نامههای شادابدخت
۲۳. نرگس و مرتضی
زنگ در را زدند. خانم و آقای جوانی که کولهپشتی داشتند آمده بودند برای خانهتکانی به ما کمک کنند.
شرح مجموعه:
شادابدخت سه سالی میشود که با چمدانی پر از خاطره از شهرش کوچ کرده. در این مجموعه، او از روزهایی که گذشته، از غربت خودش و آدمهای اطرافش در سرزمیناش میگوید؛ از خاطراتی که شاید شما هم تجربهاش را داشتهاید.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *