۱۰. حرف مردم
فهیمه خضر حیدری: این هفته در ماها میخواهیم درباره حرف مردم حرف بزنیم.
حسین قاضیان: خیلی هم عالی. حرف کدام مردم؟
فهیمه خضر حیدری: بله این هم سؤالی است که میتوانیم در طول برنامه راجع به آن حرف بزنیم.
حرف مردم، حرف مردم، «مردم چی میگن، جواب مردم را چه بدهم؟» چرا حرف مردم این قدر مهم است؟ حرف مردم در جامعه ایرانی حتی از خود مردم مهمتر است!
حسین قاضیان: نه تنها از خود مردم مهمتر است، یعنی مردم به اصطلاح زندهای که در اطراف ما زندگی میکنند بلکه ما به یک اعتبار با مردگان هم داریم زندگی میکنیم. یعنی فقط فشار فیزیکی و حضور آدمهای زنده در فضای زندگی ما نیست که ما به آن اهمیت میدهیم و به حرفهاشان بلکه به حرف کسانی که حتی در میان ما نیستند اهمیت میدهیم. آن حرفها هنوز روی دوش و بدن ما سنگینی میکند. شاید این یک ادعای خیلی گزاف باشد ولی اگر کمی جلوتر برویم و من تلاش کنم بنیانهای جامعهشناختی این حرف مردم را توضیح بدهم بیشتر قانعکننده باشد.
فهیمه خضر حیدری: به نظرم بد نیست که همین جا یک مثال درباره چیزی که گفتید بزنید. برای این که برای من هم سؤال شد که این که میگویید حتی کسانی که دیگر در بین ما نیستند حرفشان بر روی ما سنگینی میکند، مثالش چه میتواند باشد؟
حسین قاضیان: من فکر میکنم همه ما صدها و هزاران مثال از آن میتوانیم بزنیم. ببینید اساسا حرف مردم چیست؟ حرف مردم اگر خواسته باشیم خیلی فشرده بیان کنیم؛ عبارت است از شکل بیانی هنجارهای اجتماعی. هنجارها قواعدی هستند برای رفتار در یک موقعیت معین یعنی به ما میگویند که ما در یک موقعیت معین چگونه باید باشیم یا رفتار کنیم. مثلا فرض کنید ما هنجاری در مورد تعداد وعدههای غذایی داریم. معمولا سه وعده است یا مثلا فرض کنید موقعی که مهمانی میروید جه بپوشید یا در مجلس عزا و عروسی و اداره و محیط بیرون چه بپوشید و چگونه رفتار کنید. در تاکسی، در اتوبوس. هر جا که میروید شما در واقع ناخودآگاه دارید یک سری قواعد رفتاری را اجرا میکنید.
حرف مردم عبارت است از این که آن هنجارها را ما به بیان میآوریم. یعنی میگوییم که فلانی از فلان هنجار تخطی یا این قاعده را نقض کرد. چرا این کار را کرد، چرا آن کار را کرد. یا حتی با تمسخر و دست انداختن و متلک انداختن. همه اینها به خاطر این است که آن فرد در واقع از یک هنجار تخطی کرده و آن رعایت نکرده. این بنیاد جامعهشناختی حرف مردم است. به این ترتیب شما میبینید که نه فقط زندگان در ما حاضر هستند، یعنی آن قاعدههایی که جامعه از طریق دیگران وضع کرده و اینها وارد ذهن و روان و حتی جسم ما شده بلکه باید در نظر گرفت که این قواعد جنبه تاریخی هم دارند و فقط مال آدمهای زنده امروز نیستند. بلکه انباشت تاریخی هنجارهای گذشتگان هم هستند بنابراین به این ترتیب مردگان هم نه تنها در روان ما بلکه در جان و تن ما هم حضور دارند و ما را به تبعیت کردن از یک قواعدی برای رفتار فرامیخوانند.
این دائما ذهن ما تنظیم میکند و به ما فرمان میدهد و از همان صبح که ما بیدار میشویم و میرویم جلوی آینه دارین خودمان را با این هنجارها یا قواعد رفتاری تنظیم میکنیم که الآن که میخواهم بروم بیرون چه بپوشم، چه طوری بروم؟ همه اینها در واقع همان قواعد رفتار است در یک موقعیت معین.
فهیمه خضر حیدری: این که حرف مردم این قدر مهم است فکر میکنم تا یک حدی هم با یک مفهوم دیگری در جامعه ایرانی گره خورده که اسمش آبروست. یعنی آبرو هم یکی از آن مفاهیمی است که در فرهنگ ایرانی خیلی بر آن تأکید میشود. مسئله خیلی حساسی هم هست چون با هر اتفاقی از بین میرود.
من حتی یادم هست که کسی برق خانهشان قطع شده بود میگفت آبروی ما جلوی همسایهها رفت. یعنی آبرو حتی با اختلال در سیستم برقرسانی یا با یک فراموشی ساده در پرداخت آبونمان ماهانه هم میرود. خیلی متزلزل است و به همه چیز هم مربوط است.حالا شاید اگر ما این قدر درگیر آبرو نبودیم، شاید مسئله حرف مردم هم نمیتوانست تا این حد مهم باشد برایمان.
حسین قاضیان: دقیقا اینها بیانگر یک مفهوم هستند در دو شکل بیانی مختلف. آبرو رفتن یعنی چه؟ یعنی جایی که فرد مطابق آن قواعد رفتاری عمل نکرده یا موقعیت بهگونهای تغییر کرده که آن چیزی که انتظار میرفته باشد دیگر نیست. حالا این میتواند به قول شما از رفتن برق باشد مثلا در مهمانی یا این که مثلا آدم خشتکش پاره شود در خیابان و بگوید وای آبرویم رفت و خشتکم پاره شد. یا برسد به این که کسی رفته یک جایی که مثلا خانه جدید خریدهاند و کادو نبرده تا این که به دخترش یا خواهرش تجاوز شده و او فکر میکند که آبروی او رفته یا آبروی آن زن رفته در حالی که اتفاق دیگری دارد رخ میدهد. چون در پشت همه اینها اگر نگاه کنید یک انتظاراتی است از چگونگی رفتاری که ما باید میکردیم. برای همین است که میبینید در جامعههای سنتیتر طرف میرود خواهر یا دختر خودش را میکشد برای این که آبروی خودش را حفظ کند به این دلیل که گویی چیزی خلاف آن چیزی است که باید میبوده و حالا آن قدر این سنگین است که پشتاش همه حرفهای مردم خواهد آمد و من فقط وقتی میتوانم دهان مردم را ببندم که یک قاعده دیگری را که آنها برای این لحظه وضع کردند اجرا کنم و مثلا بروم دخترم یا خواهرم را بکشم. و میبینید که این قواعد دارد اجرا میشود. حرف مردم میتواند از قتل ناموسی شروع شود تا برسد به جاهای خیلی سادهای مثل الآن که شما مثال رفتن برق را زدید. تا به جایی که آبروی فردی یا خانوادگی را هم زیر سؤال ببرد.
فهیمه خضر حیدری: من البته فکر میکنم مسئله پذیرش اجتماعی هم باشد. این که آدمها به هر حال دوست دارند محبوب و قشنگ و خواستنی و در یک کلمه خوب به نظر برسند در چشم دیگران.این البته موضوعی است مربوط به همه جوامع و اصلا خیلی هم خوب. اما در ایران این طور به نظر میرسد که مردم حاضرند هر محدودیتی را به جان بخرند و حتی خود را محدود کنند یا سبک زندگیشان را عوض کنند، یک چیزهایی را پنهان کنند، یک چیزهایی را یک طور دیگر وانمود کنند و همه این کارها را بکنند تا این پذیرش عمومی و این خوب بودن را از دست ندهند. چیزی که در جوامع بازتر شما کمتر میبینید.
حسین قاضیان: درست است. واقعا همان طور که میگویید به همه جامعهها مربوط است چون این هنجارها در همه جامعهها وجود دارد. در واقع هنجارها چیزی است که در هر جامعهای مطابق سبکی که زندگی کرده و میکند با آن روبهروست. تفاوت جامعههای بسته و باز اتفاقا در همین هنجارهاست. ما در جامعههای بسته میبینیم که تعداد این هنجارها خیلی بیشتر است و در نتیجه گستره و فراگیریاش بیشتر است. چیزهای خیلی بیشتری را دربرمیگیرد. مثلا فرض کنید در جامعه ایران اگر شما بخواهید از خانه بیرون بروید و از مغازه بغلی سیگار یا پنیر بخرید باید لباس متناسبی بپوشید، حالا فقط هم به جمهوری اسلامی و مسئله حجاب ربطش ندهیم. عامتر از این ماجراست. منِ مرد هم ممکن است نتوانم با همان لباس خانه بروم بیرون. برای این هم انگار قاعدهای وضع شده که من در یک موقعیت معین چگونه باید باشم. در حالی که در جوامع دیگر این هنجارها تعدادش کمتر است. مثلا شما میخواهید بروید خرید، درباره این که چه لباسی بپوشید یا هنجار خاصی وجود ندارد یا در مورد این موقعیت معین هنجاری وجود ندارد یا شدت مجازاتی که ما برای تخطی از یک هنجار اعمال میکنیم ممکن است کمتر باشد. در جامعه ما نه تنها تعداد هنجارها زیاد است و گستره و فراگیری زیادی دارد بلکه شدت مجازاتهایی هم که ما اعمال میکنیم زیاد است. همه اینها باعث میشود که جامعه به اصطلاحِ شما بسته باشد.
یک چیز دیگر که در کنار این مسئله هنجارها وجود دارد ساختار اجتماعی است که هنوز کاملا یا چندان مدرن نشده. منظورم از مدرن شدن شیک یا امروزی شدن نیست. یکی از جنبههای مهم مدرن شدن رشد فردگرایی است و این که شما وابسته به یک جمع نباشید. این فقط از جهت اقتصادی یا خورد و خوراکی یا چیزهای مادی زندگی نیست بلکه بخشی از آن ناشی از آزاد شدن از آن هنجارهایی است که جمع بر شما اعمال میکند و شما ناچارید آنها را رعایت کنید که آن جمع شما را بپذیرد و محبوب و مورد پذیرش باشید. وقتی شما استقلال فردی بیشتری دارید و فردیت در شما رشد میکند دیگر نیازی به ارزیابی و قبول دیگران ندارید. آنها هر طور دوست دارند قضاوت کنند. شما برایتان اهمیت ندارد. چون فشار آن جمع شما را تهدید نمیکند. شما نوعی استقلال پیدا کردهاید که میتوانید خودتان را از جمعی که میخواهد آن هنجارها را روی شما پیاده کند مستقل کنید و هنجارهای خودتان را پیاده کنید.
فهیمه خضر حیدری: حالا ما هم تا حالا درباره حرف مردم کلی حرف زدیم اما این سؤال هم فکر میکنم سؤال واردی باشد که اصلا این کلمه مردم کلمه خیلی کلمه مبهمی است. آیا مردم یعنی همگان؟ یعنی همه؟ آیا رضایت همگان ممکن و اصلا لازم است؟ در هر صورت شما هر کاری بکنید همیشه کسانی هستند که آن را تأیید نکنند. چرا پذیرش این موضوع این قدر سخت است و ما میخواهیم همه «مردم» ما را تأیید کنند؟ چرا باید این قدر برای ما سخت باشد که این را بپذیریم؟ و ضمنا این که مثلا من میگویم برایم مهم نیست مردم چه نظری دارند هم عموما عجیب به نظر میرسد و من تذکر میگیرم که نمیتوانی این طور بگویی چون بالاخره ما داریم با مردم زندگی میکنیم. داریم در جمع زندگی میکنیم و در نتیجه مهم است که مردم درباره کارها و انتخابهای تو چه میگویند. ولی هیچ وقت دقیقا روشن نیست که این مردم چه کسانی هستند؟
حسین قاضیان: حقیقت این است که در هر جامعهای که شما نگاه کنید، حتی جامعههایی که به نظر خیلی یکپارچه میآیند چیزی به نام مردم وجود ندارد بلکه ما با گروههای مختلفی از مردم روبهرو هستیم که آنها فرهنگها یا به اصطلاح بستههای هنجاری متفاوت دارند که ما اسمش را میگذاریم «خردهفرهنگ». یعنی در یک جامعه گرچه یک فرهنگ مشترک عمومی وجود دارد ولی ما در عین حال خردهفرهنگهای زیادی هم داریم. نه تنها به دلیل تاریخی که در جامعه ایران بوده یا به لحاظ قومی و مذهبی و وسعت مکانی و نوع زندگی جغرافیایی و مرتبط نبودن بخشهایی از جامعه با همدیگر بلکه شما یک طیف وسیعی از آدمها را می بینید. آدمهایی که در غارهای قبل از اختراع خط دارند زندگی میکنند تا آدمهایی که پستمدرنیزم را هم رد کردهاند و در کهکشانها دارند زندگی میکنند. بنابراین چیزی به نام مردم وجود ندارد. ما خردهفرهنگها و خردههنجارهای مختلف داریم. وقتی ما میگوییم حرف مردم، این یعنی مردمی که برای ما مهم قلمداد میشوند نه لزوما همه مردم. مردمِ مهمتر برای ما مردمی هستند که در خردهفرهنگ ما هستند و میخواهند آن هنجارهای خردهفرهنگ را بر ما اعمال کنند. برای همین است که میبینید که طرف میگوید ما در خانوادهمان از این رسمها نداریم. یعنی چه؟ یعنی این هنجاری نیست که ما در جمعی که بر ما اثر میگذارند داشته یا نداشته باشیم.
به این ترتیب من با شما موافقم که ما مردم به طور کلی نداریم ولی وقتی آن خردهفرهنگها را در نظر بگیریم یک جای هست که برای ما مهم است یا برای دیگران مهم است که ما از آنها تبعیت یا با آنها همراهی کنیم،
با توجه به این که در ما هنوز فردگرایی آن قدر رشد نکرده که حتی از این گروههای کوچک هم بتوانیم بگسلیم و مثلا بگوییم که خانواده من این طوری است؟ من نمیخواهم این طوری باشم. خانواده من شیوه زندگی من را نمیپذیرد؟ بسیار خوب ولی من میخواهم شیوه زندگی خودم را ادامه دهم. هنوز آن فشار هنجاری که روی ذهن و روان ما هست و نگرانی که از مجازات افرادی که برایمان مهم هستند داریم باعث میشود که به این هنجارها تن بدهیم.
فهیمه خضر حیدری: بله دیگر. چون به هر حال دردسر دارد. پیآمدهای زیادی پشت آن هست. شاید همهاش هم به این که افراد فردیت ندارند مربوط نیست. بلکه دردسرها آنقدر زیاد است که فکر میکنم ترجیح میدهند همان بافت را ادامه دهند. ولی آقای قاضیان یک موضوع دیگر هم هست که این به نظرم یک کم خندهدار هم هست. خیلی وقتها فکر میکنیم که مردم درباره ما حرف میزنند.
یا مثلا درباره فلان کار ما فلان نظر را دارند. پشت سرمان حرف میزنند. یا طلاق یا ازدواجمان برایشان مهم است. در حالی که به نظر من واقعا این طور نیست و خیلی از مردم اصلا به ما فکر نمیکنند.
گاهی اوقات هم میشود این طور گفت که اگر هم نظری درباره اتفاقهای زندگی ما داشته باشند، سرعت اتفاقها در زندگی عمومی بهقدری بالاست و ماجراها آن قدر زیاداند و خبر آن قدر فراوان است که واقعا به نظرم توهم است اگر فکر کنیم که مردم مدام درباره ما فکر میکنند و حرف میزنند.
من میخواهم بگویم که ما حتی اگر بمیریم هم در جهان امروز، حالا یک ناراحت میشوند و بالاخره چند روز دربارهاش صحبت میشود و بعد خیلی زود فراموش میشویم.
حسین قاضیان: مرگ بعدی هم بلافاصله پیش میآید.
فهیمه خضر حیدری: بله مرگ بعدی پیش میآید و ما امکان تجربه کردنش را نداریم که بمیریم و ببینیم این مردمی که این قدر نگرانیم و میگوییم درباره ما حرف میزنند، چقدر اصلا به ما فکر میکنند؟ تا کی قرار است به ما فکر کنند؟
حسین قاضیان: اتفاقا اینجا همان نکتهای است که اولش با هم صحبت میکردیم و شما میگفتید حضور فیزیکی هم ندارند ولی برای ما مهماند. مهم نیست که آنها اصلا به ما فکر میکنند یا نه؟ ماییم که فکر میکنیم آنها به ما فکر میکنند حتی اگر واقعا به ما فکر نکنند. و این است اهمیت هنجارها. یعنی آن قدر عمیقا در ذهن و روان ما رسوخ میکند و در بدن ما حاضر میشود که یکی نوع تجاوز آشکار است بدون این که تجاوزگر خودش حضور واقعی و فیزیکی داشته باشد. اینجاست که میبینید حتی مردهها هم میتوانند روی ذهن و روان ما تأثیر بگذارند برای این که آن فشار یک امتداد تاریخی دارد و حتی اگر واقعیت بیرونی هم نداشته باشد ما کماکان فشارش را حس میکنیم.
مثل این که شما فرض کنید واقعا گرسنهتان نیست و بوی غذایی میشنوید که شما احساس گرسنگی میکنید و اشتهایتان باز میشود بدون این که واقعا از لحاظ فیزیولوژیکی نیاز به غذا داشته باشید.
اینجا هم همین است. آن بوی جامعه در مشام ما هست و همان باعث میشود که ما همیشه در واقع مثل همان حالت گرسنگی به آن واکنش نشان بدهیم، بدون این که آنها به قول شما اصلا به ما فکر کنند. به این دلیل که خود این هنجاری که ایجاد شده و فشاری که روی ما هست از حضور فیزیکی دیگران هم مهمتر است
چون ما در واقع در جریان اجتماعی شدن است که یاد میگیریم چگونه این فشارها را بیاموزیم و رعایت کنیم و کم کم آن قدر با آن اخت میشوم که یادمان میرود که اینها را از بیرون به ما تحمیل کردهاند، چیزی مال من نیست، قواعد من نیست. قواعد جامعه است که به من تحمیل شده که آن قدر آنها را پذیرفتهام که فکر میکنم اینها قاعدههای خودم است و حتی اگر آنها به من فکر نکنند باز من این قاعدهها را رعایت میکنم.
فهیمه خضر حیدری: (میخندد). یعنی میخواهید بگویید توهم نداریم؟
حسین قاضیان: توهم میتواند باشد به یک معنا به این دلیل که واقعیت ندارد. به این مفهوم توهم است. یعنی درباره واقعیتی داریم صحبت میکنیم که واقعیت ندارد. ولی اینجا مفهوم واقعیت کمی مورد تردید است. واقعیت چیست؟ واقعیت آن فشاری است که من در درون خودم احساس میکنم.
فهیمه خضر حیدری: حالا در پایان این بحث، یک جنبه دیگر هم هست که من میخواهم در موردش با شما صحبت کنم و آن این که همه این حرفها را زدیم ولی حالا آیا مواقعی هست که باید به حرف مردم اهمیت بدهیم؟ نگران حرف مردم باشیم؟
یعنی چیزهایی هم هست که حرف مردم در موردش خیلی مهم باشد و ما ضرورتا بهتر باشد که به این حرفها اهمیت بدهیم؟ از من اگر بپرسند و بخواهم پیشاپیش به این سؤال جواب بدهم میگویم که نه نیست.
فکر کنم مارک تواین باشد که گفته هر چیز «پاپیولار» یا عمومی و عامهپسندی حتما غلط است. من هم فکر میکنم کلا واژگانی مثل عرف و مردم و افکار عمومی و حرف مردم، اینها خیلی فریبندهاند و برای کنترل بدن و رویاها و خواستهها و تخیل و فردیت ما ساخته شدهاند. من فکر میکنم مطلقا هیچ جایی نیست که بخواهم سبک و تصمیم و انتخاب خودم را الزاما با حرف مردم هماهنگ کنم.
اما این سؤال وجود دارد. این که به نظرتان آیا مواردی هست که آدم بخواهد این کار را بکند؟
حسین قاضیان: من شخصا همیشه از دو تکنیک مختلف استفاده میکنم. یکی تکنیک «با» و یکی تکنیک «برای». ما باید این دو را هم از جدا کنیم. با مردم زندگی کردن و برای مردم زندگی کردن. با مردم زندگی کردن مال وقتی است که به هر حال شما میخواهید با یک یا چند شخص یا عده بیشتری همزیستی داشته باشید. مادامی که شما میخواهید این همزیستیتان مسالمتآمیز باشد یعنی از آنها رنج نبرید و به آنها رنج ندهید که موجب خدشهدار شدن ارتباطاتتان بشود، شما دارید با مردم زندگی میکنید بنابراین ناچارید آن هنجارهایی را که به دوام این رابطه مسالمتآمیز کمک میکند اجرا کنید. این شکل محافظهکارانهای است برای حفاظت از آن رابطه مسالمتآمیز.
یک وقت شما میگویید من اصلا نمیخواهم آن رابطه مسالمتآمیز را. بسیار خوب شما آن را میشکنید. اما فرض بر این است که شما این رابطه مسالمتآمیز را میخواهید. این رابطه مسالمتآمیز ممکن است با شریک زندگیتان باشد، ممکن است با همسایه یا خانوادهتان باشد، با جامعه یا محله یا همکاران اداری یا هرجای دیگری باشد. اینجا شما باید مشخص کنید که میخواهید «با» این گروه زندگی کنید؟ اگر میخواهیم ناچاریم که هنجارهای مشترک را رعایت کنیم و «با» اینجا میتواند به عنوان تکنیک استفاده شود.
اما اگر من به فردیتی رسیدهام که یک چیزهایی را به عنوان هنجارهای شخصی قبول دارم که با هنجارهای آن جمعهایی که دارم با آنها زندگی میکنم نمیسازد، باید حواسم باشد که من خودم را و ارزشهایم را قربانی زندگی با دیگران نکنم.
اگر آن هنجارها برایم اهمیت دارد باید از آن زندگی مسالمتآمیز خارج شوم و به آن پایان بدهم و جایی دیگر هنجارهای خودم را برای خودم اجرا کنم.
مادامی که دارم به این زندگی جمعی ادامه میدهم باید حواسم باشد که این هنجارهایی که رعایت میکنم برای خشنودی زندگی جمعیمان است نه این که من به آنها باور دارم یا فکر میکنم اینها هنجارهای درستی است. بنابراین من برای خودم زندگی میکنم اما چون در عین حال با دیگران هم زندگی میکنم ناچارم که یک نوع تعادل و تناسبی بین این «با» و «برای» ایجاد کند اما شکلهای رادیکالش هم هست که ممکن است من نخواهم با دیگران زندگی کنم و فقط بخواهم برای خودم زندگی کنم که در این صورت باید دوباره در محدوده رابطه مسالمتآمیزم با دیگران تجدید نظر کنم. آنجا جایی است که ممکن است آدمهای محدود یا هنجارهای محدودی حضور دارند و من میتوانم «با» و «برای» را با هم جمع کنم ولی این اتفاق نادری است و خوششانسی زیادی میخواهد.
فهیمه خضر حیدری:حالا ببینیم ما چقدر خوششانس هستیم و حرف مردم درباره کار ما چه خواهد بود.
حسین قاضیان: شانس هم از آن چیزهایی است که مقدماتش را میشود فراهم آورد.
فهیمه خضر حیدری: دیگر داریم تلاشمان را میکنیم و امیدوارم که حرف مردم مثبت باشد. ببینید ما هم ته داستان دنبال این هستیم که نظر مردم در مورد کارمان حتما خوب باشد.
حسین قاضیان: امیدوارم تلاشهای من و شما مذبوحانه نباشد. (میخندد)
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *