب سقاخانه گذاشته است. قندریز در آثار خود رنگ را برای ژرفنمایی و بُعدبخشیدن به فضای مثبت ترکیببندی به کار میگرفت. او علاوه بر استفاده از کنتراستهای رنگی در بسیاری از آثار خود، این بعدنمایی را از طریق میزان اشباع یک تونالیتهی رنگی نیز به دست آورده است. این شیوهی برخورد با رنگ، در عین اینکه تبایُنی جذاب در آثار قندریز به وجود آورده به دلیل داشتن تونالیتهی مشترک رنگها، گونهای انسجام درونی نیز به آثارش بخشیده است.
در آثار قندریز عناصر بصری ایرانی به همنشینی کاملی دست یافتهاند. تا آنجا که بیننده با نگاه به ترکیب عناصر بومی به دست او، گوئی با یک ساختار ارگانیکِ درهمتنیده روبروست. عناصر بصری آثار قندریز بیشتر تحت تأثیر هنر مردم ترکمنصحرا است؛ اشکال و نشانههایی که در دست نقاش به انتزاع و اقتباسی سمبلیستی تبدیل میشوند.
با نگاه به آثار هنرمندان سقاخانه با اینکه علاقه و پایبندی آنها به نوزایی نقوش و ترکیببندیهای بومی ایران کاملاً مشهود است اما تفاوتی که در کار هنرمندان این شیوه در مقایسه با سنت بومی نقاشی ایران بارز است فقدان روایت است. این هنرمندان به بیننده، روایت سرراست و مشخصی از داستان نمیدهند. شاید این گریز از داستانپردازیْ ریشه در نگاه مدرن آنها داشته باشد که در جایگاه هنرمند نقاش به تصویر اصالت بیشتری میدادهاند. از این رو نقوش و عناصر بصری به کار رفته در کار هنرمندان سقاخانه از یک سو جنبهای تزئینی پیدا میکنند و از سوی دیگر به دلیل ابهام در پرداخت عناصر القاکنندهی داستان، حالوهوایی اساطیری به خود میگیرند.
در سال ۱۳۴۰ بانک صادراتِ معدن نمایشگاهی از آثار شش هنرمند از جمله مارکو گریگوریان، سیراک ملکونیان، سهراب سپهری و پرویز تناولی برگزار کرد. مهمترین بازدیدکنندهی این نمایشگاه خانم اَبی ویدگری (Abby Weed Grey) بود. خانم گری مجموعهداری بود که نقش عمدهای در معرفی هنرمندان خاورمیانه به ویژه مکتب سقاخانه در سطح بین المللی ایفا کرد، به طوری که پرویز تناولی این خانم را سفیر هنری ایران میخواند.
یکی از کاملترین مجموعههایی که از مکتب سقاخانه در خارج از ایران وجود دارد مجموعهی خانم گری است که امروزه در دانشگاه نیویورک نگهداری میشود.
در آخر، گفتنی اینکه در تکوین مکتب سقاخانه دو هنرمند نقش مهم داشتند. یکی پرویز تناولی و دیگری حسین زندهرودی. پرداختن به آثار پرویز تناولی به دلیل حوزهی فعالیتش، مجسمهسازی، مجالی دیگر را میطلبد. اما آثار هنرمند دیگر، حسین زندهرودی در قسمتی دیگر در همین مجموعه تحت عنوان نقاشیخط بررسی خواهد شد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *