خوشی بدون فرزند حق من است
وقتی مادر تنها هستی شاید خیلیها قبول کنند که فرزندت را نگه دارند تا تو سرکار بروی. یعنی تا وقتی که قرار است کار مهمی انجام بدهی −که از نظر همه همان سر کار رفتن است− یا مثلا مریضی، ممکن است کسانی باشند که داوطلب بشوند که فرزند تو را نگه دارند. اما اگر قرار باشد که استراحت کنی یا مثلا بروی آرایشگاه یا بروی ورزش کنی کمتر کسی حاضر میشود که فرزندت را نگه دارد.
از نظر دیگران وقتی شما مادر مجرد هستی کارهای مهمتری داری نسبت به اینکه بروی برای خودت خوش بگذارانی. برای همین هم کسی داوطلب نمیشود که فرزند شما را نگه دارد. آنقدر این را برایت در رفتار و گفتار تکرار میکنند که یک وقت چشم باز میکنی و میبینی که خودت هم باورت شده است تنها وقتی حق داری از فرزندت جدا باشی که سرکار باشی یا خواب باشی یا مرده باشی!
در هر حالت دیگری فکر میکنی اجازه نداری حتی لحظهای از فرزندت جدا شوی. احساس گناه چیزی است که به مرور زمان اطرافیان به مادر مجرد میدهند؛ احساس گناه نسبت به اینکه اگر درآمدی وجود دارد باید خرج زندگی مشترک تو و فرزندت شود؛ اگر وقت آزادی باشد باید صرف فرزندی بشود که خواسته یا ناخواسته از داشتن پدر محروم است؛ اگر خوشحالیای برای تو متصور است آن خوشحالی در گروی خوشحالی فرزندت است.
این احساس را من در بسیاری از مادران مجرد دیدهام؛ احساسی که آنها را محدود میکند تنها به خوشیهایی که همراه با فرزند است.
راستش را بخواهید من بزرگشدهی فرزندان این چنینی را هم دیدهام؛ فرزندانی که از وقتی عقلشان رسیده مادر را تمام و کمال در اختیار خودشان دیدهاند؛ فرزندانی که اطرافیان با همان تز «مادر تنهای بیچاره» از همان کودکی به او گفتهاند که مادرت به خاطر تو از همه چیز خودش زد؛ برای خودش هیچی نخرید؛ هیچ جا نرفت که تو بهترین زندگی را بکنی.
این بهترین زندگی اما برای این کودکان در بزرگسالی زهر میشود. چون در هر خوشی آیندهشان با این عذاب وجدان دائمی به سر خواهند برد که چرا مادرشان که همه چیز را فدای آنها کرده است، حالا نیست. من به چشم خودم دیدهام که این فرزندان وقتی بزرگ شدهاند چقدر با هر لذتی که بردهاند عذاب وجدان داشتهاند.
من هم روزگاری اینطوری بودم. یک بستنی ساده بدون پسرم از گلویم پایین نمیرفت. تبدیل شده بودم به مادری که اگر یک دانه گوجه سبز به شکل تصادفی میخورد یک کیلو میبرد خانه که مبادا حتی به اندازه یک گوجه سبز تنهایی خوشی کرده باشد.
اما بعد از مدتی فکر کردم چه اشکالی دارد اگر مبلغی پول برای خرج اضافه وجود دارد آن را وسط بگذارم و بین خودم و پسرم تقسیمش کنم؟ شاید نشود چیز گرانی که پسرک خواسته بخرم اما به جایش بچهای دارم که یاد گرفته است مادرش هم آدم است و دلش میخواهد برای خودش چیزی بخرد که خیلی هم لازم نیست اما دوست دارد.
چه اشکالی دارد که اگر کسی حتی حاضر نیست برای خوشگذرانیهایمان فرزند ما را نگه دارد با خودش حرف بزنیم و از او بخواهیم روزی یا هفتهای، ساعتی را به خود ما بدهد و برود پی کارش تا ما بتوانیم وقتی برای خودمان داشته باشیم؟
چه اشکالی دارد که اول خودمان باور کنیم که ما هم مانند هر مادر دیگری حق خوشی و تنهایی داریم و بعد به فرزندمان بیاموزیم و به مرور اجازه بدهیم تا اطرافیانمان هم ما را همینطور بپذیرند؛ همینطور مانند مادر مجرد خوشحالی که خودش را با معیارهای جامعه فدای فرزندش نکرده است.
باور کنید که ما مادرهای مجرد با خوشحال نگهداشتن خودمان خدمت بیشتری به جامعه میکنیم.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *