۱. پول
زندگی، پول و دیگر هیچ!
در اولین شماره از پادکست ماها به موضوع پول پرداختهایم. پول نه به عنوان ابزاری که انسان آن را برای تبادلِ کالاها، نیازها و خواستههایش ساخته؛ پول به معنای یک ارزشِ مهم و معنادارِ مادی و حتی ای بسا معنوی! پول به عنوان چیزی که مهمترینِ چیزهاست؛ پول به عنوان پدیدهای که فقط ابزار مبادله و خرید و فروش نیست، بلکه ممکن است حتی میزان احترام شما را تعیین کند.
اگر پولدار باشید ای بسا «آدم حسابی» هم قلمداد شوید. ظاهرا این روزها پول میتواند حتی کالاهای غیرقابل خرید و فروش را هم خریدنی کند. اگر پول داشته باشید، مهم نیست که شهروند محترمی هستید یا نه؛ پول شما را محترم هم میکند. برعکس، شهروند محترمی که پولدار نیست ای بسا معرکه را پاک باخته باشد.
پول این روزها ارزشهای ما را، دستگاه فکری و اخلاقی ما را، روابط و گاه حتی دوستیها و عاشقانههای ما را هم شکل میدهد. این روزها همه چیز را با قیمت دلار میسنجیم، مگر نه؟ گران شد؟ ارزان شد؟ بالا رفت؟ پایین آمد؟
آیا جامعهی ایرانی مادیتر و پولدوستتر از همیشه شده است؟ چنین وضعی چه بر سر ما خواهد آورد؟
فهیمه خضر حیدری، روزنامهنگار و حسین قاضیان، جامعهشناس در اولین شماره از پادکست «ماها» دربارهی همین موضوع بحث میکنند.
* * *
فهیمه خضر حیدری: من بحث را از اینجا شروع میکنم که به نظرم میرسد همه این روزها دربارهی قیمت دلار و ارز حرف میزنند و هیچ گفتگویی نیست که بالاخره یکطوری به نرخ برابری ارز و قیمت دلار برنگردد. یعنی شما از هر طرف که بروید بالاخره میرسید به اینکه «متری چند» و «کیلویی چقدر» و درصد سود و بهره. من نمیگویم اینها مهم نیست. البته مهم است و تحولات اقتصادی روی زندگی همهی ما اثر دارد. اما سؤالم این است که یعنی چه؟ یعنی زندگی، پول و دیگر هیچ؟ چه اتفاقی افتاده که همهی گفتگوها آخرش به سمت پول پیش میرود؟ و به نظرتان آقای قاضیان، آیا همیشه همینطور بوده؟
حسین قاضیان: ببینید فکر میکنم که ما یک مقدار علاقه داریم که همه چیز را نوستالژیک کنیم. یعنی دوست داریم همیشه با آه و افسوس و حسرت دربارهی گذشته صحبت کنیم و فکر کنیم آن موقع خیلی غوغا بوده و همه چیز خوب و مرتب بوده…
فهیمه خضر حیدری: من که البته آن موقع نبودم!
حسین قاضیان: (میخندد) یعنی اینطور که پول و مادیات هیچ وقت ارزش نداشتند. ولی وقتی که تاریخ و ادبیات گذشته را جستوجو میکنیم میبینیم که همیشه پول و مادیات اهمیت و ارزش و به نحوی مرکزیت داشته، اما نه برای همه. چیزی که شاید الآن یک مقدار تفاوت کرده این غالب شدنِ پول روی همهی زندگیها و همهی چیزهاست. نه فقط چیزهایی که مادیاند، بلکه چیزهایی که قبلا غیرمادی هم بودهاند، مثل عشق، مثل ایمان، مثل خیلی چیزهای دیگری که قرار بوده جنبههای معنوی زندگی را پیش ببرند اما پول آمده و روی آنها هم اثر گذاشته و آنها را هم تحت سیطرهی خودش گرفته و آنها را هم به کالا تبدیل کرده. پول چیزی شده که میشود آنها را با آن سنجید و گفت که این کالا چقدر مهمتر یا ارزشمندتر است. این شاید کمی با گذشته تفاوت کرده ولی واقعا فکر نمیکنم که در گذشته مادیات یا پول اهمیت نداشته و حالا اهمیت پیدا کرده.
فکر میکنم در مرتبه اهمیت تفاوت پیدا کرده و همین طور در این گسترش و غلبه بر همهی اجزای زندگی که اگر بخواهیم از اصطلاح تخصصی استفاده کنیم به آن میگوییم «کالاییشدن جهان» و این کالاییشدن خب به مدد جهانی شدن، گسترش هم پیدا کرده.
فهیمه خضر حیدری: من هم از همین غلبه دارم حرف میزنم. یعنی این که همهی حرفها به نوعی به پول برمیگردد. شما حتی شاید این را در هر مهمانی، چه داخل ایران و چه خارج از ایران بتوانید ببینید که همهی حرفها به پول برمیگردد و این آدم را نگران میکند که خب حالا بر سر انتخابهای ما چه میآید؟ تک تک ما؟ اصلا انتخاب راه زندگیمان، انتخاب ارزشهامان؟ من اگر بخواهم از تجربهی شخصیام حرف بزنم میتوانم بگویم که شاید راستش هیچ جای دیگر دنیا ندیدهام −من عمدتا از اروپا و آمریکا حرف میزنم− که مثلا این اهمیتی که در ایران به ماشین داده میشود اصلا معنی داشته باشد!
حسین قاضیان: والله اینجا هم اهمیت میدهند به جان شما!
فهیمه خضر حیدری: اهمیت میدهند. من نمیگویم نمیدهند. اما ماشین در ایران فقط یک وسیله نقلیه نیست. ای بسا آخرین چیزی که هست وسیله نقلیه است. ماشین برای شما کلاس است، شأن است، طبقه است، ارزش اجتماعی است. حتی یک مثال جالب. از خیلی از پسرهای جوان شنیدهام که اگر مثلا ماشینت پراید باشد هیچ دختری حتی به تو نگاه هم نمیکند. از دخترها هم این را شما میشنوید که حالا اگر نه اولین سؤالشان باشد و بخواهند کمی رعایت کنند، دومین سؤالشان دربارهی کسی که ممکن است بخواهند با او آشنا بشوند این است که حالا ماشینش چیست؟ در حالی که مثلا در غرب اینطور نیست. شما میبینید که دوستپسر و دوستدختر جوان یک سبد نان و میوه در دست دارند و سوار مترو و اتوبوس از این طرف شهر به آن طرف شهر میروند و خوشحالند.
حسین قاضیان: ببینید اینجا چند تا چیز به نظرم دارد با هم قاطی میشود. یکی این که ما میگوییم غرب. انگار که همهی کشورهای غربی یک چیز هستند. ولی حالا بیاییم حتی موافقت کنیم که همهی اینها یک معنایی دارد و همهی اینها تقریبا یک جور هستند. ولی خب شما اینجا خیلی ویدئوهایی میبینید که رفتهاند به صورت آزمایشی و دوربین مخفی انجام دادهاند و دخترها یا پسرها تحت تأثیر مادیات و به ویژه مثلا ماشین قرار گرفتهاند و عشق قبلیشان را رها کردهاند و رفتهاند سراغ کسی که ماشین بهتری دارد یا کسی با ماشین بد یا معمولی آمده سراغشان به او جواب منفی دادهاند ولی وقتی همان فرد با یک ماشین خیلی گرانقیمت آمده، جواب مثبت…
فهیمه خضر حیدری: خب خودتان البته دارید میگویید ویدئو!
حسین قاضیان: ولی اینها دوربین مخفی و واقعی بوده. آن آدمها نمیدانستند که این اتفاق دارد برایشان میافتد و واکنششان واکنش طبیعی بوده. منظورم از این حرف این است که اینجاها هم از این اتفاقها میافتد و این اتفاقا نشانهی دیگری است از این که میگویم پول همه جا غلبه و اهمیت پیدا کرده و مرکز شده و چیزهای حتی معنوی مثل عشق و علاقه و دلبستگی هم زیر سیطرهی پول قرار گرفته. بُعد نمادین پول هم اهمیت پیدا کرده. همان چیزی که شما در یک ماشین گرانقیمت میبینید. بنابراین اولا تفکیک بین این جهان و آن جهان یعنی غرب یا ایران کمی شاید نابجا باشد. چون این سلطهی همگانی است. حالا یک جایی بیشتر و یک جایی کمتر. یک جایی با یک بیماریهای اجتماعی دیگری هم سر و کار دارد…
فهیمه خضر حیدری: خب من با بیماریهای اجتماعی دیگر کاری ندارم ولی این «بیشتر» و «کمتری» که داریم میگوییم مهم است.
حسین قاضیان: بله قبول دارم.
فهیمه خضر حیدری: واقعا نمیتوانیم این را انکار کنیم. من فکر میکنم که این موضوع در ایران خیلی بیشتر است و خیلی غلبه دارد.
حسین قاضیان: موافقم. این بیشتر و کمتر بودن اهمیت دارد و در تأییدش هم میتوانم بگویم که اتفاقا سالها در این زمینه یک پیمایش جهانی شده که نشان میدهد در دهههای ۸۰ و ۹۰ کمکم ارزشهای فرامادی رو به گسترش است، به ویژه در جامعههای پیشرفتهی غربی. به این دلیل که امکانات اولیه زندگی و آن نوع از تأمین مادی که افراد نیاز دارند تا احساس امنیت کنند فراهم آمده و حالا دارند به جنبههای غیرمادی توجه میکنند. مثلا توجه به محیط زیست یا حیات وحش یا انسانهای دیگر در جاهایی که سختی میکشند و چیزهایی دیگر که ارزشهای غیرمادی است و به خود شخص هم راجع نمیشود، به همهی جهان ممکن است راجع شود. اینها نشان داده که در جوامعی که احتیاجات اولیه مادی برآورده میشود طبیعی است که جامعه ممکن است به سمت ارزشهای فرامادی برود.
به این ترتیب اگر مثلا بخواهیم جامعهی ایرانی را با جامعهی غربی مقایسه کنیم، چون ما درگیر اولیههای زندگی هستیم و آن رفاه مادی اولیه که به ما یک نوع تأمین وجودی و هستیشناسانه میدهد نداریم، طبیعی است که ممکن است در سطح بیشتری از حرص و ولع باشیم و این ارزشهای مادی برایمان هنوز اهمیت داشته باشد چون هنوز تأمین و برآورده نشده و ما هنوز احساس نیاز میکنیم. به این ترتیب درست است اگر بخواهیم مقایسه کنیم ولی اینطور نیست که این جامعهها خالی از آن باشد و جامعهی ما پُر از آن باشد.
فهیمه خضر حیدری: اینجا من میخواهم برگردم به موضوع و بپرسم که دربارهی رابطه پول با احترام و تشخص چه میگویید؟ برای این حتما شما هم بارها شنیدهاید که مردم میگویند «فلانی خیلی آدم حسابی و کاردرسته، میلیاردره!
چند تا خونه داره»! حتی دربارهی حساب بانکی هم و این که فلانی چقدر از کجا سود بانکی میگیرد مردم حرف میزنند و اظهارنظر میکنند. و مجموعهی اینها میشود آدم حسابی. در حالی که آدم حسابی چه کسی باید باشد؟ آدم حسابی باید یک شهروند خوب باشد؟ یک انسان مسئول باشد؟ یک انسان متوجه باشد؟ شفقت داشته باشد؟ مهربانی داشته باشد؟ صداقت داشته باشد؟ نه اینها نیست. همهاش این است که پول داشته باشد.
حسین قاضیان: این چیزی که شما دارید میگویید بیان نارضایتی از یک وضعیت است که ایجاد شده ولی ما قبل از اینکه نارضایتی خودمان را ابراز کنیم، شاید بد نباشد که ببینیم اصلا در چه وضعیتی قرار گرفتهایم. این یک وضعیت وجودی است. ما در آن زندگی میکنیم. با زندگی و حیات روزمره ما سر و کار دارد. پس بهتر است اول آن را بشناسیم. ببینید این چیزی که شما میگویید و حتی در آن نکتهی قبلی هم که گفتید که پسر و دختر میروند با سبد نان و میوه و راحتاند، همینها وقتی که برسند به یک مرحلهای که بخواهند زندگی تشکیل دهند آن وقت متوجه میشوند که پول چقدر مهم است. وقتی میخواهند بروند یک جا را اجاره کنند یا مایحتاج مادی زندگیشان را تأمین کنند آن وقت میبینند که پول چقدر مهم است. آن وقت آنها دیگر آن آدمهایی نیستند که شما میبینید با فراغ بال در یک لحظه، یا یک عکس اینستاگرامی یا در حادثهای که شما آنها را دیدهاید، یعنی در یک بُرش کوتاه از یک مقطع زندگی دو نفر در یک جا هستند. ولی اگر شما زندگی آنها را تعقیب کنید و بروید ببینید چه اتفاقی میافتد، همین اتفاقهایی است که در همهی زندگیهای معمولی میافتد. آنها هم اگر فردا قرار باشد ازدواج کنند و بروند خانه جدید باید بروند یک جا را اجاره کنند و در نتیجه پول اهمیت پیدا میکند و بنابراین دیگر اینطوری نیست که راحت سبد نان بگیرند و بروند این طرف و آن طرف. در همین آدم حسابی هم که میگویید همین طور است. ببینید یک موقعی این جنبههای غیرمادی اهمیت داشت. مثلا اگر کسی استاد دانشگاه بود، معلم بود یا دکتر بود به حساب این جنبهها احترام و ارزشی داشت ولی غلبهی پول به خاطر واقعیتی که دارد و فشار واقعی که در زندگی به آدمها میآورد همه یا اغلب آدمها را تسلیم کرده است.
شما فرض کنید که یک استاد دانشگاه بخواهد برود مغازه قصابی و گوشت بخرد و یک آدم پولدار هم بخواهد برود قصابی و گوشت بخرد. خب برخورد قصاب با اینها به دو شیوهی متفاوت است. ممکن است در ذهن او استاد دانشگاه خیلی آدم باارزشی باشد اما موقعی که موضوع قیمت و حساب کردن میرسد دیگر ماجرا فرق میکند. آنجا دیگر اهمیت پول، واقعی و عینی و ملموس حاضر میشود. ممکن است حتی او به استاد دانشگاه ترحم کند که بابا این آدم حسابی است ولی نمیتواند یک کیلو گوشت بخرد اما نسبت به آن آدم پولدار خیلی تکریم و احترام میکند. و به اصطلاح توقعات او را سعی میکند که برآورده کند. چون در واقع دارد زیر فشار پول عمل میکند و آنجاست که اتفاقا به ما نشان میدهد پول چقدر اهمیت دارد و چطوری معنی آدم حسابی بودن عوض شده.
فهیمه خضر حیدری: خب ترسناک است. خیلی ناراحتکننده است.
حسین قاضیان: بله ترسناک است. من انکار نمیکنم که ترسناک است ولی میخواهم بگویم که اول این واقعیت وجودی را بشناسیم و بعد از احساسی که نسبت به آن داریم، مثل ترس، نگرانی و عدم رضایتی که نسبت به این موقعیت داریم حرف بزنیم. ما اغلب به خاطر آن نگاه انتقادی که داریم یا احساس نامطلوبی که نسبت به این وضعیت داریم باعث میشود که اصلا خود این وضعیت را نشناسیم. چون ما اول باید به اصطلاح آن را به رسمیت بشناسیم تا بتوانیم نقدش کنیم یا با آن مقابله کنیم.
فهیمه خضر حیدری: من در حقیقت موقعیت آن دوستدختر و دوستپسر جوان را که سبد نان دارند و در پارک نشستهاند و شادند با موقعیت دوستدختر و دوستپسری در همان مرحله در ایران دارم مقایسه میکنم؛ نه با کسانی که حالا جشن نامزدیشان را گرفتهاند و دارند ازدواج میکنند. حالا در همان مرحله هم باز کلی حرف هست که چقدر ما به تجملاتِ مرتبط با نمایش پول علاقهی شدید نشان میدهیم. من اینها را از خودم نمیگویم. در همان مرحله هم باز میبینیم که چقدر تفاوت است.
حسین قاضیان: من در این زمینه با شما مخالفتی ندارم. چون به هر حال الگوهای فرهنگی هم در زمینه شاد بودن تأثیر دارد دیگر. ما شاد بودن را میآموزیم. یعنی این که چگونه شادی خودمان را اجرا کنیم از طریق یادگیری و بنابراین از طریق فرهنگ است. در فرهنگهای مختلف ما میآموزیم که چگونه شاد باشیم. برای همین شما میبینید که شادترین مردم جهان آنهایی نیستند که اتفاقا خیلی مرفهاند. ما شاخصهای جهانی داریم که هم رفاه و خوشبختی را میسنجد و هم شادی را و اتفاقا نشان داده که مثلا مردم کشورهای اسکاندیناوی خودشان را خوشبختترین مردم میدانند، یعنی راضیتر از زندگی خودشان، نسبت به بسیاری از جامعههای دیگر. در حالی که آنها شادترین مردم نیستند. شادترین مردم مثلا در کشورهای آمریکای مرکزی و کارائیب هستند و آنها الزاما وضع اقتصادی بهتری ندارند. بنابراین این نشان میدهد که ما شادی را میآموزیم و شادی لزوما مطابق زندگی مادی ما نیست که اگر زندگی مادی ما خوب بود ما شاد باشیم و اگر نبود شاد نباشیم.
خب در ایران هم ما اینها را میآموزیم. ما نحوهی شادی کردن و حتی رضایتمان از زندگی که آن هم از یک الگوی فرهنگی تبعیت میکند، فرق میکند با آن نوع رضایت یا شادی که ممکن است در اینجا یا در جامعههای دیگر ببینیم.
خصوصا در آمریکا، نگرش مثبت به زندگی یا آسان گرفتن زندگی و گاهی اوقات خاکی بودن و مانند آن باعث تفاوتهایی میشود که شما از آن یاد میکنید ولی حد و دلیل این تفاوتها را بدانیم.
فهیمه خضر حیدری: یک چیز دیگر هم که من میخواهم بگویم شکل گرفتن یک جور سبک زندگی است. به دنبال همهی این موقعیتی که شما میگویید ما آن را درست بشناسیم یک سبک زندگی هم شکل میگیرد که انگار یک گرایش عمومی به آن هست. گویی که این بهترین سبک است و هر چیزی جز این، گویی «افت کلاس» است. انگار که تو اگر به آن شیوه زندگی نکنی، عقبی از جامعه و دوستان و همسالان خودت. مثلا اگر نرفته باشی «ایران- مال» خیلی بد است. تو هم باید رفته باشی «ایران- مال»، یا اگه رفته باشی و مثلا در اینستاگرامت لوکیشن نداده باشی انگار این موقعیت را حرام کردهای.
یک جورهایی همان قصهی قدیمی چشم و همچشمی بالا میآید و خب حالا عدهای پولدار و برخوردارند −حالا به هر شیوهای که در اینجا در مورد آن بحث نمیکنیم− اما عدهی بیشتری هم هستند که پولدار و برخوردار نیستند و ناچارند ادای آن سبک زندگی را دربیاورند. در حالی که در یک جامعهی سالمتر، آیا قرار نیست هر کس در سطح توان خودش آن زندگی را نمایندگی کند که حقیقتا دارد؟ این بهتر نیست؟
حسین قاضیان: اتفاقا این نکتهای که شما گفتید بُعد دیگری از ماجرای پول را به میان میآورد چون من توضیح دادم برای این که بخواهیم با این وضعیت روبهرو شویم و نارضایتی خودمان را بیان کنیم باید اول بشناسیماش. بخشی از این شناسایی برمیگردد به نقش دیگری که پول بیش از همیشه بازی میکند. بخشی از موضوع برمیگردد به اینکه پول توانسته همه چیز را کالایی کند و معیاری شود برای سنجش ارزش کمّی چیزها در حالی که اینها قبلا فقط جنبهی کیفی داشتند. مثل همان ارزش و احترام که حالا با پول قابل سنجش و مقایسه شدهاند.
ولی یک بُعد مهمتر از پول که امروزه خصوصا تحت تأثیر رسانههای جهان به زندگی ما اضافه شده این بُعد اظهاری و نمایشی یا expressive زندگی مادی است که بیش از همیشه در چشم میآید. در گذشته خب طبقات مختلف جامعه از هم جدا بودند و این اظهار یا توانایی یا دارا بودن را از طریقِ مثلا نوعی جداییگزینیِ سکونتی نمایش میدادند. یک بالاشهر بود و یک پایینشهر. یک بالاشهرِ جهانی بود به نام غرب و یک پایینشهرِ جهانی به نام جهان سوم. این تفاوتها خیلی آشکار بود و یک مرز نسبتا قاطعی وجود داشت. مرزی که الآن در بعضی شهرها هنوز وجود دارد. ولی حالا به مدد جهانی شدن و خصوصا با به میان آمدن شبکههای اجتماعی، این بُعد اظهاری شدت و گستردگی خیلی بیش از پیشی گرفته. چیزی که به کمک آن افراد پایینشهرِ جهان یا پایینشهرِ یک کشور آمده این است که به مدد این تکنولوژی جدید میتوانند بخشی از آن جنبه نمایشی تعلق مادی خود را نشان دهند و آن را در چشم دیگران بکنند و بگویند ما هم بخشی از آن بالاشهر هستیم. ما هم میرویم ایران-مال چون کسانی که دستشان به دهنشان میرسد میروند. یا ما میرویم خارج چون کسانی که دستشان به دهنشان میرسد میروند یا بهترین مُدها را استفاده میکنیم چون آنجا آدمهای حسابی مثلا از این مدها استفاده میکنند.
اینها همهی آن معیارهای نمایشی یا اظهاری پول است که به مدد این رسانههای اجتماعی بهتر و قویتر و با شدت بیشتری دارد خودش را نشان میدهد.
فهیمه خضر حیدری: حالا وقتمان دارد تمام میشود ولی بد نیست آخرش به این هم نگاهی بکنیم. به این که آخرش به سر ما چه میآید؟
یعنی وقتی که همهاش پول، پول، پول است و همهی مواجهه ما با همهی چیزهای دیگر زندگی را پول تعیین میکند، همهاش دنبال ارزان خریدن هستیم، همهاش دنبال گران فروختن هستیم −حالا نمیگویم که حتی در این راه ممکن است کلاه هم سر دیگران بگذاریم− این با رابطههای ما، با خانههای ما، با رفتارمان در شهر، با قلبهای ما به عنوان آدمهایی که در خیابانهای شهر راه میروند چه میکند واقعا؟
حسین قاضیان: ما را عوض میکند. در اینکه تردیدی نیست. عوض کرده. ما الآن آدمهای گذشته نیستیم. نه تنها به دلیل این که مادیات اهمیت زیادی پیدا کرده بلکه خود پول، صرف نظر از جنبه مادیاش اهمیت پیدا کرده و ما را آدمهای دیگری کرده. مهم این است که ما توجه داشته باشیم که چقدر میخواهیم تسلیم این جهان بشویم و چقدر میخواهیم با آن کنار بیاییم یا چقدر میخواهیم از کنارش بگذریم. و اگر هر کدام از این انتخابها را در پیش بگیریم، چه بلایی بر سر شخص ما، زندگیمان و آن چیزهایی که ما را خشنود میکند میآورد؟ اگر چیزی ما را خشنود نمیکند، خوب است که نسبت به آن خودآگاهی پیدا کنیم و از آن فاصله بگیریم و اگر هم خشنود میکند برویم داخلش و قبولش کنیم. صرف نظر از اینکه دیگران چه فکر میکنند یا چه ارزیابی میکنند.
فهیمه خضر حیدری: همهی اینها را گفتیم که آخرش فقط یک سؤال خیلی ساده کنیم؛ و آن اینکه «حواسمان هست»؟
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *