وسترن علیه وسترن
جین کمپین، نویسنده و کارگردان فیلمِ قدرت سگ، در دستهی فیلمسازهایِ مؤلف میگنجد. غالب آثارش ویژگیهای فرمی و دغدغههای فکریِ مشترکی دارد. به عنوان مثال بازسازی زیباییهای قرون ماضی جزو دغدغههای فرمیِ این فیلمساز نیوزلندیست. در مهمترین فیلمهایش جزئیاتی چشمنواز از معماری، هنرهای تجسمی و سبک زندگی مردمِ سدهی نوزدهمِ اروپا را به تصویر کشیده است. با اینحال هیچیک از آن فیلمها بار نوستالژیک ندارد و جنبههای غلط زندگیهایِ گذشته را از قلم نمیاندازد. او در پس آن زیباییهای بصری، رنجهای عمیق انسانهایی تحت ستم را روایت میکند. از این منظر حضور همیشگی زنها در کانون آثارش بیدلیل نیست. برخی منتقدهای سینمایی بر این باورند که پرداختن به پیچیدگیهای درونی زندگیِ زنها وجه تحسینبرانگیز سینمای وی به شمار میآید.
فیلمهای جین کمپین برشهایی از زندگی زنهایی را روایت میکند که در تضاد با محیطی مردانه به سر میبرند. تلاطمهای درونی زنهای آثار او از چنان تقابلی برمیخیزد. در بنامترین اثرش، پیانو، زندگی زنی خاموش را به تصویر میکشد که توسط پدرش فروخته میشود. زن گرچه قدرت تکلم ندارد اما کوتاه نمیآید و به زبان موسیقی با محیط اجتماعیاش سخن میگوید. قصهی پرترهی یک بانو، راوی روزگار مشوشِ زنی جوان است در مسیر شکستنِ حصارهای مردانه و تبلور یافتن فردیتش. دوازده سال پیش نیز ستارهی فروزان را ساخت؛ داستان پریشانیهای عاشقانهی زنی جسور در دلِ فرهنگِ محافظهکار و مردسالارِ مسلط بر نخستین سالهای قرن نوزدهم.
(هشدار: در ادامه خط سیر اصلی درام لو میرود)
قدرت سگ را نیز میبایست با همین رویکرد تحلیل کرد. وقایع این فیلم در مونتانایِ ۱۹۲۵ اتفاق میافتد. در کانون آخرین اثر جین کمپین زنی زخمخورده ایستاده است به نام رُز. او بیوهزنی است که همراه پسرش پیتر، غذاخوری کوچکی را میچرخاند. سیر وقایع به سمتی میرود که با جورج، یکی از مشتریهای ثابت غذاخوری، ازدواج میکند. پس از این ازدواج به مزرعهی خانوادگی همسر جدیدش میرود. در محیطِ مردانهی مزرعه اما یک جهنم واقعی انتظارش را میکشد. فیل، برادر جورج، او را زنی حیلهگر میبیند که طمع ثروت خانوادگی آنها را در سر دارد. رُز به همین اتهام تحت ستمهای فیل قرار میگیرد. مردِ داستان امنیت را از زندگی زن میدزدد و او را به مسیر زوال میاندازد.
قدرت سگ به لحاظ فرمی موقعیتی متضاد دارد. این فیلم اگرچه ظرفیتهای وسترن را مورد استفاده قرار میدهد ولی همزمان از فرهنگ غالب بر این ژانر تخطی میکند. تاریخ فیلمهای وسترن، به یک معنا، تاریخِ عادیسازی مردانگی مسموم به حساب میآید. قهرمانهای این ژانر عموماً مردهایی هستند سرسخت و درونگرا که احساساتشان را بروز نمیدهند، از اعمال خشونت ابایی ندارند و در نهایت با خیال راحت از زنها سوءاستفاده میکنند. در یکی از سکانسهای روزی روزگاری در غرب وقتی چارلز برانسون برای نخستین بار کلودیا کاردیناله را میبیند پیش از آنکه حرفی بزند زن را به باد کتک میگیرد، پیراهنش را میدرد و با حالتی پیروزمندانه از او دور میشود. در جهان کنونی چنان شخصیتی را به چشم آدمی زورگو و متجاوز نگاه میکنند اما در زمانهی سرجیو لئونه، رفتار قهرمانِ کمحرف و سختجانِ وسترن را به پای جذابیتهای مردانهاش مینوشتند.
با وجود چنین فرهنگی در ژانر وسترن، جین کمپین از وسترن اسلحهای علیه خودِ این ژانر میسازد. در گفتگویش با خبرنگار نیویورکتایمز میگوید اصلیترین انگیزهای که وادارش کرد تا پروژهی اقتباسِ رمان قدرت سگ را کلید بزند، ظرفیتهای داستان این رمان برای «اخته کردن مفهوم مردانگی» بود. دوربینِ او در آخرین اثرش سراغِ مردی متمول، سفیدپوست، خودشیفته و زورگو میرود تا با تشریح جزئیاتِ چنان شخصیتی، چهرهی مستهجن مردانگی سمی را عیان کند. جزئیاتِ کردار فیل به شکلی دقیق ویژگیهای این نوع از مردانگی را لو میدهد. مردانگی او محیط تحت امرش را آلوده کرده و آدمهایی را به تباهی کشانده است. جورج نخستین آسیبدیدهی رفتارهای زهرآگین اوست. در پانزده دقیقهی اول فیلمْ مخاطب از یکسو قلدریهای فیل را میبیند و از سوی دیگر دلزدگیهای جورج را. در نخستین سکانسها آزردگی در چهرهی جورج موج میزند. او با وسواسِ کامل از مردهای اطرافش فاصله میگیرد. فیل اما دلزدگی برادر کوچکتر را نوعی انحراف از فرهنگ مردانهای میداند که از نظر او عالیترین نوعِ نظم محسوب میشود. به همین خاطر هرچه جورج بیشتر در خودش فرو میرود، فیل با جسارت بیشتری به جانِ برادر زهر میریزد.
اقتدار شکننده
مأموریتِ اصلی داستان قدرت سگ بازنمایی صورتِ ستمگر نظم مردسالارانه است. آنتونی لِیْن، نقدنویسِ مجلهی نیویورکر، در نقدی که پاییز سال گذشته بر فیلم نوشت، آخرین ساختهی جین کمپین را کندوکاوی در «اشکال مختلف ستمگری و درماندگی» تحلیل کرد. از این زاویه جورج و رُز از ستمهای فیل زخم خوردهاند. نظم اجتماعی مطلوبِ فیل آن دو را درمانده کرده است. همین درماندگی نیز زمینهی نزدیکیشان به یکدیگر را مهیا میکند. این موضوع را میتوان در سکانسِ نسبتاً طولانی حضور جورج و فیل در غذاخوری رُز دید. در جریان آن ضیافتِ شام، فیل فضا را سمی میکند. نیتش زیر فشار گذاشتن جورج است. میداند رفتارهای قلدرمآبانهاش برادر کوچکتر را هرچه بیشتر به لاک دفاعی فرو خواهد برد. از جمله کارهایی که انجام میدهد دست انداختنِ پسرِ رُز است. پیتر اندامی ظریف دارد، «زنانه» راه میرود و کردارش با معیارهای مسلط مردانه جور نیست. فیل به همین خاطر او را هدف میگیرد. زخمِ زبانهایش رُز را از سر درماندگی به گریه میاندازد. در پایان شب، وقتی فیل و کارگرهایش غذاخوری را ترک کردهاند، جورج با میزبان همدردی میکند. آن دو آدمهایی ترسخوردهاند که از سر بیپناهی به یکدیگر پناه آوردهاند؛ غریبههایی که پناهگاهی جز آغوش یکدیگر ندارند. یکی از تأثیرگذارترین سکانسهای فیلم به نشان دادنِ عمقِ این بیپناهی و درماندگی اختصاص دارد. وقتی آن دو در برابر چشماندازی زیبا با یکدیگر میرقصند جورج منقلب میشود و خطاب به همسرش میگوید: «چقدر تنها نبودن خوب است».
وصلتِ جورج با رُز بدون مشورت و اجازهی فیل صورت میگیرد. از این جهت او ازدواجِ برادرِ کوچکتر را تمرد به حساب میآورد. گمان میکند نادیدهاش گرفتهاند و اقتدارش را زیرِ سؤال بردهاند. از سویِ دیگر ناخشنودی رُز از نابرابری موجود در روابط پیرامونش باعث میشود تا به دیگر افرادی که در پایین هرمِ قدرت قرار دارند نزدیک شود. او بلافاصله پس از ورود به عمارت با زنهای خدمتکارِ آنجا رابطهای دوستانه برقرار میکند. خدمتکارها از چنان رفتاری شگفتزده میشوند. از نظرشان «بانوی عمارت» نمیبایست با آنها دمخور شود. آن دو نفر، از منظر منطقِ حاکم بر مناسبات عمارت، بیارزشترین افراد به حساب میآیند. پیشرویِ رُز اما در این نقطه متوقف نمیشود. در یکسوم پایانی فیلم، فیل به کارگرهایش امر میکند هیچ چیز، ولو چرمهایِ به درد نخوری که میبایست سوزانده شود را به سرخپوستها نفروشند. مسئلهی اصلی برایش حفظ سلسله مراتب قدرت است. در هرمِ قدرتِ مد نظر او سرخپوستها حتی از زنها هم پستترند. با این همه رُز از این فرمان نیز سرپیچی میکند و چرمهای مزرعه را به پدر و پسری سرخپوست میبخشد. با این اقدامْ برادرِ همسرش را به مرز جنون میکشاند. رُز حتی نظم طبقاتی حاکم بر قلمروی تحت فرمان فیل را نیز به چالش کشیده است.
بزرگترین اتهام رُز به خطر انداختنِ اقتدار فیل است و به همین اتهام به نبردی نابرابر فراخوانده میشود. آنها در دل نظمی ستایندهی مردانگی در برابر یکدیگر قرار میگیرند. اما بازندهی این نبردِ نابرابر از پیش مشخص است: پادشاه، زنِ متمرد را قدم به قدم به اعماق هُل میدهد. وحشت بر زندگیِ رُز سایه میاندازد. حرف زدن، صدایِ پا و حتی نوایِ سازِ فیل توانِ حرکت کردن را از او میگیرد. مخاطب همزمان با تماشایِ این ماراتنِ شکنجه، خرد شدنِ رُز را هم میبیند. جین کمپین تصویر این نبرد نابرابر را به خوبی در یکی از سکانسهای فیلم نشان میدهد. رُز با حالی آشفته دارد در میان زبالهها به دنبال بطری مشروبش میگردد در حالی که فیل با لبخندی از ورای پنجرهای مشرف به او حالِ نزارش را تماشا میکند.
انتقال قدرت
از نیمهی دومِ فیلم به بعد پیتر که مدتی دور از رُز زندگی میکرد، برای تعطیلات تابستان به مزرعه میآید. در بدو ورودش به آن محیط مردانه موقعیتِ شکنندهی مادر را در مییابد. با این وجود خودِ او هم در صف درماندههاست و از سایهی مردِ مستبد میترسد. انگیزهی نجات مادر اما باعث میشود تا هراس را کنار بگذارد. او تصمیم به رویارویی با فیل میگیرد. میداند در نخستین حرکت باید دشمن را شناخت. برای این کار مهمترین مهارتش را به کار میاندازد. پیتر در کالج جراحی میخواند. منطق تشریح را میفهمد. به این ترتیب روانِ فیل را مثل جسمِ خرگوشی که پیشتر به دام انداخته بود، روی میز تشریح میگذارد. در فرایندِ تشریح از راز بزرگ او سر در میآورد: وقتی مخفیگاهِ فیل را کشف میکند به کشش جنسی او به مردها پی میبرد.
پاشنه آشیل فیل گرایش جنسی اوست. همجنسگرایی را خلافِ رسمِ مردانگی میداند. او مجموعهای دارد از مجلههای پورنوگرافیکِ مردهای همجنسگرا که از چشم دیگران دور نگهشان میدارد. علاوه بر این در جریان فیلم متوجه میشویم پیشتر معشوقی داشته است به نام برانکو هِنری که فیل او را الگوی زندگی خویش و عالیترین شکلِ مردانگی میداند. پیتر از این مسیر به فیل نزدیک میشود. رابطهی عاطفیای که میانشان شکل میگیرد این فرصت را در اختیار مردِ جوان قرار میدهد تا دشمن را از پا بیندازد.
پیتر معادلات نبردِ نابرابر میانِ فیل و رُز را به هم میریزد. ورودِ مجددش به روایت، یادآور یکی از پیرنگهای مشهور وسترنهایِ کلاسیک است: غریبهای مذکر و کم حرف به شهری وارد میشود که اهالیاش از جور و ستم مردی قدرتمند به ستوه آمدهاند و غریبه به نفع اهالی، مردِ ستمگر را میکشد. چنان پیرنگی ظاهری دلنشین دارد. کسانی، از جمله آلن بدیو، به همین خاطر وسترن را «ژانر شجاعت اخلاقی» خواندهاند. با این وجود در پس ایدهی دلنشین حقخواهی و وفاداری به حقیقت ایدهی پلاسیدهی تجلیل از مردانگی خوابیده است. در این دست روایتها جسم عدالت در سیمایِ مردها، با تمام معیارهای الصاقشده به مفهوم مردانگی، بازنمایی میشود. در فیلمِ قدرت سگ نیز پیتر نقش همان غریبهی وسترنهای کلاسیک را ایفا میکند که در نهایت دشمنِ ستمگر را از میان بر میدارد. او اگرچه با حذفِ فیل در نقش ناجی مادرش ظاهر میشود اما در روندِ آن رویارویی هویت مردانهی خویش را شکل میدهد و مردانگیِ سمی دشمن را در درون خویش بازتولید میکند. این خواست را با شروع فیلم به زبان میآورد. فیلمِ قدرت سگ با این تکگویی پیتر آغاز میشود: «زمانی که پدرم مرد، چیزی نمیخواستم مگر خوشحالی مادرم. [بنابراین] چگونه مردی میبودم اگر مادرم را نجات نمیدادم؟». به این معنا نقطهی کانونی سؤالِ وجودیاش شادی رُز نیست بلکه خطریست که هویت مردانهی خودِ او را تهدید میکند.
رابطهی پیتر و فیل را میبایست رابطهای مبتنی بر عشق و نفرت در نظر گرفت. پیتر میخواهد جانشینِ فیل باشد. در فصلِ نهایی فیلم این حرف را با صراحت به زبان میآورد: «میخواهم شبیه تو باشم». او این عبارت را پیش از اجرای نقشهاش به فیل میگوید. از این زاویه محرکِ اصلیاش در تقابل با ستمگر نه اجرای عدالت بلکه اشغال جایگاهِ اوست. در این راه به موفقیت میرسد. حالا پادشاهِ قلمرویی است که اساسش را بر نابرابری چیدهاند و تداومِ حیاتش در گرویِ حفظ موقعیت فرودست زنها و حذفِ سرخپوستهاست. او در انتهای فیلم با لبخندِ ناشی از پیروزی، از ورای پنجرهای مشرف به رُز، مادرش را تماشا میکند. مخاطبِ فیلم آن زاویهی دید را به یاد دارد؛ زمانی که فیل، از پشت دریچهی طبقهی فوقانی عمارت، پیروزمندانه به رُز چشم دوخته بود.
یکی از بهترین نقدهایی ست که تابحال از یک منتقد فارسی زبان خواندم. تشکر بسیار