کودکان و سوگواری
تعریف سوگ
سوگ احساس و رفتاری است که در نتیجه ضایعه فقدان پدید میآید. اگرچه اغلب سوگ را رنج و غمی میدانند که از مرگ عزیزان ناشی میشود اما این مفهوم میتواند به احساس پس از طلاق، قطع عضو، از دست دادن شغل و دیگر انواع فقدان هم اطلاق شود. در این مقاله تمرکز اصلی ما بر مفهوم سوگ به معنای از دست دادن عزیزی است. سوگ فرایندی است که فرد به تدریج میتواند از آن عبور کند و احساسات و تفکراتی را که بر او غلبه کرده، تغییر دهد. واکنشهای ما به سوگ میتواند روانی، جسمانی و رفتاری باشد.
سوگ در کودکان و نوجوانان
مرگ عزیزان و اطرافیان برای همه افراد میتواند بسیار ناگوار و رویدادی استرسزا باشد اما به کودکان آسیبهای جدیتر با آثار روانی ماندگارتری وارد میکند. یکی از دلایل آسیبپذیری بیشتر کودکان، درک متفاوت آنان از مرگ است که معمولا نادیده گرفته میشود. توجیه و تفسیر مرگ برای کودکان باید از طرف افراد مطمئن و معتمد انجام شود. گاهی والدین با این فکر که کودکان مرگ را درک نمیکنند و یا حتی اگر درک کنند به صلاحشان نیست که در مورد آن چیزی بدانند، کودک را با احساسات منفیاش رها میکنند که حتی موجب تشدید آن احساسات منفی هم میشود. والدین باید بدانند کودکان هم در مواجهه با پدیده مرگ و از دست دادن عزیزان و نزدیکان خود، همانند بزرگسالان دچار غم و اندوه فراوان میشوند و نیاز دارند تا از این مرحله عبور کنند.
درک کودکان از مفهوم مرگ را میتوان با تقسیمبندی سنی توضیح داد هرچند تقسیمبندی سنی میتواند تحت تأثیر شرایط اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سرشتی قرار بگیرد.
طبقهبندی سنی درک کودکان از سوگ
نوزادی تا ۲ سالگی
کودکان در این دوره سنی از دست دادن را تقریبا احساس میکنند و همینطور احساس غم و ناراحتی اطرافیان خود را. این مشاهدهها آنها را دچار بیقراری، آشفتگی و گاهی اضطراب میکند. با این همه، کودکان در این دورهی سنی به دلیل عدم رشد مغزی، مستقیم نمیتوانند مرگ را درک کنند. والدین و اطرافیان کودک باید تلاش کنند که او را از فضای سوگ دور نگه دارند تا از طریق حواس و مشاهده، ادراکات منفی و آزاردهنده را دریافت نکند.
۳ تا ۶ سالگی
کودک در این دوره سنی، در پی از دست دادن هر عزیزی بسیار نگران جدایی از والدین، پدربزرگ، مادربزرگ و نزدیکان میشود و احتمالا پیامد این ترس او را مضطرب میکند. در نتیجه این اضطراب، برای احساس امنیت و اطمینان از اینکه والدینش رهایش نخواهند کرد، سوالاتی خواهد پرسید. در این مرحله رشدی کودکان هنوز به مفهوم برگشتناپذیری مرگ پی نبردهاند و به همین دلیل درک نمیکنند فردی که مرده است دیگر زنده نمیشود. آنها مرگ را برای همه نمیدانند و علائم حیاتی مرگ را مانند اینکه هر کس میمیرد دیگر نمیتواند غذا بخورد یا راه برود، کاملاً نمیشناسند.
باز هم با توجه به آگاهی به مرحله رشدی کودک باید مداخله کرد. دادن احساس امنیت به کودک، مورد حمایت قرار دادن او و بیان اظهاراتی مثل، من در کنارت هستم یا من مراقبت هستم، کودک را در دایره امن خود نگه میدارد. اطرافیان کودک میتوانند از علائم حیاتی مرگ صحبت کنند و این باور را به کودک بدهند که ما همچنان فردی را که از دست دادهایم دوست داریم و او هم ما را دوست دارد.
۷ تا ۱۰ سالگی
واکنشهای کودک در این سنین میتواند تحتتأثیر واکنشهای والدین و اطرافیانش باشد. کودک در این مرحله تا اندازهای مرگ را شناخته است و به برگشتناپذیری مرگ پی برده، ولی به ثبات و پایداری کامل در رابطه با مرگ نرسیده است. یکی از ویژگیهای این مرحله این است که کودک مرگ را برای خود نمیداند و تصورش از مرگ برای دیگران است. لازم است تا با توجه به رشد کاملتر کودک نسبت به مراحل قبل توضیحات واقعبینانهتری به او ارائه دهیم. همدلی و درک کودک میتواند در این مرحله تسهیلکننده باشد. حمایت از کودک در این مرحله کمی سختتر از مراحل پیشین است، آن هم به دلیل درک بهتر و بیشتر کودک نسبت به جریانات محیطی. صادقانه صحبت کردن با کودک نه تنها در این مرحله، بلکه در تمام مراحل رشد میتواند راهکار مناسبی باشد.
۱۱ سالگی تا پایان نوجوانی
درک کودک در این مرحله رشد با مراحل پیش متفاوت است. معمولا کودکان به برگشتناپذیری مرگ جدیتر پی میبرند. شاید اینطور بتوان توضیح داد که در این سن نوجوانان بیشتر درگیر فرایند مردن میشوند تا خود مرگ، و در زمان بیماری یا احتمال وقوع آن، نگران وضعیت جسمانی خود و اطرافیانشان میشوند. تفکر انتزاعی نوجوان برای درک بهتر مرگ کمککننده است.
واکنشهای روانی نوجوانان در این مرحله میتواند تحت تأثیر نگرش، تجربههای عاطفی، آموزشها، باورها و مذهب باشد. مرور خاطرات فرد ازدسترفته و ابراز احساسات مناسب، میتواند در این مرحله کمککننده باشد.
بایدها و نبایدهای خانوادهها در فرایند سوگ کودکان
- والدین ابتدا باید بپذیرند مرگ بخش غیرقابلانکاری از زندگی است و امکان ندارد کودک در دوران رشد خود آن را تجربه نکند و با آن روبرو نشود. به همین دلیل باید پاسخگوی نیازها، سؤالات و کنجکاویهای کودک در این باره باشند.
- البته توصیه میشود با در نظر گرفتن این موضوع، پیش از روبرو شدن با سوگ، با مشاهدات روزمره همانند مردن حیوانات و گیاهان، کودکان را با مرگ آشنا کنیم.
- مهم است که در زمان سوگواری و در پاسخ به سؤالات کودکان در رابطه با مرگ، اطرافیان ابتدا از خود کودک بپرسند که «خودت چه تصوری از مرگ داری؟» یا «خودت چه فکر میکنی؟» پاسخ کودک به این پرسشها احتمالا به والدین کمک میکند تا بتوانند پاسخی مناسب و متناسب با سن و شرایط او بدهند و حتی متوجه تصویر غیرمنطقی یا دریافت نامناسب او از مرگ با توجه به شنیدهها یا دیدههایش شوند.
- نکته بسیار مهم در اینجا این است که والدین باید گنجینه واژگان، اصطلاحات کاربردی، توانائی ادراکی و واکنشهای روانی کودک را تا حد زیادی بشناسند تا بتوانند بهتر با کودک ارتباط برقرار کنند و از واژگان عینی قابلدرکی برای دنیای حقیقی کودک استفاده کنند.
- والدین با در نظر گرفتن تفاوتهای فردی و منحصربهفرد بودن کودکان خود باید بتوانند پاسخهای متفاوت داده و توقع نداشته باشند در تمام کودکان، حتی کودکان در یک خانواده، واکنشهای مشابهی دیده شود.
- نقش والدین در تعدیل احساسات کودک میتواند مؤثر باشد و این نکته هم حائز اهمیت است که احتمال دارد کودکان تمایلی به بیان احساسات خود نزد دیگران نداشته باشند. به همین دلیل نباید مراقبین و والدین در هنگام غم، اندوه و احساسات مرتبط با سوگ، احساسات کودک را سرکوب کنند یا نادیده بگیرند.
- به دلیل بدفهمیها و سوءبرداشتهای بسیاری که در کودکان در سنین رشدی متفاوت وجود دارد، مانند این که «من مسبب مرگ او شدم»، ریشههایی از ترس و اضطراب بیپایه در آنها به وجود میآید. والدین و اطرافیان کودک نباید با استفاده نادرست جملاتی نظیر «به خوابرفته»، «چون خدا دوستش داشت او را از ما گرفت» یا «چون مریض بود و بسیار درد میکشید راحت شد که مرد»، سعی در آرام کردن کودک کنند. همین تصورها و توجیههای نادرست، ترس و اضطراب کودک را بیشتر میکند. والدین همچنین نباید برای کودکان رنج و مرگ را با گناه یا مجازات و تنبیه از سوی خدا تفسیر کنند.
- کودکان با توجه به تجربههای پیشین خود، سابقه مشکلات رفتاری و مکانیسمهای سازگاری، گاهی یا به صورت مثبت، مانند پناه بردن به فعالیتهای درسی یا ورزشی، یا به صورت منفی مانند پرخاشگری یا بروز مشکلات درسی واکنش نشان میدهند. همدردی و همراهی با احساسات کودک و به رسمیت شناختن هر احساسی از طرف کودک، میتواند از سوی والدین کمککننده باشد.
- شناسایی علائم واکنشی کودکان در دوران سوگ میتواند فرایند سوگ را تسهیل کند. مثلا کودک یا نوجوان ممکن است در دوران سوگ درگیر اختلالات حافظهای شود. والدین نباید به دلیل پریشانی، حواسپرتی یا سردرگمی او را سرزنش کنند. عدم توانایی تصمیمگیری کودکان مخصوصاً نوجوانان نیز از دیگر نشانههای رفتاری دوران سوگ تلقی میشود که به دلیل آشفتگی ذهنی است. والدین باید بتوانند کمککننده و همراه باشند.
- والدین باید افکار خودکشی، یعنی هر نوع صحبت از ناامیدی و پایان دادن به زندگی از سوی کودک و نوجوان را جدی تلقی کنند.
- یکی از دلایل تأکید روانشناسان بر نادیده نگرفتن سوگ در کودکان به این دلیل است که کودکان در روند رشد خود معمولاً از طریق اطرافیان، رسانهها، بازیها یا رابطههای اجتماعی با واژههایی مثل مرگ، مرده، کشتن یا خودکشی آشنا میشوند و گاهی همین موارد باعث کنجکاوی و سوالات کودکان میشود. عدم پاسخگویی از سوی والدین میتواند نه تنها احساسات کودکان را سرکوب کند، بلکه باعث میشود تا آنها اطلاعات خود را از منابع غیرموثق و آسیبزا دریافت کنند. این دلیل محکمی برای والدین است تا سوالات کودکان را به صورت جامع، درست و واقعبینانه پاسخ دهند.
مراحل سوگ همانطور که در بزرگسالان اتفاق میافتد در کودکان و نوجوانان هم پدیدار میشود، ولی به شکلی متفاوت. آگاهی والدین در این زمینه میتواند کمک خوبی برای آنها باشد. اما اگر دوران سوگ کودک با واکنشهای روانی نامناسب و آسیبزا همراه باشد، حتماً باید از متخصص و روانشناس کمک گرفت.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *