۶. تنهایی
چرا از تنهایی میترسیم؟
ماها
این بار قرار است در ماها درباره تنهایی صحبت کنیم.
تنهایی که این همه جامعه و خانواده و اطرافیان و دوست و دشمن و حتی ادیان و خلاصه همه ما را از آن میترسانند. تنهایی که همیشه خیلی ترسناک، ناراحتکننده، غمانگیز و چیزی معرفی شده که باید از آن فرار کرد و به هر قیمتی باید آن را پُر کرد.
***
فهیمه خضر حیدری: من فکر میکنم بهتر است قبل از حرف زدن درباره خیلی چیزهای دیگر که میشود درباره تنهایی گفت، نگاه کنیم ببینیم اصلا این تنهایی چیست؟
حسین قاضیان: من خیلی موافقم. چون خیلی اوقات بسیاری از این واژهها مثل همین تنهایی را به کار میبریم و به نظر خیلی واضح و روشن میآیند ولی وقتی که کمی در آنها غور و تفحص بیشتری میکنیم میبینیم که انگار آنقدرها هم که فکر میکردیم روشن نیست. مثلا شاید اولین چیزی که برای روشن شدن مفهوم، بد نباشد به آن اشاره کنیم این است که بین تنها بودن و احساس تنهایی کردن تفاوت مهمی هست. این تفاوت مهم در واقع ناشی از تفاوت مفهومِ مکان و مفهومِ فضاست. مکان فقط یک محل است اما فضا در واقع یک مکان است به اضافه رابطه انسانی که به آن مکان اضافه شده.
بنابراین وقتی که ما میگوییم تنها بودن یعنی تنهایی مکانی ولی وقتی از احساس تنهایی حرف میزنیم داریم از تنهایی فضایی حرف میزنیم. چون در فضا در واقع رابطه هم دخیل است. یعنی رابطه است به اضافه مکان. آن رابطه حاکی از علاقه، تعلق و حمایت است. برای همین هم هست که ما ممکن است تنها زندگی کنیم ولی احساس تنهایی نکنیم. چرا؟ چون در یک رابطه هستیم. رابطهای که در آن علاقه، تعلق و حمایت هست. برعکس این هم هست. ما ممکن است از لحاظ مکانی تنها نباشیم، یعنی تنها زندگی نکنیم و با کسی زندگی کنیم اما تنهایی را احساس کنیم. چرا ؟ چون با آن افراد یا فردی که زندگی میکنیم رابطه به معنای برخورداری از علاقه و تعلق و حمایت رابطه نداریم. این رابطه کم و زیاد شده یا از بین رفته یا نقصان پیدا کرده.
بنابراین خوب است بین تنها بودن و احساس تنهایی کردن یک تمایزی قائل شویم.
دوم این که بدانیم تنهای میتواند موقتی باشد یا رو به رشد باشد یا کم شود. این طور نیست که یک چیز ثابت باشد و همیشه یک جور باشد. به علاوه ممکن است برای افراد مختلف نامتقارن باشد. یعنی افرادی ممکن است در یک مکان معین زندگی کنند اما چون احساسات عاطفی آدمها نامتقارن است، این احساس تنهایی کردنشان هم نامتقارن باشد. مثلا در رابطه یک زوج، یکی ممکن است در این ارتباط احساس تنهایی کند و یکی نکند. چون احساسات عاطفیشان نامتقارن است. احساس تنهایی کردن هم نامتقارن است. خود همین احساس تنهایی کردن هم یک مفهوم شدتپذیر یا به قول قدما اشتدادی است یعنی مفهوم دیجیتال نیست که بگوییم آدمها یا احساس تنهایی میکنند یا نمیکنند. آدمها میتواننند کم یا زیاد احساس تنهایی کنند، با وجودی که ممکن است تنهایی مکانیشان خیلی فرقی نکند. تنهایی یک طیف خیلی وسیعی است از این که آدمهایی آنقدر در رابطه و علاقه و حمایتشان با هم شدید است که انگار حتی حریمهای شخصی هم از بین رفته تا برسد به جایی که اینها کاملا از هم جدا هستند و هیچ گونه رابطهای بینشان وجود ندارد و دیگر کاملا تنها هستند. ولی این طیف را به نظرم باید در نظر داشت.
فهیمه خضر حیدری: این حالا موضوع بحث بود که به قول شما وقتی میگوییم تنهایی، از چه صحبت میکنیم ولی از این که کمی جلوتر برویم برای من مشخصا این سؤال وجود دارد که چرا تنهایی با همه تعریفهایی که از آن کردیم، همیشه این قدر بد است؟ چهطور ممکن است که چنین اتفاق نظری درباره بد بودنِ تنهایی و اهمیتِ تنها نبودن وجود داشته باشد؟ به نظرم در کمتر موردی تا این حد توافق وجود دارد. همه فکر میکنند و همه قبول دارند که تنهایی خیلی بد است و باید از آن فرار کرد و اگر تنها هستی باید حتما از تنهایی به هر روشی شده بیرون بیایی. چرا؟ از کجا این طور شده؟
حسین قاضیان: بگذارید من کمی در این مقدمه تشکیک کنم. به این مفهوم که آیا واقعا همه از تنهایی بدشان میآید؟ حتی اگر در گذشته این طور میبود، به مرور که ما وارد جهان جدید میشدیم تغییراتی در آن به وجود آمده. الان در بسیاری از پیمایشهایی که انجام شده نشان داده شده که میزان علاقه به تنهای زیستن یا حتی تنهایی و بد ندانستن آن دارد افزایش پیدا میکند. و اصلا شما نگاه کنید این همه کتاب و مقاله هست درباره این که ما چهطور از تنهای استقبال کنیم، چهطورمهارتهای زندگی در تنهایی را به دست بیاوریم. این نشان میدهد که این کتابها بازار و متقاضی دارد و معلوم است که یک عدهای این تقاضا را دارند که بدانند با تنهایی خودشان چگونه سر کنند. در جامعههای مختلف هم این طبیعتا متفاوت است.
ولی من با شما همعقیده هستم که بسیاری از افراد لااقل تصور میکنند که بیشتر مردم از تنهایی میترسند یا از آن بدشان میآید. این به نظر من با شیوه تکامل اجتماعی و نحوه زیست ما ارتباط دارد. چون میدانید ما برخلاف خیلی از موجودات دیگر وقتی به دنیا میآییم اصلا نمیتوانیم تنها زندگی کنیم. یعنی بقای ما نیازمند این است که از یک رابطه برخوردار باشد که عبارت است از تعلق و حمایت. حتی میتواند عنصر علاقه را نداشته باشد اما تعلق و حمایت در آن هست. این رابطه به ما نوعی امنیت وجودی و هستیشناسانه میدهد. برای همین هم هست که وقتی کودک را از آغوش مادرش دور میکنند گریه میکند. یا وقتی که بچه گم میشود، نگرانیاش ناشی از همان فقدان امنیت وجودی است که بقای آن، امنیت او را تضمین میکند و برای همین ممکن است با گریه مثلا واکنش نشان دهد. اتفاقا تحقیقات نشان داده مثلا درباره دوقلوهای همزاد، تقریبا ۵۰ درصد از این حس تنهایی مربوط است به جنبههای ژنتیک و اتفاقا درباره زن و مرد هم فرقی ندارد. بنابراین یک عامل را باید در این نوع از زندگی ابتدایی بشری باید جستوجو کرد که از آغاز بوده و هنوز هم وجود دارد. کماکان هم ما این شیوه را هنوز تجربه میکنیم. گذشته از این که انسانها در زندگی اولیه و قدیمیشان نمیتوانستند تنها زندگی کنند، ناچار بودند با هم زندگی کنند. امروزه است که ما به خاطر توسعه تکنولوژی میتوانیم تنهایی از پس زندگی خودمان بربیاییم. این در وجود ما، سلولها و اطلاعات ژنتیکی ما مانده و ما هنوز احساس نیاز به جمع و دیگری و رابطه میکنیم. ناچار هدایت میشویم که از تنهایی بترسیم.
اینها ریشههای سطحی دارد. یعنی تجربه دستاول زندگی خودمان یا تجربه دستدوم. مثلا دیدن آدمهایی که بهتنهایی از پس کارهاشان برنمیآیند. مثلا پدربزرگ یا مادربزرگی که دیگر آن مُسن یا بیمار شدهاند که نمیتوانند بهتنهایی کارهاشان را انجام دهند و ما نگرانشان هستیم و به حالشان تأسف میخوریم.
یا اطرافیانمان که مریض شدهاند یا حتی خودمان که ممکن است یک روز تنها باشیم و سرما خورده باشیم و حتی حال این را نداشته باشیم که سوپی درست کنیم یا برویم داروخانه دارو تهیه کنیم. همه اینها نشان میدهد که وقتی ما تنها هستیم چقدر ممکن است ما آسیبپذیر باشیم یا احساس آسیبپذیری کنیم. و همه اینها میتواند منشأ آن ترس باشد.
فهیمه خضر حیدری: تا اینجا حرف زدیم در مورد این که چرا تنهایی این قدر بد در نظر گرفته میشود و چرا فکر میکنیم تنهایی بد است. چرا این قدر از تنهایی میترسیم؟ از تنهایی خودمان؟ یا درباره دیگران فکر میکنیم حتما باید از تنهایی بیایند بیرون؟ من فکر میکنم که حالا مستقل از این که شما به بیماری و ناتوانی و اینها اشاره کردید، یک بخشی از ماجرا هم برمیگردد به موضوع «خود». یعنی خود من که با خودم چه کار میتوانم بکنم. وقتی با خودم تنها شوم چه امکاناتی پیش رو دارم؟ چه کارهایی بلدم در تنهایی خودم برای خودم و با خودم و برای این زمان خوبی داشته باشم بکنم.
فکر کنم بخشی از موضوع این است که اغلب این بخش زیاد رشد نکرده و ما برای این که حال خوب یا زندگی خوب - حالا هم خوب هم در گیومه است دیگر- داشته باشیم یا اوقات خوش داشته باشیم، اغلب نیاز به دیگری و دیگران هم داریم. نمیگویم که مشخصا هیچ نیازی به دیگری یا دیگران نداریم. اما سؤال این است که آیا خود من یا خودم هرگز نمیتوانم کافی باشد؟ خودمان با خودمان انگار سخت است که بتوانیم سرگرم باشیم. مثلا به نظرم این جمله که اغلب میگوییم «حوصلهام سر رفت» یک نشانهای است از همین. انگار چیزهایی هست که رویارویی با خودمان را سخت میکند و در نتیجه به حضور دیگری و همراهی دیگران، مدام و به صورت پیوسته نیاز داریم.
حسین قاضیان: بله همین طور است. زندگی اغلب ما گواه این است. این فراری که ما دائما از تنهایی داریم. یعنی مثلا اگر یک روز تنها باشیم یا یک جایی تنها باشیم، ممکن است با موبایلمان ور برویم و شبکههای اجتماعی را ببینیم و در آن چرخی بزنیم یا موسیقی گوش کنیم، فیلم تماشا کنیم، خیلی که حوصلهمان سر برود، به یک کسی زنگ بزنیم و الکی شروع کنیم با او صحبت کردن و چیزهایی از این دست. یعنی یک کسی را حالا چه به حضوری یا چه به واسطه شبکههای اجتماعی در زندگی خودمان حاضر کنیم یا در زندگی آنها حاضر شویم. اینها همه گواه این نکتهای است که شما میگویید.
دلیلاش هم برمیگردد به همان ریشههای عمیق تکاملی که در ما هنوز حضور دارد و ما هنوز از تنهایی گریزان هستیم و به علاوه ما به دلیل همین زندگی اجتماعی که یاد گرفتهایم، تنهایی را و مهارتهای تنها زندگی کردن را یاد نگرفتهایم. درست مثل رابینسون کروزئه هستیم که در آن جزیره گیر افتاده بود. انگار باید شروع کنیم همه چیز را از نو اختراع کردن. بنابراین انگار اختراع تنها زندگی کردن هم از آن چیزهایی است که ما یاد نگرفتهایم دیگر.
اتفاقا تحقیقات جالبی انجام شده در مورد این که آن کسانی که مثلا بیش از دو ساعت در روز به شبکههای اجتماعی سر میزنند دو برابر بیش از بقیه ممکن است احساس تنهایی کنند و این نشان میدهد که شما چقدر به این فضا و رابطه نیاز دارید. هیچ کدام از اینها اگر نباشد شما سعی میکنید این رابطه را مثلا از طریق شبکههای اجتماعی به وجود بیاورید. به همین دلیل هم به نظر من خیلی طبیعی است که از نتوانیم با تنهایی خودمان کنار بیاییم و به قول شما حوصلهمان سر برود.
فهیمه خضر حیدری: یک چیز دیگر هم که هست این است که خود ما ممکن است اصلا حوصلهمان سر نرود؛ ما اصلا با این تنهایی حالمان خوب باشد، مشکلی نداشته باشیم. اما جامعه مدام به یک روزی که از راه میرسد اشاره میکند. انگار مطمئن است که آن روز برای همه از راه میرسد حتی برای منی که مثلا از تنهایی خودم خشنودم. یک روز مبادا. یک روز که تنهایی بالاخره - اگر الآن هم اذیتمان نکند - در آن روز گریبانمان را خواهد گرفت و ما را خواهد آزرد.
خیلیها اصلا موقعیتهای سخت و دشوار را میپذیرند و ادامه میدهند، عمدتا به خاطر ترس از همان روز. خیلی از زوجها مثلا. تا حدی هم میشود البته این ترس را درک کرد. ترس از این که روزی در این جهان، مریض و تنها و بیکس بشوی و کسی نباشد که همراه تو باشد. یا خیلیها حتی در تحلیلِ بچه داشتن وبچهدار شدن این را میگویند که برای روز پیری بچه داشته باشیم. همه اینها یک جوری باز میگردد به همان ترس از تنهایی.
حسین قاضیان: همین طور است. چون میدانید ترس از تنهایی در کنار مثلا ترس از بلندی، غرق شدن، ترس از سوار هواپیما شدن، ترس از حشرات یا مار و اینها جزو ترسهای مهمی هستند که افراد بشر در جامعههای مختلف با آن سر و کار دارند. البته خیلی جنبه فرهنگی دارد و در جامعههای مختلف، مختلف است. ولی ترس از تنهایی همیشه در فهرست ترسهای بشری هست و این نشان میدهد که چقدر همهگیر است و همان طور که شما هم اشاره کردید، این ترس یک مقدار در همان ریشههای سطحی تعلق ما به جامعه ریشه دارد یا تجربههای ما از زندگی دیگران. دیدنِ پیر شدن و مریضی و تنهای و اینها.
در این فرهنگ، بچه غیر از این که نیروی کار بوده یک نوع خدمات و بیمه اجتماعی هم بوده. در واقع تدارکی بوده برای خانه سالمندانِ آینده. برای همین هم هست که اوایل که خانه سالمندان آمد که یک تأسیس جدید اجتماعی است برای مقابله با همان تنهایی- در برابرش مقاومت وجود داشت. چون احساس میشد آن تأسیس قدیمی را که رابطه محبتآمیز بین افراد بود دارد از بین میبرد. اما تغییرات زندگی مادی اجازه نمیداد که آن شکل ادامه پیدا کند. خانه سالمندان یکی از آن تأسیساتی است که آمده تا آن تنهاییِ در آینده را جبران کند. ولی چون جامعه ما هنوز کلا در اطراف خانواده سامان یافته و این خانواده است که جمع بودن را تضمین میکند و چون بچه در این مفهوم قرار است سرمایه تأمین اجتماعی آینده من بشود و از ما در دوران سالمندی حمایت کند، بنابراین ما ممکن است اصلا چنین نگاهی هم به بچه داشته باشیم.
و در غیاب نهادهایی که بتوانند ترس از تنهایی را بهنوعی اداره کنند این ترسها طبیعی است. بخصوص در مورد بچه و این تفکر که اگر بچه نداشته باشم کیست که در دوران پیری دست من را بگیرد و مراقب من باشد. من فکر میکنم این خیلی طبیعی است.
فهیمه خضر حیدری: شما در آن توضیح اولی که درباره تنهایی دادید، صحبتی هم کردید درباره تنهایی و احساس تنهایی. حالا من میخواهم به این هم نگاه کنیم:
تفاوت میان تنهایی و تنها ماندن، تفاوت ظریف و مهمی است.
تنها ماندن به نظرم یک موقعیتی است که احتمالا انتخابنشده است. شما تنها گذاشته شدهاید. انگار دورتان هیچ کس نیست و همه رفتهاند و شما بدون تصمیم خودتان تنها گذاشته شدهاید، نه اینکه تنهایی را به عنوان یک شیوه زندگی انتخاب کرده باشید. من فکر میکنم در مورد اول و دوم مواجهه ما با موضوع فرق میکند و اساسا خود من هم که ستایشگر تنهایی هستم فکر میکنم تنها ماندن در هر صورت البته در نهایت چیز ناراحتکنندهای است.
حسین قاضیان: این چیزی که شما میگویید در واقع یک ضربه مضاعف است به کسانی که از تنهایی نگران و هراسان هستند. برای ان که این دیگر تنها بودن و احساس تنهایی کردن نیست بلکه ترک شدن و تنها گذاشته شدن هم هست. یعنی یک نوع احساس تنهایی ناگزیر و اجباری و انتخابنشده است. اتفاقی است که شما شاید اصلا انتظارش را هم نداشتهاید.
چون وقتی ما مکان را از فضا جدا میکنیم، فضا در اینجا به معنای خلأ هم هست. وقتی میگوییم این رابطه است که به مکان معنا میدهد و آن را به فضا بدل میکند، با از دست دادن این رابطه شما انگار در خلاء قرار میگیرید. وقتی کسی ما را ترک میکند یعنی این که آن علاقه و تعلق و حمایت از بین رفته. بنابراین انگار من در خلأ و معلق هستم و این خیلی احساس سرگردانی و بلاتکلیفی به همراه دارد. یک نوع نامشخص بودن و ابهام. به علاوه از لحاظ عاطفی ممکن است نوعی باخت هم باشد؛ اگر من انتخاب نکرده باشم و دیگری من را تنها گذاشته باشد. چون پیشفرض ما، چه پیشفرض تکاملی و چه پیشفرض ما بر اساس تجربههای دست اول و دوممان این است که تنها نباشیم بنابراین گویی که فضا و وجود ما در فضا برایمان همیشگی و ابدی است و وقتی این اتفاق، آن هم ناخواسته میافتد، نوعی اجبار و تحمیل بر ماست و به نظر من فشار مضاعف است. یعنی چیزی بیش از تنها بودن یا احساس تنهایی کردن است بلکه احساس تنهایی کردنی است ناشی از تنها گذاشته شدن که به مراتب بدتر است.
فهیمه خضر حیدری: آیا این درست است که زنان بیشتر از مردان از تنها ماندن میترسند یا این که زنان هم مثل مردان هستند در این مورد؟ میخواهم بدانم آیا در این زمینه مطالعهای شده؟ آیا واقعا زنان بیشتر از مردان از تنهایی میترسند یا نه زنان این ترس را صرفا بیشتر ممکن است بیان کنند؟ یا نه اصلا هیچ تفاوتی وجود ندارد؟
حسین قاضیان: اولا اگر ما این را قبول کرده باشیم که بین تنها بودن و احساس تنهایی کردن تفاوت قائل شویم، اول ببینیم که چقدر تنها ماندن ممکن است در مورد زن و مرد متفاوت باشد.
اگر آن مبنای ژنتیکی را در نظر داشته باشیم که احساس تنهایی بین دو جنس تفاوتی ندارد باید دید که تنها ماندن چه تفاوتهایی میتواند بین دو جنس داشته باشد. ما میدانیم که از نظر واقعی یعنی وقتی که آمار گرفته میشود، زنان تنها بیشتر از مردان تنها هستند. یکی از دلایلش هم این واقعیت است که امید به زندگی هم در جهان و در هم اغلب کشورها بین زنان بیشتر است. مثلا در جهان امید به زندگی به طور متوسط برای زنان ۷۲ سال و برای مردان ۷۰ سال است. در ایران برای برای زنان ۷۹ سال و برای مردان ۷۵ سال است. یعنی یک تفاوت چهارساله وجود دارد. در آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر هم همین طور است. زنان دو تا پنج سال به طور متوسط بیشتر از مردان ممکن است زنده بمانند بنابراین زمان تنها ماندن بیشتری دارند.
ولی خیلی جالب است که تحقیقاتی که در مورد احساس تنهایی کردهاند نشان میدهد که زنان و مردان خیلی تفاوتی نداشته اند اما مردان مجرد بیشتر از زنان مجرد احساس تنهایی میکنند در حالی که در مورد زنان و مردان متأهل تفاوت قابل ملاحظهای وجود ندارد یعنی زنان و مردان متأهل که تنها نیستند ممکن است احساس تنهایی کنند.
اتفاقا برخی تحقیقات نشان داده که زنان متأهل بیشتر از مردان متأهل احساس تنهایی میکنند. یعنی معلوم است که آن رابطه نامتقارن که صحبتاش را میکردیم در مورد زنان با حساسیت بیشتری همراه است. یعنی رابطه برای زنان حساستر است و ممکن است بیشتر احساس کنند که آن را از دست میدهند یا از دست بدهند و بنابراین احساس تنهایی بیشتری هم ممکن است بکنند با این که متأهل هم هستند. ولی در مورد مردان و زنان مجرد، این مردان مجرد هستند که بیشتر احساس تنهایی میکنند.
فهیمه خضر حیدری: این تکه خیلی جالب بود.
حسین قاضیان: بله برای من هم جالب بود وقتی دنبالاش کردم.
فهیمه خضر حیدری: اگر حالا بیاییم به جامعه آمریکا هم نگاه کنیم و فقط درباره جامعه ایران صحبت نکنیم، در جامعه آمریکا هم تنهایی واقعا خیلی زیاد تحسینشده نیست. به هرحال فردگرایی در جوامع غربی بیشتر رشد کرده ولی میبینیم که تنهایی زیاد تحسینشده نیست در جامعه آمریکا و ین را حتی از فروشگاهها و اجناس در فروشگاهها هم میشود تشخیص داد. کالاهای یک نفره یا برای مصرف یک نفر واقعا خیلی سخت اینجا پیدا میشود. همه چیز یا بیشتر چیزها در سایز خانواده تولید میشود. سایز خانواده معمولا ارزانتر است، تخفیفهای بیشتری دارد. انسان مجرد یا آدم تنها مثلا یک ظرف شیر یا یک بطری شیرِ مناسب زندگی خودش را خیلی سختتر پیدا میکند. همه چیز طراحی شده برای تنها نبودن و تنها نماندن و تنها زندگی نکردن.
حسین قاضیان: اتفاقا این یکی از تجربیات جالب من است. یکی از اولین مواجهههایی است که من از لحاظ مصرف با این جامعه داشتم. از خمیردندان گرفته تا دستمال توالت تا شیر که شما اشاره کردید، نمیتوانید برای یک شخص گیر بیاورید یعنی معمولا برای تعدادی از آدمها باید بخرید و این نشان میدهد که بازار و اقتصاد هم خودش را هماهنگ کرده و هم دارد تحمیل میکند. یعنی در این جامعه، خانواده چگونه توانسته خودش را وارد اقتصاد کند. مثلا در ایران هم به خانواده اهمیت بیشتری میدهند یا حتی میزان طلاق در آمریکا چیزی حدود دو سه برابر ایران است. بنابراین خانوادهها در ایران ثبات بیشتری دارند. ولی شما این نوع از تحمیل بازار را نمیبینید که شما را وادار کند که حتما به آن شیوه خرید و مصرف زندگی کنید. در حالی که در ایران تأهل ستایش بیشتری میشود و تجرد کمتر. بنابراین تنها بودن آنجا احتمالا با مجازات بیشتری همراه است تا در جامعه آمریکایی اما حضور بازار و منافع اقتصادی و مکانیسم سرمایهداری به گونهای عمل کرده که خودش را به نظم مصرفی افراد تحمیل کرده. حالا نظام مالیاتی که جای خود دارد و بحث جداگانهای است ولی همه اینها در واقع از این ناشی شده که هنوز آن نوع از نهادها و ترتیبات اجتماعی که ناشی از ترسِ ناشی از تنهایی بوده و آن شیوه زندگی جمعی که ما در گذشته دنبال میکردیم نتوانسته تحت تأثیر تحولات تغییر کند و نهادها و شیوههای مصرفی جایگزین بتوانند مسلط شوند.
البته جامعه اروپا از این بابت کمی متفاوت است و به میزان حضور سرمایهداری در یک جامعه هم ارتباط دارد. این که بازار چقدر حرف نهایی را میزند و سویه مصرفکنندگان چقدر قدرت دارد. همه اینها را اگر به هم ارتباط دهیم به نظر من نشاندهنده این است که هنوز که هنوز است آن نوع از تأسیسات اجتماعی که بتواند با تنهایی و تنها زندگی کردن سازگار باشد نتوانسته جایگزین نهادهایی شود که زندگی جمعی ما را حفاظت میکنند.
فهیمه خضر حیدری: و اشاره کردید که به هر حال یک مقدار جامعه اروپا با جامعه آمریکا در این زمینه متفاوت است. میخواهم ببینم که آیا جامعهای که بیشتر نشان میدهد از تنهایی میترسد یا تنهایی را چندان انتخاب مناسبی نمیداند، جامعهای است که احتمالا بیشتر به مرگ فکر میکند؟ مرگاندیشتر است؟
حسین قاضیان: من راستش تا به حال تحقیقی ندیدهام که آیا این دو به هم ارتباطی دارند یا نه؟ دست کم در ذهن مردم. چون یک پرسش پیمایشی است. یعنی باید دید مردم چهطور این دو را به هم مرتبط میکنند؟ یعنی معنایی که برای مرگ یا تنهایی یا احساس تنهایی میکنند آیا نزد آنها ارتباطی با هم دارد؟ اگر این طور بخواهیم نگاه کنیم من تا به حال تحقیقی در این زمینه ندیدهام.
ولی اگر بخواهیم از لحاظ مفهومی نگاه کنیم افراد بیشتر از این که از خود مرگ بترسند و این سبب شود که از تنهایی هم بترسند، به نظر من از آن تنهایی پیش از مرگ میترسند. چون یک فرایندی طی میشود تا به مرگ بیانجامد و آن فرایند با ناتوانی همراه است و آنجا شما به حمایت دیگری و رابطه نیاز دارید. شاید ترس از این است، ترس از آن دوران نهایی که ما را به مرگ نزدیک میکند.
فهیمه خضر حیدری: دقیقا عنوان کتاب نوربرت الیاس یاد من میآید؛ «تنهایی محتضران» یا «تنهایی دم مرگ» که اساسا تحقیق مفصلی است در مورد این که در جهان مدرن افراد اغلب تنها میمیرند. حالا در این کتاب منظور این است که مثلا در بیمارستان میمیرند، نه در خانهها و در حضور خانواده و نزدیکان. و نشان میدهد که چقدر اشخاص از آن تنهایی پیش از مرگ ممکن است که نگران باشند و بترسند. فکر میکنم که اگر کسی علاقهمند باشد که این سؤالی را که در ذهن من هست بیشتر باز کند بد نباشد که نگاهی به این کتاب بکند.
حسین قاضیان: عالی.
فهیمه خضر حیدری: درباره تنهایی و ترس از تنهایی هم در «ماها» صحبت کردیم.
حسین قاضیان: ولی یادتان باشد اگر شما از تنها بودن یا احساس تنهایی در رنج هستید، بدانید که لااقل از این بابت تنها نیستید. چون مردم زیادی این وضع را دارند و به مرور هم ممکن است به آنها اضافه شود.
یک نظر
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
واقعا ارزش خوندن داشت… لذت بردم . عالی بود