
سرگذشت صداهای حذفشدهی یک سرزمین
مستندهای فیروزه خسروانی غالبا با تمرکز بر یک امر شخصی آغاز میشوند و سپس به واکاوی ریشهها و دلایل بروز آن به صورت یک مسئله عمومی میپردازند. فیلم رادیوگرافی یک خانواده نیز که جایزه بهترین مستند بلند جشنواره آمستردام (ایدفا) را دریافت کرده است، اثری جسورانه از خودبیانگری یک فیلمساز است که سرگذشت خانوادگیاش را به عنوان بستری در راستای کاوش در تاریخچه سرزمینش به کار میگیرد و فیلمی بهغایت شخصی را به پژوهشی عمیق پیرامون یک دوران بدل میسازد. فیروزه خسروانی در رادیوگرافی یک خانواده با کنکاش در گذشته مادرش چگونگی شکلگیری نسل انقلابی را به نمایش میگذارد و از طریق مرور بر مسیری که مادر طی میکند، نشان میدهد که چطور بخشی از زنان جامعه حاضر شدند از آزادیهای فردی خود دست بکشند و تبدیل به همان زن مسلمان انقلابیای شوند که ایدئولوژی انقلاب اسلامی برایشان تعریف و تعیین میکرد.
دلیل تمایز فیلم فقط به بازنمایی آن دوران مهم و سرنوشتساز در تاریخ ایران خلاصه نمیشود، بلکه اهمیتش بیش از هر چیزی در آشکارسازی اثرات و پیامدهای آن دوره بر زندگی افراد و خانوادهها است که نشان میدهد چطور انقلاب از خیابانها به خانهها وارد شد و حریم شخصی مردم را مورد هجوم قرار داد و همه را تحت فشار گذاشت تا سبک زندگیشان را تغییر دهند. در جایی از فیلم مادر میگوید که «دکتر شریعتی معنای زندگی مرا عوض کرد» و پدر جواب میدهد که «معنای زندگی تو، من و فیروزه هستیم.» مادر فیروزه نمونهای از نسل انقلابی است که وفاداری و پایبندی به عقیدهشان را بر هر چیزی ترجیح دادند و زندگی شخصی و خانوادگیشان را فدای ایدئولوژی مذهبی و سیاسیشان کردند. فیروزه که در فیلم نقش راوی را بر عهده دارد و صدایش را میشنویم، میگوید «مادر آنقدر شیفته شریعتی شده بود که من میترسیدم یک روز [شریعتی] جای پدر را بگیرد.» در ادامه میبینیم که ترس کودکانه فیروزه در آن دوران کاملا بهجا بوده است و اندیشه انقلابی شریعتی نه فقط در ذهن و قلب مادر نفوذ میکند و او را تغییر میدهد، بلکه وارد خانه و اتاق خواب و خلوت مادر و پدر میشود و زمینه جدایی آن دو را به وجود میآورد. همانطور که مادر میگوید «این یک انقلابه، هم بیرون من و هم درون من»، در اتاق خواب بسته میشود؛ نمادی از بستن درهای ایران به روی جهان متنوع و متکثرِ نگرشها و قرنطینه و ایزوله شدن در دنیای کوچک و محدود دیدگاه عدهای معدود که از آن دوره به بعد، به جای همه تصمیم میگیرند و نظر و حکم خود را به دیگران تحمیل میکنند.
هرچند از همان ابتدای ازدواج شاهد تفاوت مادر و پدر از نظر عقیدتی هستیم اما تصویری که فیروزه از خانه مشترکشان در ایران برایمان ترسیم میکند، ترکیبی از اعتقادات و علاقههای هر دوست. دوربین در آستانه ورودی خانه قرار دارد و آن نمای لانگشات از خانه با تختخوابی مشترک در احاطه تابلوی نقاشی زن برهنه در چمنزار که محبوب پدر است و سجاده نماز که محبوب مادر، نشانهای معنادار از پیوند متناقض اما عمیق زن و مردی را مینمایاند که هرچند مثل هم نمیاندیشند اما یکدیگر را درک میکنند. درواقع تا زمانی که تفاوت اعتقادی پدر و مادر فیروزه به صورت اختلافنظر شخصی در محدوده خانه و خانواده وجود دارد، عشق و همدلی همچنان جاریست و زن و مرد با وجود سبک متفاوت زندگیشان با هم کنار میآیند و در جستجوی نقاط مشابهی برای پیوند با یکدیگرند و دوربین دیدگاه هر دو را به تصویر میکشد که هر کدام سهمی از خانه مشترکشان دارند.
فیروزه از خانهشان به عنوان سرزمینی دوپاره یاد میکند: سرزمین مادر/ سرزمین پدر و خودش که میان آن دو سرگردان است. در تصاویر کودکیاش، پدر، انگشتان فیروزه را نشان مادر میدهد و میگوید که برای پیانو زدن ساخته شدهاند و مادر، فیروزه را در چادر نماز نشان پدر میدهد و میگوید ببین با حجاب چقدر ماه شده. اما تازه از جایی آن شکاف دردناک در خانواده رخ میدهد که بهواسطه انقلاب، یکی از طرفین از حقانیت و مشروعیت بیشتری برخوردار میشود و مادر برای افکار مذهبیاش که تا قبل با افکار لیبرال و سکولار پدر برابر بود، از پشتوانه ایدئولوژیکی و حکومتی قدرت میگیرد و خانه بهتمامی به سرزمین مادر بدل میشود. مادر به پدر اعتراض میکند که «میشه یه کم به اعتقادات من احترام بذاری؟» و از او میخواهد دیگر در خانه مشروب نخورد چون او در این خانه نماز میخواند. این آغازی بر تحمیل و تسلط همهجانبه یک طرز فکر بر کلیت جامعه است که فیروزه خسروانی به شکل هوشمندانهای آن را با کاستن از نشانههای حضور پدر از خانه که آرام آرام از داستان خانوادگی محو میشود، بهنمایش میگذارد. در انتها چیزی جز عکسی مبهم از پدر در خانه باقی نمیماند و فیلم با تصویر غالب مادر بر سر سجادهاش پایان مییابد که حالا خانه را بهمثابه کل جامعه به تصاحب خود درآورده است.
رادیوگرافی یک خانواده سیر تحولات اجتماعی و سیاسی آن دوران را بهواسطه تغییر در اکسسوار خانه نشان میدهد. خانهای که در ابتدا به صورت برابر در اختیار زن و مرد با طرز فکر متفاوت قرار دارد، با وقوع انقلاب و قدرت گرفتن مادر و برخورداری از پشتوانه حکومت، از توازن و تعادل خارج میشود. پدر به انزوا میرود و مادر غالب میشود. صدای فیروزه در خانه میپیچد که «انقلاب وارد خانه ما شد و به همان سرعت که مادر پیشروی میکرد، پدر عقبنشینی میکرد.» همنشینی تابلوی زن برهنه در چمنزار و سجاده مادر یا همنوایی موسیقی باخ پدر و صدای نماز مادر که نشانهای از همدلی و تفاهم زوج در ابتداست، به مرور به حذف تابلو و موسیقی پدر و باقی ماندن سجاده مادر تغییر میکند و میز بازی و مشروب و پیانوی پدر جایش را به عکس رهبر انقلاب و سفره نذری مادر میدهد. فیروزه میگوید:
خانه دوپاره شده بود. من لحظهای این طرف بودم و لحظهای آن طرف. میخواستم دل هر دو را به دست بیاورم.
در طول فیلم با تلاش او روبرو هستیم که به دنبال راهی برای پیوند دوباره پدر و مادرش است اما کوشش او حاصلی ندارد. از وقتی انقلاب میشود، دیگر آن خانه بهمثابه ایران روی آرامش و خوشی را نمیبیند و به جای مهمانی و موسیقی و رقص و آواز، سایه دین و جنگ و مرگ بر آن غالب میشود. خانهای که توسط پدر با آن چلچراغهای یادگاری پدربزرگ و تابلوهای نقاشی و موسیقی باخ و شعر حافظ جان گرفته بود، با شعارها و احکام دینی و کابوس کشته شدن در جنگ که مادر به خانه میآورد، بیروح و مرده میشود.
صدای فیروزه ما را به سال ۵۷ میبرد:
اوضاع مملکت آشفته شده بود. شعارهای انقلابی، شهرهای انقلابی. جمعیت خشمگین از بیعدالتی. بعضی مذهبی، بعضی چپ، بعضی ملیگرا و همه صداها یکجا با هم.
اما در ادامه میبینیم که چطور همه صداهایی که در پیروزی انقلاب نقش داشتند، خاموش شد و فقط صدای مذهبیها بلند ماند. دستاورد مهم فیلم در نمایش تمامیتخواهی و انحصارطلبی روحانیتی است که با پشتوانه مردمی از تمام گروههای عقیدتی و سیاسی قدرت گرفت اما همه را سرکوب کرد و به حاشیه راند. فیروزه با مروری بر سرگذشت خانوادهاش، از بین رفتن تعادل و برابریای را یادآوری میکند که در گذشته این سرزمین وجود داشت و افراد با طرز فکرهای متفاوت در کنار هم زندگی میکردند اما بعد از انقلاب، این تفاهم به تعارض و تضاد تبدیل شد. اعضای خانوادهها به خاطر افکار سیاسی و مذهبی متفاوت مقابل هم قرار گرفتند. یک تفکر فقط بر کشور غالب و بخشی از جامعه حذف و طرد شد. انقلابی که در آغاز، رمز پیروزیاش را وحدت کلمه طرح میکرد و آرمانش حفظ و تحکیم خانواده بود، در ادامه پایههای شکلگیری خود را بر تفرقه و تبعیض و تفکیکسازی بنا نهاد و دوام و بقای خویش را در رو در رو قرار دادن افراد و فروپاشی روابط و متلاشی کردن خانوادهها جست. در آن دوران فقط مادر فیروزه نبود که پدر را از داشتن علاقههایش در خانه خود محروم کرد و او را به انزوا راند. چه بسیار افراد انقلابی که از همسران، فرزندان، خواهران، برادران، آشنایان، دوستان، همسایگان و هموطنان خود دست کشیدند و آنها را بهخاطر مخالفتشان با انقلاب لو دادند و به زندانها و چوبههای اعدام سپردند.
در جایی از فیلم مادر در جواب پدر میگوید که «فیروزه داره انقلابی بزرگ میشه». هرچند آرمان آن نسل در راستای تربیت و پرورش فرزندانشان این بود که آنها دنبالهروی خودشان باشند و راهشان را ادامه دهند و انقلاب را به جهان صادر کنند اما آنچه امروز از فیروزه و فرزندان انقلابیها میبینیم، هیچ ربطی به آرمانها و ایدئولوژیهای انقلاب ندارد. اتفاقا بسیاری از آنها مسیری متفاوت از والدین خود در پیش گرفتند و حتی علیه تفکر انقلابی و مذهبی که مدام به آنها تحمیل شده بود، برآشوبیدند. هرچند آن خانه یکسره در اختیار تفکر مادر قرار گرفت اما نتوانست حتی دخترش را با خود همراه کند و از او دختر انقلابی مطلوبش را بسازد.
مادر پس از انقلاب، ستون فقرات آسیبدیدهاش را جراحی میکند اما هرگز بهبود نمییابد. استخوانهایی که کج شدهاند، دیگر درست نمیشوند. در انتها که او را سر سجاده در کنار واکرش میبینیم که زمینگیر و افتاده شده است، با انقلاب شکستخوردهای مواجهیم که حتی دوره اصلاحات هم نتوانست انحرافی را که از همان ابتدا در ستون فقراتش رخ داده بود، برطرف کند و آن را به مسیر درست بازگرداند. حالا پس از چهل سال که از انقلاب میگذرد و دستاوردهایش به گورستان خاوران، کوی دانشگاه، قتلهای زنجیرهای، تجاوزهای کهریزک، کشتارهای دی و آبان ماه، شلیک به هواپیمایی اوکراین، زندانیان عقیدتی و سیاسی، شکنجهها و اعدامها و ناامیدی و سرخوردگی مردم خلاصه شده است، تازه پوچی و بیهودگی آن طرفداریهای کور از ایدئولوژی ۵۷ آشکار میشود.
فیلم رادیوگرافی یک خانواده فقط تلاش فیروزه خسروانی برای بیان سرگذشت خانوادگیاش نیست بلکه کوشش نسل جدیدی را مینمایاند که روایت جعلی و تحریفشده و ساختگی حکومت را پس میزند تا برداشت و تحلیل خودش از انقلاب را ارائه دهد. آنچه نظام جمهوری اسلامی از شکلگیری و تداوم خود در رسانههای جمعی به نمایش میگذارد، هیچ ربطی به تجربه فردی و خانوادگی مردم ایران ندارد و به همین دلیل در تمام آثار سینمایی انقلابی که تابهحال ساخته شده است، شاهد دوگانه انقلابیها در تقابل ساواکیها، مجاهدین و دشمنان هستیم و مردم واقعی غایبند. اما مستند فیروزه خسروانی فرصت تماشای آدمهای معمولی سرکوبشده، زخمخورده و از یادرفتهای را فراهم میکند که در پروپاگاندای انقلابی جایی ندارند.
در پایان، مادر سر سجادهاش در خانه بخش بزرگی از قاب را تصاحب کرده است اما حالا به خاطر حضور فیروزه، میتوانیم عکس از پدر حذفشده را در گوشهای از خانه ببینیم و امیدوار بمانیم که نسل جدید جسور و پیشرو، آن تکههای مفقودشده و جاهای خالی در گفتمان مسلط و غالب انقلاب را به نمایش بگذارند و امکان بازگشت و احیای صدای سرکوبشدهی مردمی را که با انقلاب همراه نبودند، فراهم کنند و ایران را دوباره به سرزمینی یکپارچه برای همه بدل سازند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *