۵. جیغ اثر ادوارد مونش
جیغ یا فریاد اثر ادوارد مونش نام مجموعهای است که توسط این نقاش پرآوازه نروژی در بین سالهای ۱۸۹۳ تا ۱۹۱۰ میلادی خلق شده است. این اثر منحصر به فرد در همان زمان آفرینش خود، یعنی اوائل قرن بیستم توانست به سرعت به اثری تأثیرگذار تبدیل شود. این نقاشی بعد از مونالیزای داوینچی دومین اثری است که علاوه بر جایگاهش در تاریخ هنر در میان مردم نیز شهرتی استثنایی یافته است.
تابلوی فریاد مجموعهی چهارگانهای است که به مجموعهی بزرگتری از کارهای مونش با نام کتیبهی زندگی تعلق دارد. این مجموعه که در اوج بحران روحی نقاش خلق شد شامل بخشی از آثار او با عنوان شعری دربارهی زندگی است که به مضامین عشق، رنج و مرگ میپردازد.
اولین نسخهی این اثر نقاشی رنگ و روغنی است که بر روی مقوا کشیده شده و اکنون در گالری ملی نروژ نگهداری میشود. مونش همان سال نسخه دیگری از همین نقاشی را با پاستل کار کرد که در واقع اسکیسی از طرح اولیه بود. این نسخه در موزهی مونش در اسلو نگهداری میشود. اما نسخهی دیگری از همین نقاشی وجود دارد که مونش با پاستل روی مقوا کار کرده و علاوه بر شباهت به نسخهی اولیه دارای چند ویژگی است. رنگهای این نسخه در قیاس با نسخههای دیگر از طراوت بیشتری برخوردارند. دیگر اینکه این تنها نسخهای است که خود مونش در آن قابی کشیده تا در این قاب متنی شعرگونه را که منبع الهامش بوده بنویسد. متن نوشتهشده در قاب از احساسی شبیه اشراقی آنی سخن میگوید. او در قاب و حاشیه تابلو نوشته است: «با دو نفر از دوستانم در جاده در حال قدم زدن بودیم. آفتاب در حال غروب بود. ناگهان آسمان مثل خون قرمز شد. ایستادم و به حصار کنار جاده تکیه دادم. خستگی شدیدی وجودم را فراگرفت. دوستانم به راهشان ادامه دادند و دور شدند. من اما لرزان و مستاصل ایستاده بودم. همین هنگام بود که فریاد مهیب و پایان ناپذیر طبیعت را شنیدم.»
علاوه بر این چهار نسخه مونش یک نسخه لیتوگرافی نیز از این اثر خلق کرده که مقدمهی تکثیر انبوه این اثر شد.
منابع تاریخ هنر تأکید کردهاند که در نزدیکی محل منظرهای که تابلو از آن کشیده شده، سلاخخانهای بوده که در آن صدای موجودات بیآزاری که سلاخی میشدهاند مرتبا شنیده میشده است. با توجه به این توصیفات، نقاش که در خانوادهاش سابقهی بیماری روانی داشته در این زمان بسیار پریشان بوده است. بیتردید نقش خواهر مونش که در زمان خلق اثر در بیمارستان بستری بوده در شنیدن این فریاد توسط نقاش تأثیرگذار بوده است. خصوصا اینکه مونش همیشه از ابتلا به جنون ترس داشت تا اینکه بالاخره خود را به مرکز روان درمانی اسلو سپرد تا شاید دردهایش التیام بیابد.
در این اثر نقاش چشماندازی از شهر را به گونهای زیبا با خطوط مُعوَج به تصویر کشیده تا از این طریق بیانگر روایت پیشگویانهای باشد. روایت اضطراب جهانی که به زودی در سیلاب سرعت و صنعت غرق میشود.
در واقع اثر مونش تصویری روانکاوانه از انسان مدرن و زمانهای است که در آن زندگی میکند. از این نظر این نقاشی را با اثر ونسان ون گوگ با نام دروازهی ابدیت مقایسه میکنند. در نقاشی ون گوگ نیز به شکل نمادین انسان مدرن در قالب پیکری سالخورده و مضطرب تصویر شده است. این دو اثر شباهتهای بسیاری از لحاظ رنگ و فرم به یکدیگر دارند اما بعید به نظر میرسد که مونش تابلوی ون گوگ را دیده باشد.
شباهت این دو نقاشی برآمده از شرایط انسانی و تاریخی مشابهی است که دو نقاش در آن زیستهاند. بنا بر یادداشتهای مونش باید پیکرهی حاضر در نقاشی را خود نقاش دانست. این شخصیت مضطرب و ترسیده که میتوان آن را نماد وحشت معنا کرد با دستهایش گوشهای خود را پوشانده تا صدای فریاد خود و دیگران را نشنود،. این پیکره با صورتی شبیه اسکلت کار شده و پرداختی بدوی دارد. از این رو نمیتوان هویت جنسی آن را حدس زد. از این بابت شخصیت اصلی اثر بیشتر به نماد انسان به طور عام نزدیک میشود.
رنگها در اثر آرام و قرار ندارند و در تضاد با هم قرار گرفتهاند. این تضاد بین رنگها و نفی آنها توسط یکدیگر نمایانگر حال ناآرام و پریشان نقاش در حال خلق اثر بوده است.
بنا بر اعتقاد عدهای در این اثر مونش از مفهوم بیم در فلسفه شوپنهاور بهره برده است. شوپنهاور با پروراندن برهان بیم یا ملال توجه خود را از زندگی اجتماعی به روانشناسی فردی معطوف میکند. او اعتقاد داشت که زیستن یعنی خواست و اراده. از نظر او در مسیر زندگی یا خواست آدمی برآورده نمیشود که انسان رنج خواهد کشید و یا اینکه خواست او برآورده میشود که در آن صورت، در فاصلهی کوتاهی از شادی و لذت، ما را ملال یا پوچی ترسناکی فرا میگیرد. بنابراین زندگی مانند یک آونگ بین رنج از فقدان و بیم در حرکت است. البته خود مونش گفته است که پس از به تصویر کشیدن این تابلو با فلسفهی شوپنهاور آشنا شده است. با این حال این اثر به طور مستقل تصویری کامل از شرایطی است که همنسلان مونش از شوپنهاور گرفته تا نیچه و بعدها کافکا، بر اساس زیست صادقانه و حساس خود به آن اندیشیدهاند.
آگوست استریندبرگ نمایشنامه نویس مشهور نروژی و دوست مونش در توصیف این اثر گفته است: «این تصویر فریادی است که از سر ترس برآمده و از خشم همچون غروب طبیعت سرخ شده است. فریادی که آمادهی شنیدهشدن توسط مخلوقات کوچک سرگردانی است که در برابر طوفان و رعد واماندهاند ولی خود را در جایگاه خدایی میبینند.»
مونش خود در جایی گفته است که بعد از درک لحظهای که آن را در این اثر نقاشی کرده، کلا امید خود را به اینکه عشق بورزد از دست داده است.
آخرین نسخه از این تابلو با رنگ و روغن روی چوب کار شده است. این تابلو در سال ۲۰۰۴ از موزهی اسلو به سرقت رفت اما در ۲۰۰۶ از سارقان پس گرفته شد. در جریان این سرقت تنها گوشهی پایینی تابلو آسیب دید و به اصل اثر آسیبی وارد نشد.
این تابلو در سال ۲۰۱۲ در گالری ساتبی (Sotheby) نیویورک با مبلغی بیش از ۱۱۹ میلیون دلار به فروش رفت.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *