نگاهی به مستند «این بامداد خسته»
ساخت پرترههای سینمایی مستند از شخصیتهای مطرح عرصههای فرهنگی، هنری و سیاسی در سالهای اخیر در ایران مرسوم شده و علاقمندان بسیاری هم دارد، اما گاهی بهکارگیری ساختارهای تکراری و همچنین ضعفهای جدی روایی در برخی از این آثار چنان مشهود است که آنها را به فیلمهایی شکستخورده و ملالآور بدل میکند. این بامداد خسته، ساختهی فرشاد فداییان، مستندساز باسابقه، از زمرهی همین پرترههاست که فیلمسازش با پیدا نکردن ساختار و ظرف مناسب برای روایت آنچه در نظر داشته، عملا قدرِ فرصتِ مغتنم دیدار با شاملو در سالهای آخر عمر او را ندانسته است.
در این فیلم هم، فیلمساز یکبار دیگر به سراغ همان فرمول کهنه و دستمالیشدهی گفتگومحور رفته و تمام طرح و برنامه برای ساختن مستندش را بر روی حضور شخصیت اصلی در برابر دوربین، گفتگو و شعرخوانیها و همچنین شکار لحظههای خاص از او متمرکز کرده است. متاسفانه این شیوه درست عمل نمیکند و محصول کار با وجود حضور تأثیرگذار شاملو، اثر درخور توجهی از آب در نمیآید.
برای درک بهتر محتوای فیلم باید از عنوانش آغاز کرد. این بامداد خسته کلیدی است که فیلمساز با شروع فیلم و دادن توضیحات حاشیهای در نخستین پلان آن و به قصد ورود به این اثر در قفل میچرخاند: این اثر پرترهای از کار و احوال احمد شاملو، شاعر، نویسنده، مترجم و پژوهشگر نامآشنای ایرانی، در سالهای آخر عمر اوست.
به نظر میرسد فرشاد فداییان با داشتن فرصت گفتگو با شاملو و تصویربرداری از لحظات کار و زندگی روزمرهی او در خانه و اتاق کارش، تصویربرداری از شعرخوانیهای متعدد و همچنین نمایش عکسهای کمتر دیدهشدهی او، مواد اولیهی کافی برای بیان محتوای مورد نظرش را داشته است. فداییان برای استفاده از تمام این داشتهها از ساختاری قطعه-قطعه یا اپیزودیک برای نمایش دقیقتر موضوعات مورد نظرش استفاده میکند. نخست عنوان هر موضوع را در آغاز سکانس بهصورت نوشته به نمایش میگذارد و سپس از طریق تصویر به آن ورود میکند. به عنوان مثال در سیاهی نوشته میشود مردم در شعر، و بعد با گشوده شدن تصویر، شاملو در مورد این عنوان حرف میزند. موضوعهای بعدی هم به همین شیوه طرح و گسترش مییابد و تا پایان فیلم ادامه پیدا میکند.
محتوا و ساختارِ این اثر در ظاهر مشخص و روشنند. قرار است فیلمساز با تکیه بر آنها روایتگر احوال شاعر نامدار در سالهای پایانی عمرش باشد و گوشههایی از زندگی و عقاید او را در این سن و سال به مخاطب نشان بدهد که کمتر دیده و شنیده شدهاند. اما در واقع هرچه فیلم جلوتر میرود، عدم همراهی و هماهنگی محتوا و ساختارِ به عنوان یک کل منسجم بیشتر نمایان میشود. این ناهماهنگی نتیجهی عدم طراحی درست گفتگوها و همچنین موضوعات مطرحشده با تم اصلی کار و بخشهای دیگر فیلم است.
گفتگوها:
به نظر میآید سکانسهای گفتگو وزن اصلی فیلم را بر دوش دارند و با قصد نزدیکتر شدن به افکار و نظرات شاعر بر روی آنها تمرکز ویژه شده، اما متاسفانه به خاطر طرح سؤالهای پراکنده و در اکثر موارد بیارتباط با موضوع اصلی، فیلم در رسیدن به مقصود خود چندان موفق نیست. سؤالها و مباحث مطرحشده جز در یکی دو مورد که به احوال شاعر بیمار در زمان فیلمبرداری برمیگردند، عموما تکراری هستند و اطلاعات تازهای به مخاطب منتقل نمیکنند. همچنین، به دلیل عدم انسجام و ناپیوستگی زمانی و محتوایی، این مباحث به صورت تکهتکه ارائه میشوند در حالی که از سالها پیش بارها در جاهای مختلف به صورت مفصلتر و منسجمتر گفته شدهاند. برخی از این سؤال و جوابها هم آنقدر کوتاه و پراکندهاند که حتی نمیتوانند اطلاعات ابتدایی درست و قابلی به مخاطب ارائه دهند.
اینطور که در خود فیلم و ساختار روایی قطعه-قطعهی آن به مرور لو میرود، فیلمساز بدون برنامهریزی خاصی به دیدار شاملو میرفته، موضوعات کلیای را با او طرح میکرده و شاملو هم با تکیه بر انرژی و حوصلهاش در آن روزِ نظراتش را بیان میکرده است. فیلمساز هم به هر دلیلی توان دخالت در این پاسخها و ایجاد چالشهای بیشتر و پیشبردن درست گفتگو را نداشته و گاهی حتی با یک پاسخ یا توضیح چندجملهای در مورد یک موضوع اساسی قانع میشده و در نهایت هم از همین مباحث نصفهونیمه در تدوین نهایی فیلم استفاده کرده است. موضوعاتی مانند شعر «وارطان سخن نگفت»، «ترجمه پل الوار و تأثیرش بر شاملو»، استفاده از «ماشینتحریر و کامپیوتر»، «کتاب کوچه و دستور زبان گویش تهرانی»، «لویی آراگون، شعر، سینما»، «سانسور» یا غیره که هر یک میتوانستند در جای خود و با توجه به تسلط و تجربیات شاملو موضوع یک فیلم مستند کامل باشند، در این اثر به بخشهایی بدون طراحی، پراکنده، بیربط و غیرمسنجم بدل شدهاند.
تنها بخشهای مرتبط و اثرگذار در این گفتگوها را میتوان بخشهایی دانست که به نظرات و احوال شاملو در همان زمان فیلمبرداری و اوج بیماری او پرداخته شده؛ شاملویی در ظاهر و بیان خسته، اما همواره در حال کار کردن و نوشتن، با انبوهی کاغذ و چرکنویس روی میز کارش که رهایشان نمیکند و به قول خودش به آنها پناه میبرد. این بخش از گفتگوها که در یکی دو مورد آیدا هم در آنها حضور مؤثر دارد، بهترین و درستترین گفتگوهای فیلمند که با موضوع اثر همسویی کامل دارند.
شعرخوانیها:
شعرخوانیهایی هم که در این اثر آمده وقت زیادی از کل کار را به خود اختصاص داده و مانند بخش گفتگوها پراکنده، غیر منسجم و طولانی است. شاید اگر شاملو شاعری بود که شعرهای خودش را نخوانده بود و مخاطبان شعر او چنین اجراهایی را نشنیده بودند، استفاده از این شعرخوانیها میتوانست جذاب باشد اما اختصاص زمان زیادی از فیلم به شعرخوانی شاملو که از دههها پیش همواره بهترین شعرهای خودش و همچنین ترجمههایش از شاعران جهان را با همکاری آهنگسازان مختلف خوانده و به بهترین صورت اجرا و منتشر کرده است، آسیبی جبرانناپذیر به ریتم روایی فیلم میزند.
در این میان اما شعرخوانی دو شعر توسط سیروس شاملو و آیدا نیز یکی دیگر از همان بههمریختگیهایی است که در کلیت فیلم مشاهده میشود و استفادهی از آنها حاوی منطق روشنی در چارچوب این مستند نیست.
تصویربرداری از شاملو در حین زندگی و کار در خانه:
بخش مهم دیگری از فیلم هم به تصویربرداریهایی از شاملو، خارج از گفتگوها اختصاص پیدا کرده است که تلاش آشکار فیلمساز برای انتقال محتوای اصلی مورد نظرش از طریق تصاویر است. به نظر میرسد او قصد دارد با نمایش موی سپید، دستهای لرزان، صورت چروکیده و شاملوی نشسته بر ویلچر و نیازمند کمک و همراهی آیدا، تصویری اثرگذار و قابل لمس از «این بامداد خسته» جلوی چشمهای مخاطب قرار دهد. او همچنین با انتخاب نمایش سیاهوسفید فیلم و استفادهی رمانتیک از نور و تاریکی در قاببندیها کوشیده تا «خستگی» را با قدرت بیشتری منتقل کند. اما این خستگی هرچند در فضا و حتی در کلام شاعر به چشم میخورد، تناقض آشکاری با تلاش مستمر او در شرایط بیماری و احوال بدش دارد. شاملو گرچه به دلیل کهولت و بیماری خسته است، اما بیوقفه و خستگیناپذیر کار میکند. شاید اگر تمرکز بر روی این بخش از زندگی شاملو بیشتر میشد و فیلمساز میتوانست راهکار بهتری برای انتقال این تناقض آشکار پیدا کند، ما با پرترهای عمیقتر از بامداد خسته اما استوار آشنا میشدیم.
استفاده از عکسهای شاملو:
بخش دیگری از این پرتره را نمایش عکسهایی کمتر دیدهشده از شاملو تشکیل میدهد که از آغاز تا پایان فیلم، هر از گاهی تعدادی از آنها، لابهلای دیگر تصاویر به نمایش در میآیند؛ عکسهایی که باز هم در دوران بیماری و کهنسالی شاملو و البته لحظاتی پس از مرگش ثبت شدهاند. این عکسها که در طول فیلم، حاشیههایی بر متن اصلی به نظر میرسند، در انتهای فیلم و بخش پایانبندی نقش اصلی را بر عهده میگیرند زیرا فیلمساز تصمیم میگیرد فیلم خود را با چند عکس تکاندهنده از پیکر بیجان شاملو به پایان ببرد که پارچهپیچ شده و تنها بخشی از بالاتنه و چهرهاش با دهانی باز پیداست. این سکانس طولانی، با همراهی شعرخوانی دوبارهی شاملو، تأویلپذیر است و شاید برای برخی نمایشگر فریاد شاملو حتی پس از مرگش باشد و برای دیگرانی تصویر چیدمانشدهی پیکر بیجان یک شاعر بزرگ که دهانش را به عمد نبستهاند.
در نهایت و با دقیقتر شدن در جزئیات و ابعاد مختلف این مستند، شاید بتوان اینطور نتیجه گرفت که فرشاد فداییان به علت محدودیتهای گوناگونی چون بیماری شاملو یا امکان دیدارهای محدود با او، و شاید عدم تسلط کافی بر موضوع، نتوانسته مواد اولیه لازم را برای ساخت فیلمی منسجم و یکدست با موضوع این بامداد خسته گردآوری کند. به همین دلیل پس از سالها کشمکش و کلنجار با راشها به این نتیجه رسیده که هرچه از شاملو و در مورد شاملو در دست دارد −حتی بیارتباط با موضوع اصلی− روی میز تدوین و در قالب یک ساختار روایی قطعه-قطعه پشت هم کند و با ارائهی یک فیلم طولانی و پر از «کمیت»، ایرادات «کیفیِ» محتوایی و ساختاری اثرش را بپوشاند؛ راهکاری که به شکست انجامیده است.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *