شمس لنگرودی - آزادی
با خالكوب ستارهها
بر تاریکی دستها
عابران به سوی تو بال میزنند
می آیند
تا در حیاط خانه تو
گلهای پژمرده خود را بکارند
و تو از راهی میرسی
كه پریشانی دور میشود…
تو این همه نزدیک بودی و این همه دور به نظر میرسیدی!
پس پلكهایمان بودی، و دیده نمیشدی!
درهایت را باز كن
ما ایستادهایم
خیابانهای تو ما را پیش میبرد
ما میآئیم
تا جای واژه نارنج نارنج
و جای هوا هوا بنشانیم
و در شعری زنده شناور باشیم…
تو نخستین حرفی
كه نخستین برگهای بهاری به زبان میآرند
نخستین نانی
كه پس از جنگی شوم
از تنور دهكدهای خارج میشود
نخستین نامی
كه بر بچه زندگی میگذاریم…
درهایت را باز كن
ما میآییم
با عكس جوانی تو
در جیب پارهمان
و هر چه كه نزدیكتر میشویم
تو جوانتر و زیباتر میشوی
درهایت را باز كن
هر چه نشانه است در كفمان
خانه توست
ای آزادی.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *