«چهارراه» اثر بهرام بیضایی
بهرام بیضایی نمایشنامه چهارراه را در سال ۱۳۸۸ در ایران مینویسد و نه سال بعد در فروردین ۱۳۹۷ آن را در دانشگاه استنفورد در آمریکا به روی صحنه میبرد. چهارراه یک روایت اجتماعی-سیاسیِ نمادین از وضعیت بغرنج و رو به سقوط ایران امروز است که بیضایی کوشیده آن را در مکان شلوغ و پررفت و آمد یک چهارراه در تهران و در قالب شخصیتهای اصلی و فرعی نمایش و همچنین سرگذشت و سرنوشت تلخ آنان روایت کند.
(هشدار: در ادامه خط سیر اصلی درام لو میرود)
خلاصه داستان نمایش از این قرار است که نهال فرخی (بازیگر ممنوعالکار) و سارنگ سَهش (نمایشنامهنویس)، دو دلدادهی قدیمی، بعد از پانزده سال دوری و بیخبری به شکل اتفاقی همدیگر را در چهارراهی میبینند و با انبوهی از سوتفاهم، بدبینی و بیاعتمادی با هم به گفتگو مینشینند. در این گفتگوی طولانی و پرتنش، آرام آرام به نقاط تاریک این فاصله و بیخبری نور پاشانده میشود و سوءتفاهمها یکی بعد از دیگری برطرف و مشخص میشود که پانزده سال قبل، دوست مشترک آنها، چارهدار که حالا همسر نهال است، با دستگاههای امنیتی همکاری داشته و با درست کردن پاپوش برای سارنگ و فرستادن بیسر و صدایش به زندان، او را از میدان به در کرده است. وقتی سارنگ بدون هیچ خبر و اطلاعی به زندان میافتد، نهال از او باردار بوده و حالا پسرشان امید پانزده ساله است. چارهدار مدتی است از ایران خارج شده و منتظر پیوستن نهال و امید است اما با دیدار غیرمترقبهی نهال و سارنگ، و روشن شدن ماجرا، و همچنین کشته شدن ناگهانی سارنگ در همان چهارراه در اثر تصادف، نهال تصمیم میگیرد تا برنامه سفر را لغو کند و سرانجام حقیقت پنهانشده در مورد پدر واقعی پسرش را با او در میان بگذارد.
در این اثر، بیضایی با انتخاب هوشمندانهی یک چهارراه به عنوان محل وقوع داستان، این مسیر را برای خود هموار میکند تا علاوه بر روایت زندگی و سرگذشت پرفراز و نشیب دو شخصیت اصلی خود یعنی نهال فرخی و سارنگ سَهش، نگاهی عمیقتر هم به جامعه، آدمهای آن و بستری بیاندازد که سرگذشت دو شخصیت اصلی در آن به وقوع پیوسته است. انتخاب این مکان عمومی برای قصهگویی، امکان استفاده از یک فرم روایی دو لایه را برای بیضایی ایجاد میکند. او در لایهی اولِ روایت که روایت اصلی است، با تصویری بسته (کلوزآپ) به سراغ زندگی شخصی نهال و سارنگ و فراز و فرودها و جزئیات آن میرود و در لایهی دوم که شامل خرده روایتهاست، با تصویری باز (لانگ شات) و با نگاهی کلی از چهارراه شلوغ و پر سر و صدا، جامعه و آدمهای مختلف آن حرف میزند. بیضایی در نهایت با در هم تنیدن این دو لایه در یکدیگر، به یک فرم روایی کلی دست مییابد که به خوبی میتواند داستان را در آن به شکلی عمیقتر روایت کند. در واقع بیضایی داستان را با رفت و برگشتهای مداوم بین این دو لایه و دو تصویر شخصی و اجتماعی و ارتباط طبیعیشان با یکدیگر تدوین میکند و پیش میبرد. او با استفاده از این شیوه موفق میشود از یک طرف پیوند ناگسستنی میان زندگی شخصی و اجتماعی در جامعهای با وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ خاص ایران را به تصویر بکشد و از طرف دیگر تنوع روایی و بصری خوبی را برای بینندگان ایجاد کند.
داستان چهارراه در اوایل دههی هشتاد اتفاق میافتد. بنابراین سارنگ سهش در اواسط دههی شصت و در میانهی جنگ به زندان افتاده و حالا ده دوازده سالی پس از جنگ و با تغییر وضعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی، با شهر و جامعهای روبروست که به شکل کامل پوست انداخته و همهچیز، از معماری گرفته تا روابط و اصول اجتماعی و اخلاقی در آن تغییر کرده است. همهچیز چنان ناآشناست که او حتی در چهارراه نزدیک خانهی پدری، از پیدا کردن خانهی خودش نیز عاجز است و گیج و بهتزده در میان مردمی که نمیشناسد، غریبه و سرگردان دنبال حقیقت رخداده در این سالها میگردد. از سوی دیگر نهال فرخی شخصیت اصلی دیگر نمایش، عصبی، روانپریش و دلزده از شرایط به نظر میرسد، اضطراب دارد و بر خلاف سارنگ میکوشد از حقیقت جاریای که در آن زندگی کرده و میکند بگریزد. او مشغول انجام کارهای نهایی مهاجرت از ایران همراه با پسرش امید و پیوستن به همسرش در خارج از کشور است.
نقطه تلاقی و برخورد دو شخصیت اصلی نمایش چهارراه شلوغی لبریز از آدمهای گوناگون و ماجراهای مختلف در مرکز تهران است: زن و مرد، پیر و جوان، دستفروش، خبرنگار، راننده باری، موتوری، نامهبر، نیروهای گشت اخلاق، سر و صدا، بگیر و ببند، تبلیغات سیاسی، دعوا، کشمکش، و تصادف. بیضایی با دقت برای همهی این افراد و موضوعات، در این روایت جایی در نظر گرفته و هر کدام در صحنهای از نمایش، حتی برای لحظهای هم که شده روی صحنه ظاهر میشوند و با یک اشاره خودشان را به عنوان بخشی از جامعه یا شرح وضعیت آن نشان داده و معرفی میکنند. در این چهارراه همهچیز درهم و ناموزون و شلوغ است. در قلب این شلوغی میتوان هوای پلیسی-امنیتی حاکم بر محیط را در فضای کلی تنفس کرد؛ فضایی که بستر داستان اصلی نهال و سارنگ را نیز میسازد، فضای ترس و عدم امنیتی که تلاش میشود در ظاهری متفاوت و با تبلیغاتی زرد و گوش و چشم پرکن طور دیگری جلوه کند. اما حقیقت حاکم پنهان نمیماند و بیننده در اکثر زمان نمایش آن را به خوبی درک میکند.
در نگاه کلی، فرم و محتوا و همهی اجزای سازندهی آن در نمایش چهارراه به درستی چیده و اجرا شده است و اثر میتواند به خوبی دیدگاهها و نظرات نویسنده و کارگردانش را انتقال دهد. با این همه در روایت و اجرای نمایش مشکلاتی هم میشود دید. اصلیترین مشکل این اثر در داستانگویی، جایی است که نهال و سارنگ یکدیگر را ملاقات میکنند و یک گفتگوی طولانی بینشان شکل میشود. متاسفانه محتوای این گفتگو برای بیننده بسیار زودتر از آنچه نویسنده مد نظر دارد و تصور میکند، لو میرود. بینندهای که در ایران و در شرایط پلیسی-امنیتی آن زیسته و هر روزش با خبر دستگیری فعالان حوزههای مختلف آغاز میشود، تنها چند دقیقه زمان لازم دارد تا بفهمد سارنگ سهش که نویسنده است، نه از عروسی با نهال گریخته و نه ماجرای عجیب و غریب دیگری پشتِ سر دارد، بلکه بیتردید دستگیر و زندانی شده است. اما نویسنده بیتوجه به امکان این فهم ساده، زمان بسیار طولانیای را به گفتگوی میان نهال و سارنگ اختصاص میدهد تا به اصطلاح بیننده بتواند گام به گام و همراه با نهال حقیقتی را کشف کند که برای فهمیدن به هیچوجه نیاز به اینهمه پرحرفی و کشدادن ندارد.
همین مشکل اساسی در داستانگویی که نویسنده در آن فهم و نشانهشناسی بیننده را دستِ کم میگیرد، در اجرا هم به کار لطمه میزند. کارگردان ناگزیر میشود برای ایجاد فضای گفتگو، زمان زیادی از نمایش را در یک رستورانِ بدون غذا و بدون وسایل صحنه بگذراند و دو بازیگر را بیهیچ بازی یا طراحی میزانسن خاصی به دیالوگگویی صرف مجبور کند. سارنگ در اکثر زمان این گفتگو روی صندلی نشسته و به خودش میپیچد. نهال نیز هاج و واج دور صحنه میچرخد و با کیفش ور میرود و حرف میزند. این دیالوگها به دلیل کشداری و لو رفتن اصل ماجرا هیچ جذابیت و کششی برای مخاطب ایجاد نمیکنند. اما سرانجام این گفتگوی طولانی با یک غافلگیری سریع، در عرض چند لحظه تمام میشود. و آن غافلگیری کشف این ماجراست که چارهدار همسر نهال یک نیروی امنیتی بوده و پشت دستگیری سارنگ و قطع ارتباطش با نهال قرار داشته است.
کارگردان بر خلاف بخش گفتگو که همان لایهی روایی اصلی و نگاه بسته به زندگی شخصی دو شخصیت اصلی اثر است، در لایهی دیگر و خردهروایتهایش که نگاهی باز به شخصیتهای گذری در چهارراه دارد، بسیار گزیدهگو عمل میکند. بیضایی میکوشد مخاطب را با یک اشاره، یک نشانه یا چند دیالوگ کوتاه از شرایط اجتماعی-سیاسی و ابعاد مختلف آن آگاه کند. این گزیدهگویی به بازیها و اجرای موثر میزانسنها در این قسمتها کمک شایانی میکند. اما این عدم تناسبِ دو لایهی روایی در ریتم، شکل قصهگویی و همچنین اجرای روی صحنه، نکتهای است که انسجام روایی و همینطور اجرایی کل اثر را دچار لنگش میکند و به آن ضربه میزند.
چهارراه با وجود لغزشهای کوچکی در روایت و اجرا، با همان بیپروایی، تامل و تعمق همیشگی بیضایی نوشته شده است. این اثر روایتی سیاه اما واقعی و قابل لمس از دوران معاصر را به تصویر میکشد، دوران اضمحلال و سقوط؛ دورانی که روزنههای امید یکی پس از دیگری در برابر چشمهای مردم بسته میشوند. اما با وجود تلخی بسیار، دریچهی امید در این اثر بهتمامی بسته نمیشود. امید پسر نهال فرخی و سارنگ سَهش به عنوان یک نماد در ایران باقی میماند تا همراه با مادرش از گذشتهی خود آگاه شود و شاید با این آگاهی بتواند آیندهای متفاوت برای خود رقم بزند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *