نسبت تماشاگران و شکنجهگران
مستند پیمان آدریانا (Adriana’s Pact) با تصاویری از فیلمها و عکسهای خانوادگیِ فیلمساز، لیسِت اوروخکو، آغاز میشود. لیسِت خاطراتی را که از عمه چانی محبوبش دارد تعریف میکند و از عشق و احترام و ستایش خود نسبت به او به عنوان الگوی شخصی و بُت زندگیاش میگوید. ما از خلال یادگاریهای گذشته، عمه چانی را میشناسیم که سالهای طولانی مثل یک زن عادی در استرالیا زندگی کرده، عاشق خانوادهاش بوده، سفر رفته، کار کرده و زندگی معمولی داشته است اما با دستگیری ناگهانیاش در فرودگاه شیلی، با چهره متفاوتی از او روبرو میشویم و همراه با لیست به حقیقت تکاندهندهای دربارهی او پی میبریم. عمه چانی با نام آدریانا ریواس در گذشته برای ژنرال مانوئل کانترراس، رئیس پلیس مخفی شیلی در دوران دیکتاتوری فرانکو پینوشه کار میکرده که از هولناکترین نهادهای سرکوبگر سیاسی در جهان به شمار میآید.
اینجاست که فیلم به شکل هوشمندانهای عکسهای آدریانا با ژنرال فرانکو پینوشه و ژنرال مانوئل کانترراس را جایگزین عکسهای خانوادگی او در کنار مادر و خواهر و برادرزادهاش میکند و نشان میدهد زنی که در ظاهر فردی عادی و از اعضای محبوب خانوادهاش به حساب میآمده، در واقع یکی از اعضای مخوف دستگاه شکنجه و آدمربایی و کشتار بوده است. همین تصویر دوگانه از عمه چانی/آدریانا ریواس است که لیست را وامیدارد تا دربارهی گذشتهی او تحقیق کند تا ببیند کدام تصویر واقعیت دارد. اما پی بردن به اینکه آدریانا واقعا کیست، آسان نیست و مسیری که لیست در واکاوی شخصیت عمهاش از سر میگذراند، به کابوسی دردناک بدل میشود. تجربهای که لیست در طول پروسه فیلمسازیاش طی میکند، همراه با احساسات پیچیده و متناقضی است که او را مدام میان اعتماد، تردید، بدگمانی، امید، ترس، دلسوزی، خشم، علاقه و نفرت سرگردان میکند.
لیست به خاطر دلبستگی دیرینهاش به عمهای که همواره او را ستایش کرده، خواهان این است که تصویر زیبا و مهربان عمه چانی، واقعی باشد اما هرچه در مسیر تحقیقاتش جلوتر میرود، تصویر سرکوبگر و خشن آدریانا پیش چشمانش ساخته میشود. کل فیلم، نبرد میان این دو تصویر در فضای ذهنی لیست است که از یک سو توسط عمهاش دستکاری میشود و از سوی دیگر بهواسطه روایتهای بازماندگان قربانیان دگرگونی مییابد. ازاینرو فیلم، نمونه خوبی برای کنکاش پیرامون ماهیت، نقش و کارکرد رسانهها در افشاسازی یا پنهانکاری واقعیت به حساب میآید. در انتهای فیلم از خود میپرسیم که چقدر شناخت ما از چهرهها و شمایلهای اجتماعی و سیاسی تحتتاثیر تصویر برساخته توسط دوربینهاست.
در آغاز لیست دوربینش را روشن میکند و از عمهاش فیلم میگیرد و درباره گذشته و شغل و روابط عمه سوال میکند و با او دربارهی اتهاماتش به بازجویی و شکنجه حرف میزند. او اطمینان دارد که عمهاش بیگناه است و او را اشتباه گرفتهاند. عمه چانی هر نوع مشارکت در اعمال جنایتبار پلیس مخفی شیلی را انکار میکند و میگوید «آن کار فقط برای من یک شغل بود.» او از آن سالها به عنوان بهترین دوران زندگیاش یاد میکند که لباس زیبا میپوشیده، در ضیافتهای باشکوه شرکت میکرده، با سیاستمداران شام میخورده و عکس میگرفته است. عمه چانی رو به دوربین لیست میگوید خوششانس بوده که بدن خوبی داشته، زیبا و شیک بوده، خوب حرف میزده و توانسته شغل خوبی به دست بیاورد. او طوری از آن سالها تعریف میکند که لیست باورش شود که او فقط یک منشی ساده بوده که شانس آورده و توانسته خودش را از طبقه متوسط بالا بکشد و موقعیتش را ارتقا دهد.
برای لیست این فیلم، مثل فیلمهای خانوادگی است که تاکنون ضبط میکردند و او در ابتدا احساس میکند که عمه چانیاش روبروی دوربینش نشسته است و مثل همیشه درباره خودش و خاطراتش حرف میزند. اما با روشن شدن چراغ دوربین، گویی به زوایای تاریک گذشته نور تابیده و سویههای پنهان شخصیت آدریانا آشکار میشود. کمکم لیست خود را رو در رو با شخصیتی میبیند که دو چهره پنهان و آشکار داشته است. شک و تردیدها از راه میرسد و در پرسشهای لیست از عمه چانی مطرح میشود. لیست هرچند هنوز به بیگناهی عمهاش باور دارد اما نمیتواند درک کند که او چطور حاضر شده است با افراد جنایتکار همکاری کند. لیست از او میپرسد «چرا با وجودی که از شکنجهها خبر داشتی، به کارت ادامه دادی؟» و عمه چانی پاسخ میدهد «به نظر تو یک زن عادی از طبقه متوسط شانس این را دارد که در سفارتخانهها غذا بخورد، کنار روسای جمهور بایستد و تاجگذاری پادشاهی را ببیند؟»
حکومتهای استبدادی چنان بقا و استمرار کار و زندگی افراد را به حیات و استواری خود پیوند میزنند که بخشی از جامعه حاضر میشوند تن به همدستی با حاکمان جنایتکار بدهند و نقشی را در تثبیت و تداوم دیکتاتوری بپذیرند. به همین دلیل مرد جوان روزنامهنگاری که سالها درباره پلیس مخفی شیلی در دوران دیکتاتوری فرانکو پینوشه (DINA) تحقیق کرده، به لیست میگوید که «هیچکس در آنجا نمیتوانست تماشاچی باشد و DINA همه را در جنایت خود دخیل میکرد.» اما منظور از این دخیل کردن میتواند چیزی بیش از مشارکت باشد. وقتی آدریانا در مصاحبهی مطبوعاتیاش، شکنجه را برای حفظ کشور لازم میداند و از خشونت به عنوان ابزار قانونی مشروع دفاع میکند، تازه لیست میبیند که چطور سرکوب و ارعاب و خشونت در ذهن او و امثال او تئوریزه شده و او فقط به عنوان چرخدنده دستگاه قدرت کار نکرده، بلکه بعد از مدتی به جزئی از همان ساختار ظالمانه درآمده است. از این جهت تلاش آدریانا برای جدا کردن خود از عملکرد دستگاه شکنجه بیهوده به نظر میرسد و فیلم با تأکید بر حضور او به عنوان عنصری از ترکیببندی عکسهای پینوشه و همفکرانش، آدریانا را هم یکی از آنها نشان میدهد.
عمه چانی بعد از آزادی مشروط از شیلی فرار میکند و به استرالیا بازمیگردد و زندگی عادیاش را از سر میگیرد اما حالا شبح آدریانا از گذشته احضار شده است و دیگر دست از تعقیب او برنمیدارد و عمه چانی به هر جایی که میرود، زیر سایه آدریاناست. لیست که تاکنون فقط عمه چانی را در قاب خود ثبت کرده و تصویر او را دیده است، لنز دوربینش را از تمرکز بر او برمیدارد و در دنیای اطراف میچرخاند تا این بار او را نه از نگاه خودش در جایگاه برادرزادهای دلبسته، بلکه از منظر بازماندگان زخمخورده از آدریانا بنگرد. در واقع تا زمانی که لیست، آدریانا را در نسبت و رابطه نزدیک با خود میسنجد، نمیتواند او را از تصویر ساخته شده در ذهنش به عنوان عمه چانی جدا کند و مدام دنبال راهی برای توجیه و تبرئه حضور او در پلیس مخفی است. اما با فاصله گرفتن از او و ایستادن در جایگاه یک فیلمساز، آدریانا به یک سوژه بدل میشود که میتوان او را تحلیل و قضاوت کرد. حالا فقط عمه چانی در مرکز قاب و در نقطه طلایی ترکیببندی قرار ندارد، بلکه افراد دیگری نیز به فضای پیرامون او اضافه میشوند و تصویر او را تحتتأثیر خود دگرگون میکنند.
لیست شروع به تحقیق میکند و درمییابد عمه چانی فقط یک منشی ساده نبوده که تلاش میکرده با چشم بستن بر جنایات اطرافش در کار و زندگیش پیشرفت کند. بلکه او یکی از بازجوهای خشن و بیرحم DINA بوده و نه تنها شکنجههای زیادی را دیده بلکه خودش نیز از روشهای هولناک شکنجه استفاده کرده است. لیست در میان مردمی که برای مراسم یادبود ناپدیدشدگان توسط پلیس مخفی در دوران دیکتاتوری پینوشه جمع شدهاند، میایستد و به عکسهای قربانیان نگاه میکند و با خود میاندیشد کدام یک از آنها توسط عمه چانیاش شکنجه شدهاند. لیست بارها به عکسهای دونفره آدریانا و پینوشه در کنار هم خیره میشود و خود را در مواجهه با پرسشهای بیجوابی میبیند. چطور وقتی عمه چانی از جنایت و خشونت پینوشه خبر داشته، کنار او ایستاده و لبخند زده است؟ چگونه عمه دوستداشتنی او که هرگز آزارش به کسی نرسیده، اقدام به چنین جنایتهای هراسناکی کرده است؟
با وجود شهادتهای افراد زیادی علیه آدریانا، او همچنان نمیپذیرد که یک بازجو و شکنجهگر بوده است. در صحنهای او را میبینیم که به تنهایی در اتاقش نشسته است و تصاویر تلویزیونی را میبیند که درباره جنایات او حرف میزنند و تعریف میکنند که او چطور با بیرحمی مخالفان حکومت را شکنجه میکرده است. ما تصاویر تلویزیونی را نمیبینیم و فقط صداهای آنها را بر روی چهره آدریانا میشنویم. آدریانا با گریه پاسخ اتهامات را میدهد و مدام تکرار میکند که او این کارها را نکرده است. تصویر او که با شخصیتهای غایب سخن میگوید و پاسخ صداها را میدهد، این حس را القا میکند که سالهاست این صداها در ذهنش او را بازخواست میکنند و او با انکار اعمال گذشتهاش از مواجهه با چهره واقعیاش میگریزد. او مدام میخواهد خودش را در قالب یک کارمند معمولی معرفی کند که فقط قهوه خورده و وظیفهاش را انجام داده است.
مرد جوان روزنامهنگار در تحلیل رفتار آدریانا به نکته درستی اشاره میکند. اینکه آدریانا حاضر به پذیرش کارهای گذشتهاش نیست، فقط ناشی از تلاش او برای محافظت از خود در برابر قانون و فرار از محاکمه و مجازات نمیشود. بلکه آن کارها چنان وحشتناک است که اعتراف به آنها برای آدریانا شرمآور و خجالتبار است. زیرا با اقرار به آنها ماهیت انسانیاش را از دست میدهد و دیگر چطور در قالب یک هیولا با خانواده و برادرزادهاش روبرو شود؟ در واقع جنایتکاران و همدستان آنان همواره میکوشند تا وانمود کنند که یکی از افراد معمولی جامعه هستند و دست به عادیسازی از اعمال خشونتبار و هولناک خود بزنند.
آدریانا که از قدرت تصویر خبر دارد، میداند چطور میتواند واقعیت را تحریف، جعل، وارونه کند و ذهنیت جامعه را تغییر دهد. به همین دلیل حاضر میشود از خودش فیلم بگیرد و جلوی دوربین لیست ظاهر شود تا با ارائه تصویر ساختگی از خود، واقعیت افشاشده از خویش را دوباره محو و نامرئی کند و چهره مخوف و منفور آدریانا را پشت صورت معمولی و عادی عمه چانی پنهان سازد. پوستر فیلم ترکیبی از نیمه صورت آدریانا و نیمه صورت لیست است که با هم یک چهره را میسازند. این ترکیببندی بصری هوشمندانه نشان میدهد که نیمه غایب آدریانا توسط لیست ساخته و نمایش داده میشود و از این رو آدریانا در برابر دوربین لیست نقش قربانی را بازی میکند و همدلی او را با خود برمیانگیزاند. او در آخرین گفتوگوی تصویری خود با لیست با گریه و ناامیدی از او میپرسد «تو فکر میکنی من دروغگو هستم؟ اگر من آن کارهای وحشتناک را انجام داده بودم، آیا صورتم را در فیلم تو به همه نشان میدادم؟» او تلاش میکند تا از فیلم لیست، به عنوان دادگاهی نمایشی برای تبرئه خود بهره ببرد و از او به عنوان فیلمسازی که در حال ثبت و مستند کردن است، شاهدی به نفع خود بسازد و تصاویر دروغین از خودش را به مدرکی برای بیگناهیاش بدل کند.
اما تازه در تماشای مجدد فیلم توسط لیست است که او متوجه نقش ساختگی و بازی فریبکارانه عمهاش با خود میشود. وقتی لیست در خلوت و تنهاییاش دوباره فیلمش را میبیند و این بار بدون حضور آدریانا با تصویر او به طور مستقیم روبرو میشود، امکان برخورداری از نگاهی انتقادی نسبت به سوژهاش برخوردار میشود و میتواند او را به چالش بکشد. لیست میفهمد که چطور عمهاش تلاش کرده از او نه به عنوان برادرزادهاش، بلکه به عنوان فیلمسازی که در حال ثبت و مستند کردن است، شاهدی به نفع خود بسازد. اینجاست که اهمیت نحوه مواجهه هر یک از ما با همدستان حکومتهای جنایتکار آشکار میشود و میتوان اندیشید که چقدر نگاه و قضاوت ما تحتتأثیر تصاویر ساختگی و جعلی پیش رویمان است و چطور نحوه بازنمایی افراد و اعمال خشونتبارشان به تحلیل ما از شخصیت و عملکردشان جهت میدهد. در واقع جنایتکاران، شکنجهگران و رژیمهای استبدادی همواره از حضور تماشاگرانی برای تداوم قدرت خود بهره میبرند که شاهد نمایشهای ساختگی و فریبکارانهشان هستند و تصاویر دروغین و جعلی آنها را باور میکنند.
ازاینرو فیلم بیش از هر چیزی درباره به چالش کشیدن نسبت افراد جامعه با نظام دیکتاتوری است و درباره نحوه مواجهه هر کسی با نمایش ظلم و تبعیض و سرکوبی که میبیند، طرح مسئله و پرسش میکند. آیا هر فرد به یکی از بازیگران نمایش دروغ بدل میشود یا به عنوان تماشاگری منفعل به صحنه جعلی مقابلش مینگرد یا با بلند شدن از سر جایش، اجرای فریبکارانه پیش رویش را به هم میزند؟ در انتهای فیلم، لیست از پایان رابطه و فروپاشی پیوندش با آدریانا سخن میگوید اما فقط نسبت خانوادگی و خویشاوندی او تغییر نکرده است. اکنون او در نسبت با خودش، وطن، تاریخ، جامعه، دوربین، سوژه، تماشاگران و حقیقت در حال بازشناسی و بازیابی است. او با این پرسش مهم روبرو میشود که میخواهد چه تصویری را ثبت کند؟ تصویر یک بازجوی شکنجهگر که در کنار دیکتاتورها رو به دوربین لبخند زده است یا تصویر مردم شکنجهشدهای که حتی اثری از خودشان یا جنازهشان نیست؟ این همان سوالی است که فیلم از مخاطبانش نیز میپرسد تا بیندیشند که میخواهند چه نسبتی با تصاویر پیش چشمانشان داشته باشند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *