شرح مجموعه:
در این مجموعه ۱۲ داستان کوتاه از نویسندگان معاصر فارسی زبان بررسی می‌شود. در هر قسمت، با واشکافی درونمایه‌ی هر داستان تقابل دیرینه‌ی سنت‌های دست و پاگیر با آموزه‌های نوین و پیشرو تحلیل می‌شود و از این طریق، تاثیر این تقابل بر فرد و جامعه ارزیابی خواهد شد. در گزینش داستان‌ها، سوای ارزش ادبی، به نقشی که هر اثر در روشنگری مخاطب، طرح سوال و ایجاد گفتمان ایفا کرده توجه اساسی شده است.
پیرنگ

۹. شهر کوچک ما - احمد محمود

در داستانی که برای برنامه‌ی امروز پیرنگ در نظر گرفته‌ایم، نویسنده قدم و قلمش را از دایره‌ی بازگویی تحول یک فرد یا یک رابطه بیرون می‌گذارد تا اثرش را وقف موضوعی کند با مقیاسی به مراتب بزرگتر از یک فرد. در حقیقت این بار، اثر به تشریح دگرگونیِ یک شهر و رنگ‌باختنِ شیوه‌ای از زندگی خواهد پرداخت. به زعم نویسنده گرچه آن شهر کوچک و آن شیوه‌ی زندگی به خوبی ارزش حفظ شدن را داشته‌اند،‌ اما در زمانِ شکل‌گیریِ حوادث، چنین چیزی ممکن نبوده. داستان «شهرِ کوچک ما» از مجموعه‌ی پسرکِ بومی یکی از آثارِ پرخواننده‌ی احمد محمود است که کم و بیش حال و هوایی از رمان‌های او را هم به خواننده منتقل می‌کند. احمد محمود عمده‌ی محبوبیتش را نزد کتابخوانان فارسی‌زبان مدیون رمان‌هایِ واقعگرایانه و اجتماعی‌اش است. با هم به قسمتی از داستانِ «شهرِ کوچک ما» گوش می‌کنیم: 

حالا دیوار آجریِ شكری رنگی، رودخانه را از ما بریده بود و زخمِ زرد رنگِ میدان نفتی پشت خانه‌های ما، سر باز كرده بود و دویده بود تو كوچه‌ها و دو رشته لوله‌ی قیراندود، مثل دو مار نر و ماده، از حاشیه‌ی انبوه نخل‌های دور دست خزیده بود و آمده بود تو میدانگاهی و پایه‌های چوبی مالیده به نفت، مثل چوبه‌های دار، جابه‌جا تو خیابان بزرگ شهر كوچك ما نشسته بود و گازرك‌ها، رو سیم‌ها می‌لرزیدند و دولخ كه می‌شد خاك زرد را لوله می‌كرد و به هوا می‌برد و به سر و رومان می‌ریخت و هنوز زیر بنای مخزن پنجمی را بتون نریخته بودند كه پیشین یك روز پاییزی آمدند و به همه پیغام دادند كه عصر همان‌روز تو قهوه‌خانه‌ی لب شط باشند و شب كه پدرم از قهوه‌خانه برگشت، لب و لوچه‌اش آویزان بود و به خواج توفیق كه ازش پرسید «چه بود» گفت «می‌خوان خونه‌ها رو خراب كنن... میگن برا اداره بازم زمین می‌خوان...:» و من خیال كردم كه میدانگاهی، جوع دارد و دهانِ نفتی خود را باز كرده است كه ریزه‌ریزه شهر را ببلعد و پدرم آن شب نه انوار خواند و نه اسرار قاسمی.

خلاصه‌ی‌ داستان که از دید و زبان پسرکِ راوی روایت می‌شود از این قرار است: با ورود شرکت نفت و نیاز آن به زمین برای ساختن تاسیساتِ لازم،‌ اهالی شاهد از دست رفتنِ شهرشان هستند. اول از همه نخل‌های بزرگ و زیبا به دست ماشین‌آلات فرو می‌افتند و بعد میدانگاهی عظیم ساخته می‌شود تا در آن مخازن بزرگ نفت و دکل‌ها برپا شوند. در نتیجه، افرادی نظیرِ آفاق و شیخ شعیب، دو نفر از شخصیت‌های ذکر شده در داستان، که گویی از راه قاچاقِ کالا امرار معاش می‌کنند، مسیرِ امن‌شان را از دست می‌دهند. در قدم بعد دولت دستور به تخلیه خانه‌ها می‌دهد. اهالی که کاسه‌ی‌ صبرشان لبریز شده، تصمیم می‌گیرند پشت به پشت هم بدهند و در برابر تخلیه‌ی اجباری مقاومت کنند. اما جلسه‌ی شبانه‌ی مردان محله لو می‌رود و با صدای تیراندازی آنها دستگیر می‌شوند. صبح روز بعد خبر می‌رسد که آفاق پشت نخلستان قدیمی به ضرب گلوله‌‌ی ژاندارم‌ها کشته شده. مقاومت مردم در هم می‌شکند و اهالی شروع به ترک محله می‌کنند. در پایان پسرک در حالی که باری سنگین را به دوش می‌کشد شاهد ویرانی خانه‌شان به وسیله‌ی بولدوزرهاست. 

۹. شهر کوچک ما – احمد محمود
احمد محمود

یکی از توانایی‌های قابل ستایش احمد محدود به قدرت او در فضا‌سازی مربوط می‌شود. فضاسازی یک صحنه در ادبیات مستقیماً و فقط به معنایِ‌ توصیف و تشریحِ پیش‌زمینه،‌ پس‌زمینه و چیدمانِ اشیا‌ء نیست بلکه فضاسازی اشاره دارد به احساس، عاطفه و حس و حالی که با توصیف و تشریحِ محیط و اشیاء به خواننده القاء می‌‌شود. به همین دلیل شاید فضا‌سازی، همان عنصرِ مشخصی باشد که تشریحِ علمی یک پدیده را از توصیفِ ادبیِ‌ آن متمایز می‌کند. اگر هدفِ تشریح علمی (چه فیزیکی یا تاریخی) انتقالِ دانشِ عینی و بی‌طرف از یک صحنه و یا واقعه است، توصیف ادبیِ همان صحنه یا واقعه، به قصدِ برانگیختن احساس بخصوصی از پدیده‌ی مورد نظر به نگارش در آمده. البته این به معنایِ تزریقِ قضاوت در سطور داستان نیست. در عوض داستان‌نویس با تمهیدات دیگری مانند انتخابِ هوشمندانه‌ی جزییات و حذفِ آنچه مخلّ تشخیص می‌دهد به خلق احساسِ مورد نظرش کمک می‌کند. همین طور انتخاب دقیق واژها و نثری که به کار گرفته می‌شود،‌ رنگ‌آمیزی فضایِ داستانی را به شکلی که مورد نظرِ نویسنده است لایه-لایه کامل می‌کند.  

حالا تمام خیابان‌های شهر كوچك ما رنگ نفت گرفته بود. هرجا كه نگاه می‌كردی، نقش آج لاستیک ماشین بود كه رو خاك ور‌آمده‌ی آغشته به نفت خیابان‌ها نشسته بود و صبح كه می‌شد با صدای تكان‌دهنده‌ی فیدوس از خواب می‌پریدیم و فیدوس دوم كه فضا را از هم می‌درید، كارگران آبی‌پوش با كاسكت‌های فلزی و قابلمه‌های غذا از تو خیابان ما می‌راندند به طرف اداره و زیر نخل‌های تك‌افتاده‌ی جلو قهوه‌خانه‌ی لب شط شده بود یك بازار حسابی و فضاش انباشته بود از بوی زهم ماهی‌ زنده و بوی تند ماهی كباب شده‌ی به ادویه آلوده و عطر ملایم نان خانگی و بوی اسیدی ماست ترشیده و آبگوشت مانده و دل و قلوه‌ی گاو و سبزی پلاسیده.

در قطعه‌ای که شنیدیم، نویسنده برای توصیفِ «شهرِ کوچکِشان که کاملاً رنگ نفت گرفته،» به ظرائفی مثل نقشِ آجِ لاستیک ماشین‌ها بر خاک آغشته به نفت، و کارگرانی که با «قابلمه‌ی غذا»‌ راهیِ اداره‌اند دقت کرده. همین طور، برای تأکید بر نامتناسب بودن این رشد یکباره، با سیاهه‌ی کاتالوگ‌مانندی از غذاهایِ بازار جلو قهوه‌خانه و توصیف بوهایِ غالباً تندشان،‌ زنندگی فضا را به خواننده منتقل می‌کند. صدایِ بوقِ کارخانه که «فضا را می‌درد» و راوی و بچه‌های دیگر را از خواب بیدار می‌کند هم به نوعی در تقویت این احساس کلی موثر است. خواننده با خواندن همین چند سطر، تهدیدکننده‌بودن آن همه انرژی، تحرک و تغییر را احساس می‌کند. گویی علی رغم ظاهرِ سازنده‌اش، هیولایِ شرکت نفت، برای بنای تاسیساتِ لازمش، هیچ واهمه‌ای از تخریبِ آنچه پیشِ رویش است ندارد. دیگر حتی بچه‌های محل هم که حالا هر بار با صدایِ تکان دهنده‌ی‌ «فیدوس» از خواب می‌پرند، آرامش گذشته‌ را نخواهند داشت. 

عنصر فضاسازی البته منحصر به این شکل روایت نیست. افسانه‌های کهن، و قصه و متل‌ها هم با فضاسازی به القاء حس و حالی که در نظر دارند می‌پردازند. با این همه داستان کوتاه در استفاده‌ از «حواس» پنجگانه برای ایجاد فضاسازی و انتقال آنچه که در نظر دارد، از انواع دیگر روایت متمایز می‌شود. در دوره‌های مختلفی از مراحل رشد و تکامل هنرِ داستان‌نویسی،‌ نویسندگان مختلفی ادعا می‌کرده‌اند که ایده‌آلِ آنها در داستان‌نویسی این است که خواننده صحنه‌ها را ببیند، بوها و صداها را بشنود، و اشیا‌ء را لمس کند. به نظرِ این گروه، فضاسازی نباید تصنعی باشد و با تزریقِ صریحِ قضاوت از طرفِ نویسنده صورت بگیرد، بلکه اگر او چیدمانِ‌ صحیح صحنه را پیدا کند، آن‌وقت با انتخابِ هوشمندانه‌ی لحن و توصیفات ضروری، به نتیجه‌ی مطلوب برای فضاسازی خواهد رسید. به عنوان نمونه، به قسمت دیگری از داستان گوش می‌کنیم که توصیف فضا با بو و رنگ و صدا شکل می‌گیرد. 

آفاق زانو به بغل بود و گوشش به شوهر بود و پدرم قوز كرده بود رو كتاب "انوار" و صدای شیخ شعیب بود كه الماس تیره‌ی شب را خط كشید.
میدونسم كه عاقبت اینطور میشه.
و حالا شده بود و دیگر عطر گس نخلستان با بوی شرجی قاطی نبود و سایه‌ی دگل فولادی بلندی كه در متن آبی آسمان نشسته بود، رو چینه‌ی گِلی خانه‌ی ما می‌شكست و می‌افتاد تو حیاط دنگال و تا لب گودال خانه كه مخملِ قصیلی علف‌های خودرو رنگش زده بود، سر می‌خورد و تو میدانگاهیِ پشت خانه‌های ما، سر و صداها تو هم بود و رنگ لاجوردی لباس كارگران، با رنگ سفیدِ ملایم صندوق‌های بزرگ تخته‌ای كه زیر میخكش‌ها و دیلم‌ها از هم متلاشی می‌شد، تو هم بود و بالا كه نگاه می‌كردی،‌ رشته‌های مفتولی سیم بود كه نگاه را می‌كشید و به چشمت اشك می‌نشاند. انگار كه میلِ سردِ سورمه به چشمت نشسته باشد.

با همه‌ی آنچه که راجع به فضاسازی گفته شد، داستان «شهرِ کوچک ما» نیت دیگری هم برای بازگفته‌شدن دارد، و آن نوعی شهادت تاریخی است به آنچه که هیچ مدعی‌العمومی نداشته است. بعد از اینکه به اهالی محل حکم می‌شود که باید خانه‌هایشان را تخلیه کنند، آنها چندان قادر به سازماندهی تلاش‌شان برای دادخواهی نیستند. اعتراض یکی از اهالی که به خشونت متوسل شده، با خشونت بیشتری پاسخ داده شده، و حالا همه متوجه شده‌اند که بدون پشتیبانی یکدیگر هر عصیانِ فردی محکوم به فناست. مردان محله دور هم جمع می‌شوند تا اقداماتشان را هماهنگ کنند. به موازات این ماجرا، ماجرای آفاق و فعالیتِ اقتصادی او هم در پس‌زمینه‌ی قصه مطرح است. قاچاق کالا و طاقه‌های پارچه در سایه‌ی نخلستان انبوه آسان‌تر و شدنی‌تر بوده، و حالا با از بین رفتن نخلستان برای ساختن میدانگاه،‌ نیروی امنیتی برای متوقف کردن قاچاقچی‌ها مصمم‌تر شده است. احمد محمود با کنار هم قرار دادن این دو شکل از شیوه‌ی معاش، به نوعی به مظلومیتِ افرادی مثل آفاق شهادت می‌دهد. در داستانِ او، گناهکار واقعی شرکت نفت و کسانی هستند که سود هنگفت آن را با خود می‌برند. عمل آنها به مراتب از خلافِ جزئی قاچاق چندین طاقه پارچه بیشتر قابل سرزنش و محکوم کردن است. غم‌انگیزی ماجرا اما در این است که برای متوقف کردن قاچاقچیِ پارچه و یا دستگیر کردن افرادِ معترض قوانین سفت و سختی وجود دارد و نیرویی که آن را اعمال کند. اما برای محکوم کردن کسانی که زندگیِ یک شهرِ کوچک را به قصدِ منافع خودشان زیر و رو می‌کنند، به چه دادگاهی باید پناه برد؟

زانوهام را به زمین زدم، ‌دست‌ها را ستون كردم و سرم را از كبوترخانه كشیدم بیرون كه ببینم كجا نشسته‌اند. تو ایوان بودند. بانو نبود. بگمانم مادرم فرستاده بودش كه به یدالله و فتح‌الله خبر بدهد. انگار مادرم حرف می‌زد، ‌لب‌هاش كه تكان می‌خورد. غرش دستگاه مخلوط كننده، ‌صداش را خفه می‌كرد. خزیدم تو كبوترخانه و این‌بار، با ماده‌ی "دم سفید" ور رفتم و هنوز سرگرم كبوترها بودم كه ناگهان جیغ مادرم فضا را شكافت و بعد، جیغ زن‌ها بود كه با هم قاطی شد. از كبوترخانه پریدم بیرون. پشتم گرفت به بالای چارچوب و تو فكر كمرم بودم كه دیدم یدالله و فتح‌الله جسدی را گذاشته‌اند رو نردبان سبكی و گریه‌كنان گودال وسط حیاط را دور می‌زنند. دویدم. یك رشته موی شبق مانند از زیر عبای روی جسد بیرون افتاده بود و می‌لرزید. عبای سیاه آفاق بود. موی آفاق بود كه برق می‌زد، كه نرم و مواج بود. نردبان را گذاشتند تو ایوان، مادرم به سینه‌اش كوفت. بعد زن‌ها بودند و بچه‌ها بودند كه از در خانه‌ی ما هجوم آوردند تو و تا بجنبم كه از ترس بچه‌ها در كبوترخانه را ببندم، خانه‌ی ما پر شده بود آدم و زن‌ها نشسته بودند دور جسد آفاق و به سر و سینه می‌كوفتند.

و به راستی برای محاکمه‌ی افراد و قوانینی که زندگیِ یک شهرِ کوچک را زیرِ چرخ‌های سنگین اما بی‌رحم پیشرفت درهم می‌کوبند،‌ به چه دادگاه و محکمه‌ای باید پناه برد؟ حدس زدنِ اینکه پاسخِ احمد محمود به این سوال چه می‌توانسته باشد، چندان دشوار نیست. حداقل‌اش این بوده که او از داستانش به عنوانِ شاهدی تاریخی استفاده کرده تا یاد و خاطره‌ی آفاق و شهرِ کوچکشان را زنده نگاه دارد. 

تا آن و داستانی دیگر، بدرود. 

شرح مجموعه:
در این مجموعه ۱۲ داستان کوتاه از نویسندگان معاصر فارسی زبان بررسی می‌شود. در هر قسمت، با واشکافی درونمایه‌ی هر داستان تقابل دیرینه‌ی سنت‌های دست و پاگیر با آموزه‌های نوین و پیشرو تحلیل می‌شود و از این طریق، تاثیر این تقابل بر فرد و جامعه ارزیابی خواهد شد. در گزینش داستان‌ها، سوای ارزش ادبی، به نقشی که هر اثر در روشنگری مخاطب، طرح سوال و ایجاد گفتمان ایفا کرده توجه اساسی شده است.

نظر شما چیست؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

https://soundcloud.com/pmp_9/payrang-9-shahre-koochake-ma