نامههای شادابدخت
۲۰. خوشبختی
من یه روزی عاشق عکاسی بودم، میتونستم برم پارکهای دور واطرافم، یه سری عکس بگیرم و بعدش برگردم خونه و با کمی رنگ و لعاب کامپیوتری، یه تصویر فوقالعاده ازش در بیارم که حتی خودم باورم نشه که این ....
شرح مجموعه:
شادابدخت سه سالی میشود که با چمدانی پر از خاطره از شهرش کوچ کرده. در این مجموعه، او از روزهایی که گذشته، از غربت خودش و آدمهای اطرافش در سرزمیناش میگوید؛ از خاطراتی که شاید شما هم تجربهاش را داشتهاید.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *