
فرصت دادخواهی کودکان
از آغاز استقرار جمهوری اسلامی حق حیات افراد زیادی توسط حکومت و افراد وابسته به آن نقض شده است و از همان زمان نیز دادخواهی بخشی از خواستههای گروهها و جنبشهای مدنی و سیاسی بوده است. اما اغلب کسانی که به دنبال دادخواهی برای نقض حق حیات عزیزانشان و رنجی که به خانوادهشان تحمیل شده است بودهاند، بیشتر از ۱۸ سال داشتهاند و بزرگسال محسوب میشدهاند. در معدود شهادتهایی که از کودکان افراد قربانی در اختیار داریم، کمتر روایت خود آنها را میشنویم. از جمله آخرین جریانهای دادخواهی تا لحظه نوشتن این یادداشت، متعلق به خانواده کشتهشدگان اعتراضات آبان ۹۸ و قربانیان شلیک به هواپیمای اوکراینی پرواز ۷۵۲ در دی ماه همان سال است. آیا این جریان به اندازه کافی به کودکان قربانیان امکان دادخواهی خواهد داد و صدای آنها را منعکس خواهد کرد؟ آیا این جریان میتواند روند دادخواهی کودکان قربانیان را تسهیل کند؟
سابقه دادخواهی و جایگاه کودکان قربانیان
گرچه نقض حق حیات در جمهوری اسلامی با اعدامهای دهه شصت آغاز نشد و با کشتار تابستان ۶۷ هم به پایان نرسید، اما شاید بتوان دادخواهی قربانیان آن حوادث به خصوص مادران خاوران را نماد مهمی برای روند حقیقتیابی و عدالتطلبی تصور کرد. برگزاری دادگاه مردمی ایران تریبونال در سال ۲۰۱۲ میلادی حاصل مهم این تلاش برای ثبت رسمی و دقیق دادخواهی بود. در سال ۲۰۱۴ نیما سروستانی با استفاده از شهادت بازماندگان و خانواده قربانیان در این تریبونال، جریان اعدامها و حذفهای دهه شصت را در مستند «آنها که گفتند نه» به تصویر کشید. این مستند با محوریت ایرج مصداقی، پژوهشگر و فعال حقوق بشر، به جریان دادگاه نزدیک شد و با گزینش بخشهایی از شهادت شاهدان و خانوادهها، روایت خود را از آن وقایع و آن دادگاه مهم ثبت کرد. اما آقای سروستانی روایت چند شاهدی را که در زمان وقوع حوادث دهه شصت خردسال بودند، در فیلم خود جا نداد.
کودکان در بیشتر دادخواهیهای چهار دهه گذشته از جریان دادخواهی حذف شدهاند، صرفا روایت بزرگسالان اطراف خود را بیان کردهاند، و یا روایتشان در کنار جریان اصلی که روایت بزرگسالان است در حاشیه مانده است. سحر محمدی که پنج تن از اعضای خانوادهاش از جمله پدر و مادرش را در کشتارهای دهه شصت از دست داده بود، در کنار شورا مکارمی که مادر و خالهاش در همین دهه اعدام شدند تنها شاهدان نسلی در دادگاه تاریخی ایران تریبونال بودند که آن نسل را «کودکان اعدامشدگان» میخوانیم. در آن دادگاه خانم مکارمی روایت پدربزرگش از کشتارها را بیان کرد و خانم محمدی تنها کسی از این نسل بود که از تجربه یک کودک اطلاعات مهمی در اختیار شنوندگان آن روایت و قاضیان دادگاه قرار داد. این در حالی است که سحر محمدی در شهادت خود در دادگاه مردمی ایران تریبونال به دهها کودکی اشاره میکند که در گورستان خاوران بر سر مزار عزیزانشان حاضر میشدند. امروز، بعد از ۳۰ سال از پایان فاجعه موسوم به کشتار دهه شصت، تعداد روایتهای عمومی کسانی که در زمان اعدام والدینشان کودک بودهاند به تعداد انگشتان دست نمیرسد. روایت این افراد از خودشان به عنوان کودکی که تجربه از دست دادن والدش را داشته از این هم کمتر است.

مسئولیت سکوت نسل کودکان اعدامشدگان و کشتهشدگان قتلهای فراقضایی و شلیکهای شتابزده –مانند کشتهشدگان تظاهراتها و اعتراضات− بر عهده جامعهای است که نه در موقع کودکی امکانی را برای بیان روایت این کودکان فراهم کرده است و نه در بزرگسالی روایت خود آنها را شنیده است. ما عادت کردهایم که فقط از اعدامشدگان و کشتهشدگان بشنویم و سخن بگوییم. رنج ماندگار کودکان این قربانیان به دلایل مختلف در گزارشها و مصاحبهها نادیده گرفته شده است. معدود گزارشات حقوق بشری که این رنج را به عنوان شهادت ثبت کرده است هنوز مورد توجه عمومی قرار نگفته و به دغدغه جمعی تبدیل نشده است.
با این همه، در جریان دادخواهی گروهی از خانوادههای قربانیان پرواز ۷۵۲ حداقل روایت یک کودک را در یکی از مراسمهای یادبود کشتهشدگان سقوط هواپیما شنیدیم که به شیوهای تاثیرگذار یاد والد کشتهشدهاش را زنده نگاه داشت. اما آیا روایت آن کودک در روند دادخواهی این خانوادهها جریان پیدا کرد؟
کودکان، صاحبان بیصدای حق
کنار ماندن کودکان از چرخه حقیقتیابی و عدالتخواهی در مورد افرادی که در آغاز دادخواهی کمتر از ۱۸ سال دارند، بیشتر اتفاق افتاده است. در معدود زمانهایی که آنها میتوانستهاند احساسات و روایتهای شخصیشان را بیان کنند، ناآگاهی فعالان و اطرافیان این کودکان از حقوق آنها این فرصت را از آنها سلب کرده است یا اگر هم امکان بیان روایتشان را پیدا کردهاند نگرانی فعالان حقوق کودک از وارد شدن آسیبهای ناخواسته به آنها را به دنبال داشته است. نقض حق «شنیده شدن» به عنوان یکی از حقوق پایهای و صریح پیماننامه حقوق کودکان، تنها یکی از حقوقی است که از این کودکان دریغ شده است.
حضور کودکان در فرآیند دادخواهی تنها با حضور فیزیکی آنها −که البته اهمیت خودش را دارد− تامین نمیشود. اینکه بزرگسالان صدای آنها و زاویه دید آنها را به رسمیت بشناسند و در مسیر دادخواهیشان بگنجانند، بخشی از این حضور را تامین میکند. وقتی از اهمیت حضور کودکان در روند دادخواهی صحبت میکنیم به لزوم مشارکت کودکان در مسیر استیفای حقوقشان و به حق آنها برای «شنیده شدن» اشاره داریم. اما، در عین حال، نمیتوانیم لزوم مراعات سایر حقوق آنها را نادیده بگیریم. از همین رو حضور کودکان در این مسیر با ملاحظات جدی دیگری باید همراه باشد. لحاظ کردن شرایط و آسیبپذیری کودکان و مراقبت ویژه از وضعیت روحی آنها در موقعیتهایی که میتواند احساسات آنها را بیش از پیش برانگیزاند، اصل مهمی در مراقبت از حقوق کودکان قلمداد میشود.
البته فعالان حقوق کودک که رویکردی سیستمی و جامع به حمایت از کودک دارند شرایط آسیبپذیر اطرافیان کودک را هم نادیده نمیگیرند. برای همین مسئولیتی که بر دوش جامعه اطراف خانوادههای مواجهشده با تراما است و همچنین مسئولیت رسانهها بخش جداییناپذیر پیشنهادات و دستورالعملهایی است که حقوق کودکان را مد نظر دارد. رسانهها، جامعه، و اطرافیان این کودکان وظیفه دارند فضایی فراهم کنند تا امکان حضور بدون آسیب کودکان در فرایند دادخواهی فراهم باشد. فعالان حقوق کودک بارها از شکل حضور کودکان افراد زندانی یا اعدامشده در جریانات عدالتطلبی و حقخواهی گلایه کردهاند و آن را نافی حقوق کودکان شمردهاند. توجه به دغدغه فعالان حقوق کودک و بالا بردن دانش خود از حقوق کودکان در زمان انعکاس دادن صدای آنها به اندازه پشتیبانی از حضور کودکان در دادخواهی اهمیت دارد. کودکان همان اندازه که حق دارند صدایشان شنیده شود، حق دارند از کرامت، حریم خصوصیشان و روان و جسمشان نیز محافظت شود.
فرصت دادخواهیهای اخیر از جمله دادخواهی خانواده کشتهشدگان پرواز ۷۵۲ به دلیل موقعیت جغرافیایی و اجتماعیشان و دسترسی آزاد به رسانه و منابع حمایتی از جمله حمایتهای روانشناسی تخصصی، امکانی است برای حضور بدون آسیب کودکان در دادخواهی به شکلی که تمام حقوق و منافعشان نیز تامین شود و شاید بتواند الگویی برای سایر جریانهای دادخواهی باشد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *