جنبش حقوق مدنی معلولین، مبارزه با توانزدگی
در فرهنگ توانزدگی (ableism) بدن معلول بدتر یا کمارزشتر از بدن غیرمعلول محسوب میشود. رویکرد پزشکی و اقتصادی به معلولیت این فرهنگ را دامن میزند. از نگاه پزشکی یا زیستشناختی معلولیت «ایراد»، «مشکل»، «اختلال» یا «کمبودی» است که نیازمند دخالت پزشکان برای «ترمیم»، «توانبخشی» و «شفا» است. از نگاه اقتصادی نیز معلول نمیتواند مفید باشد چرا که ارزش عوامل تولید با میزان سود اقتصادی سنجیده میشود. از این رو، در زمان غلبه فرهنگ توانزدگی، آنچه جامعه و دولت در اختیار معلولین میگذاشت صدقه و لطفی شمرده میشد از روی دلسوزی. در این مقاله میبینیم که چطور جنبشهای حقوق مدنی معلولین و زندگی مستقل توانستند با فرهنگ توانزدگی مبارزه کنند و دولتها را به تصویب قوانینی وادارند که دادن امکانات دولتی و عمومی به معلولین را برای داشتن زندگیای مستقل حق مدنی آنها بداند.
* * *
دهه ۸۰ میلادی، گروهی از جامعهشناسان بریتانیایی که دچار ضایعه نخاعی شده بودند تصمیم به تحقیق راجع به مفهوم و معنی جامعهشناختی معلولیت یا توانیابی گرفتند. انتشار نتایج تحقیقات آنها به آغاز رشته جامعهشناسی معلولیت یا مطالعات معلولیت در بعضی دانشگاهها منجر شد. هدف غایی این جامعهشناسان یافتن دلیل اصلیِ به حاشیه رانده شدن معلولین بود. آنها در تحقیقات خود دریافتند که معلولیت در واقع نه مشکلی فیزیولوژیک بلکه اجتماعی است. این جامعهشناسان فکر جدیدی وارد گفتمان غالب روز کردند که میگفت عدم پذیرش جامعه است که معلولیت را تبدیل به محدودیت میکند. بنابراین به جای اینکه تغییر فرد معلول را طلب کنیم، باید جامعه را تغییر دهیم. این نظریه در گفتمان و عمل انقلابی پدید آورد.
البته پیش از شکل گرفتن مطالعات معلولیت به عنوان رشتهای درسی، در دهه ۶۰ میلادی، گروهی از دانشجویان دانشگاه کالیفرنیا برکلی که دارای معلولیتهای شدید حرکتی بودند، با سازماندهی خود، جنبش مدنی جدیدی را به اسم جنبش زندگی مستقل پایهگذاری کردند. آنها از دانشگاه رسما خواستند که موانع حرکتی در تمام حیاط و محدوده دانشگاه برداشته شود تا معلولین بتوانند مستقل و بدون نیاز به کمک خواستن از کسی عبور و مرور کنند. این دانشجویان مهارتهای زندگی کردن و زنده ماندن را در خود تقویت کردند و یاد گرفتند چطور برای مراقبت از خود مددکار فردی استخدام کنند و به او نیازهای خود را بیاموزند. همچنین پایهگذاران جنبش با معلولین دیگر در نقاط گوناگون آمریکا تماس گرفتند و از آنها خواستند که به جنبش تازهنفسشان بپیوندند. در سال ۱۹۷۲، اولین مرکز زندگی مستقل در خارج از محیط دانشگاه افتتاح شد. در واقع میتوان گفت که جنبش حقوق مدنی معلولین با جنبش زندگی مستقل آغاز شده است و تا امروز ادامه دارد.
این جنبش از چند جهت اهمیت یافت و خود را از حرکتهای دیگر مجزا کرد: اول، برای نخستین بار افراد دارای معلولیتهای گوناگون و متفاوت دور هم جمع شدند و تلاشهای خود را به عنوان جنبشی با هویتی همگون سازماندهی کردند. دوم، برای اولین بار معلولین سررشته امورشان را خود به دست گرفتند. و سوم، برای اولین بار نگاه ترحمآمیز و کمک از سرِ دلسوزی به معلولین جایش را با حقوق مدنی عوض کرد. در گذشته این چنین نبود که افراد دارای معلولیتهای متفاوت خود را در حق و حقوق مدنی یکسان ببینند. هر یک سازمان خود را داشتند که به معلولیت خاصی میپرداخت و حتی با دیگر سازمانها رقابت میکرد. حالا هویتِ مشترک قدرت جدیدی به این جنبش بخشیده بود و آنها را به سمتی واحد برای هدفی واحد به حرکت درمیآورد: به رسمیت شناخته شدن حقوق مدنی معلولین به جای کمک از سر دلسوزی و ترحم.
این تلاشها به تدریج به ثمر نشست. در سال ۱۹۸۰ در ایالت ورمانت، سازمان محلی مرکز زندگی مستقل موفق شد قانونگزاران این ایالت را متقاعد کند ردیف بودجه برنامهای را تصویب کنند که تا آن روز سابقه نداشت. تا قبل از تصویب بودجه این برنامه، از فرد معلول توقع داشتند که اگر به تنهایی نمیتواند کارهای روزمرهاش را انجام دهد و فرضا برای خروج از تختخواب نیاز به کمک دارد در آسایشگاه بستری شود. به این ترتیب زندگی مستقل زندگی خارج از آسایشگاه شمرده میشد. اما بر اساس برنامه تصویبی، ایالت ورمانت هزینه استخدام مددکار را به فرد معلول پرداخت میکرد تا او بتواند بدون نیاز به درخواست کمک از نزدیکانش و با عزتِ نفس زندگی کند. قبل از آن برنامههای حمایتی فدرال یا ایالتی گاهی هزینه استخدام مددکار را به عهده میگرفتند ولی هیچ کدام این فرصت را فراهم نمیکرد که شخص دستیار خود را انتخاب و استخدام کند یا هزینهای را مثلا به همسرش پرداخت کند که او مجبور به کار بیجیره و مواجب نشود. شروع برنامه مددکار و پرداخت هزینه آن توسط دولت پیروزی بزرگی برای کل جامعه معلولین محسوب میشد.
معلولین از پا ننشستند و به مبارزه برای احقاق حقوق مدنی و شهروندی خود ادامه دادند. آنها هنوز از محدودیتهایی که بر آنها تحمیل میشد رنج میبردند. از جمله این محدودیتها سیستم حمل و نقل بود که برای ورود و خروج صندلی چرخدار طراحی نشده بود. همچنین ساختمانها و خیبانها همین مشکل را داشتند. سیستم حمل و نقل برای ناشنوایان و نابینایان هم مناسب یا به قول معلولین «قابل دسترسی» نبود. تبعیض گستردهای علیه معلولین در شرکتها و کارخانجات وجود داشت و کمتر کارفرمایی علاقه به استخدام آنها داشت. این شرایط زندگی را برای آنها به شدت سخت میکرد چه که علاوه بر مبارزه با فرهنگ معلولگریزی در جامعه باید با فقر و بیکاری هم دست و پنجه نرم میکردند.
بالاخره در روز ۱۲ مارس ۱۹۹۰، بیش از هزار معترض به واشنگتن رفتند تا کنگره را ترغیب به تصویب نهائی لایحه آمریکاییهای دارای معلولیت کنند. در اقدامی نمادین و برای نشان دادن موانعِ سر راه خود، ۶۰ نفر معلول از صندلیهای چرخدار خود پیاده شدند یا عصاهای خود را رها کردند و چهار دست و پا از پلههای بلند جلوی ساختمان کنگره بالا رفتند و به این شکل به دنیا نشان دادند چطور و از چه محدودیتهایی باید عبور کنند تا بتوانند در جامعه زندگی کنند. اقدامات خستگیناپذیری که از دهه ۶۰ میلادی شروع شده بود بالاخره نتیجه داد و قانون عدم تبعیض علیه آمریکاییهای دارای معلولیت تصویب شد.
این رویداد نقطه عطفی فرهنگی هم محسوب میشد چرا که جامعه جهانی را با مفهوم جدیدی به اسم توانزدگی آشنا کرد. تا آن روز جهان با تبعیض علیه نژادها، زنان، همجنسگرایان، و تراجنسیها تا حدی آشنا بود اما توانزدگی را نمیشناخت هرچند در رفتار آن را نشان میداد. توانزدگی به مجموعه افکار، رفتارها، باورها و اعمالی اطلاق میشود که آگاهانه یا ناخودآگاه بدن یا روان «سالم» و غیرمعلول را بر توان و روان معلول ارجحیت میدهد. همانطور که مثلا در نژادپرستی، نژاد یا قومیتی بر دیگر نژادها یا قومیتها ارجحیت پیدا میکند، در توانزدگی هم نوعی از بدن یا روح و روان بر دیگر بدنها ارجحیت مییابد.
توانزدگی فرهنگی است که تقریبا در همه جوامع و اذهان رسوب کرده و تبدیل به باوری جمعی شده است. مثلا اگر به محصولات فرهنگی مثل فیلم، سینما، تئاتر، و کتاب نگاهی بیاندازیم میبینیم که فردِ معلولِ قصه یا درمان میشود، یا میمیرد و یا از قصه خارج میشود. حتی گاهی از او انتظار میرود که بر معلولیتش «غلبه» کند یا «با وجود» معلولیتش زندگی کند. در حقیقت قصهها به ندرت تا آخر فرد معلول را در خود نگاه میدارند و معمولا به نحوی از شر او یا معلولیتش خلاص میشوند. در ادبیات مطالعات معلولیت به این نوع استعارهی توانزده قصه مرگ یا درمان گفته میشود.
با اینکه در اکثر جوامع پیشرفته قانون عدم تبعیض علیه معلولین به تصویب رسیده، هنوز توانزدگی در ما و با ما زندگی میکند و با رفتار و فرهنگ ما بازنشر میشود. در این بین حتی کشورهایی هم مانند ایران هستند که به طور علنی در فرمهای استخدام تمایل به استخدام فرد غیرمعلول را اعلام میکنند بدون اینکه نگران پیگرد قانونی باشند. میتوان این نگاه توانزده را عوض کرد و معلولیت را نه تنها «مشکل» ندید بلکه آن را همچون گوناگونی در هستی و بودنهای متکثر زیبا و دوستداشتنی دانست.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *