بوی پوست پرتقال روی بخاری نفتی
پس از نمایش اول بمب، یک عاشقانه اثر پیمان معادی در سی و ششمین جشنوارهی فیلم فجر، همه متفقالنظر بودند این فیلم که در مراحل ساخت به موانعی برخورده بود در اکران عمومی هم با مشکل مواجه خواهد شد. بمب، یک عاشقانه با مضمونی ضد جنگ قرار بود در سالی اکران شود که چند فیلم جنگی هم مانند تنگه ابوقریب، سرو زیر آب و به وقت شام با تبلیغات وسیع رسانهای و جایزههای سفارشی به نمایش درمیآمدند. فیلم پیمان معادی در اکران جشنواره با توجه منتقدین و استقبال عمومی تماشاگران روبرو شد و تا روز پایان یکی از پنج فیلم برگزیدهی آرای مردمی بود. این فیلم همچنین موفق به کسب جایزهی ویژهی هیئت داوران شد.
موفقیت فیلمها در جشنوارهی سالانهی سینمای ایران مجوزی برای اکران آنها در داخل کشور نیست و پس از جشنواره سایهی توقیف بر بمب، یک عاشقانه افتاد. اما این فیلم پس از حضور در چند جشنوارهی بینالمللی، از جمله Film Bosphorus که برای معادی جایزه بهترین کارگردانی را به ارمغان آورد یا Asia Pacific که نامزد بهترین فیلمنامه شد، بالاخره در ۱۴ آذر ماه اکران شد و در فهرست ده فیلم پر مخاطب سینمای ایران در سال ۹۷ قرار گرفت.
پیمان معادی، سازندهی فیلم بمب، یک عاشقانه بازیگر، فیلمنامهنویس، و فیلمساز ایرانی-آمریکایی است که در نیویورک زاده شده و در پنج سالگی با خانوادهاش به ایران برگشته است. او فعالیت در سینما را با فیلنامهنویسی آغاز کرد و بعدتر در فیلمهای مختلف کارگردانان ایرانی و آمریکایی به عنوان بازیگر مقابل دوربین قرار گرفت. از مهمترین بازیهای او در ایران میتوان به جدائی نادر از سیمین، قصهها، ابد و یک روز، و متری شش و نیم اشاره کرد. کمپ ایکس ری، آخرین شوالیهها، ۱۳ ساعت و آن شب فیلم و سریالهای آمریکایی هستند که او در آنها بازی کرده است. بمب، یک عاشقانه دومین فیلم معادی در مقام کارگردان بعد از فیلم برف روی کاجها است.
بمب، یک عاشقانه، داستان زوجی فرهنگی −یکی ناظم مدرسه و دیگری معلم− در بحبوحهی بمباران شهرها در سالهای ۶۷-۱۳۶۶ است که روابطشان با یکدیگر بهشدت سرد شده ولی در همان زمان در نزدیکی ایشان عشقی پاک در دل کودکی جوانه میزند. فیلم دو روایت موازی را با هم به پیش میبرد. در روایت اول، میترا (لیلا حاتمی) و همسرش ایرج (پیمان معادی) مدتی است که با شنیدن خبر زندهماندن برادر ایرج در جنگ و یادآوری خاطرهی دوستی بین او و میترا زندگیشان دچار بحران شده است. آنها پس از کار روزانه به آپارتمانشان در طبقهی سوم یک ساختمان برمیگردند و زندگی را در سکوت دنبال میکنند. صدای این سکوت را حتی در هنگام بمباران شهر هم میشنویم. در حالی که همسایهها با سر و صدا و ترس به پناهگاهی در زیرزمین ساختمان پناه میبرند این دو تن در سکوت به کتاب خواندن و کارهای روزانه مشغول هستند؛ انگاری چیزی برای از دست دادن ندارند.
اما در روایتی موازی، پسری نوجوان و بازیگوش به نام سعید در پناهگاه با نگاهی دلباختهی دختری از میهمانان یکی از همسایهها میشود و بیتوجه به بمباران و خرابیهای بالای سرش، سعی در جلب توجه محبوبهاش دارد. او به خاطر عشقش، دفترچهی ریاضی همکلاسیاش را میدزدد و به نام خودش به دختر میدهد. در بین هیاهوی جنگ و خاک، کت و شلوار میپوشد تا در نگاه دختر همسایه، خوشگل به نظر بیاید و با همان لباس به پناهگاه میرود و در نور کم پناهگاه روی دیوار شکلک درست میکند تا دختر او را ببیند.
یکی از بهترین سکانسهای فیلم آن جایی است که مدیر مدرسه با جعل حدیثی به دانشآموزان وعده میدهد که هر کس در نماز جماعت مدرسه شرکت کند خدا آرزوهایش را برآورده خواهد کرد. در صحنهی بعد سعید را میبینیم که سر به سجده گذاشته و از خدا میخواهد که «صدام یزید عزیز» بمباران را ادامه دهد تا او بتواند هر شب دختر همسایه را در پناهگاه ببیند. اما بعد که بمبی خانهای را خراب میکند، او به گریه میافتد و خود را مقصر میداند.
بمب، یک عاشقانه فیلمی است که داستانش در بستر جنگ اتفاق میافتد اما فیلم جنگی نیست؛ به فرم فیلمهای جنگی ریتم تندی ندارد و قصهی آدمهای معمولی و زندگی سادهی آنها در دورهی جنگ را میگوید که آرامش پنهان در زندگیشان کندتر از ریتم جنگ است. این فیلم همانطور که در اسمش هم تعارض دارد −بمب و عاشقانه− مهیببودن جنگ را نشان میدهد و از عشق و امید در برابر دشمنی و ناامیدی، و از مهرورزی و دوستی با یکدیگر در سختترین شرایط − به دور از هر چه که در دوستداشتن جدایی میاندازد− سخن میگوید:
یک جاهایی هست که نباید وارد شد والا دو تا آدم دو روز هم نمیتونند با هم سَر کنند. یک موقعیتهایی آدم توش قرار میگیره که میتونه خیلی دردناک باشه ولی یک خوبی داره: آدم میتونه بفهمه چقدر میتونه روی یارش حساب کنه.
از متن فیلم
شاید نقطه ضعف فیلم در شخصیتپردازی کاراکترها است. به نظر میرسد فیلمساز آنقدر درگیر به تصویر کشیدن دقیق دو روایت عاشقانه و روایت حاشیهای (مدرسه) شده که از شخصیتپردازی دقیق دور مانده است. حضور النی کارایندو، موسیقیدان برجستهی یونانی، به عنوان آهنگساز فیلم توانسته تا حد زیادی این نقیصه را رفع کند و در بسیاری از سکانسها، موسیقی فیلم جایگزین دیالوگ شده و بیانکنندهی نگرش و خواستههای کاراکترها است.
بمب، یک عاشقانه پُر از تصاویر ناب و بهیادمانده در خاطرات جمعی ماست. این تصاویر برای آنهایی که آن زمان را ندیدهاند به همان اندازه جذاب و خاطرهبرانگیز است که برای آنهایی که آن دوران را زندگی کردهاند. رقصیدن دو نوجوان فیلم با آهنگ گروه بی جیز در فضای ملتهب جنگ و بمباران و سکانس شعارنویسی سعید بر دیوار مدرسه و اظهار نظر مدیر مدرسه تصاویری است که بهروشنی حال و هوای آن دوران را به نمایش میگذارد.
و دیگر یادماندهها: پوست پرتقال روی بخاری نفتی، توپ پلاستیکی دو جداره، مانتوها و شلوارهای گشاد، یواشکی بُردن عکس هنرپیشههای زن امریکایی به مدرسه و با افتخار به همکلاسیها نشان دادن به این معنی که من فقط از اینها دارم، نوشتن نامهی عاشقانه به دخترها و نداشتن جرأت دادنش و پیدا کردن آنها پس از سالها در کُنج انباری خانهی پدری، مدونا و گروه بی جیز، شیرهای زرد رنگ آب مدارس که همیشه چکه میکرد، شعارهای سر صف، نماز جماعتهای اجباری مدارس به شرط نمرهی انضباط، ماشین پیکان، نوار کاست و ضبط، و در آخر
صدایی که هماکنون میشنوید علامت قرمز است و مفهوم و منظور و حرفش اینه که فِلِنگو ببندید و برید تو زیر زمین!
از متن فیلم
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *