نامههای شادابدخت
۸. اسکیت (بخش اول)
آن روز توی پیست اسکیت، وقتی دیدم چطوری زن و مرد با شادی کنار بقیهی اعضای خانوادهشان اسکیت بازی می کنند، یاد خاطراتم افتادم. خاطرات روزهایی که ...
شرح مجموعه:
شادابدخت سه سالی میشود که با چمدانی پر از خاطره از شهرش کوچ کرده. در این مجموعه، او از روزهایی که گذشته، از غربت خودش و آدمهای اطرافش در سرزمیناش میگوید؛ از خاطراتی که شاید شما هم تجربهاش را داشتهاید.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *