سپیده رشنو، هنرمند انکارشده
در اعترافگیری نمایشی تلویزیون ایران مجری جملهای به زبان میآورد که عجیب است. میگوید رشنو هنرمند نیست. به نظر میرسد این جمله را در پاسخ به معترضان به بازداشت او میگوید که از نویسنده و ویراستار بودن رشنو گفتهاند. این جمله را اما نباید صرفا جملهای واکنشی خواند. باید تعداد بالای هنرمندان زندانی حال حاضر را در نظر گرفت که اگر به این سیاق ادامه پیدا کند حکومت شاید مجبور شود از این پس بندی به نام بند هنرمندان را بپذیرد. البته حکومتی که بند سیاسی را قبلا به رسمیت نشناخته نمیخواهد تن به بند هنرمندانی بدهد که مقبولیتی بین مردم دارند. وجود چنین بندی در زندان یعنی حکومت به چنین بندی اندیشیده است. بنابراین از اینکه بازداشت امثال رشنو را بازداشت و شکنجهی هنرمندان معرفی کنند هراس دارد به این دلیل ساده که تعداد هنرمند زندانی از حدی گذشته که بتوان وجودشان را انکار کرد و در این سالها به دلیل همین محبوبیتِ هنرمندان در داخل و خارج ایران فشار گستردهای علیه حکومت در جریان است.
در سالهای گذشته موج دستگیریها و پروندهسازیهایی که منجر شده به حبسهای سنگین نویسندگان و سینماگران به شدت افزایش یافته است. برای این ادعا میتوان از دستگیری و حکم شش سال زندان برای بکتاش آبتین و رضا خندان مهابادی و کیوان باژن سه عضو کانون نویسندگان ایران تا یورش به منزل آرش گنجی منشی کانون و بازداشت او و سیزده سال زندان به خاطر ترجمهی مقالاتی درباره کردستان سوریه تا اخیرا بازداشت و زندان محمد رسولاف، مصطفی آلاحمد و جعفر پناهی، سه سینماگر مطرح کشور نام برد. اینها فقط بخش کوچکی از هنرمندان زندانی داخل ایران هستند که در حافظهی حالای نگارنده به قلم آمدند. در چنین وضعیتی مجری نمایش تلویزیون جمهوری اسلامی باید در سناریوی نوشتهشده برای ماجرای رشنو سعی کند به جامعه القا کند که رشنو هنرمند نیست و او را طوری معرفی کند که صرفا فردی عادیست که قربانی مسیح علینژاد و براندازان شده است: این هم اعتراف این فرد جلوی دوربینهای ما.
در تلویزیون ایران در اعترافات اجباریِ ماجرای رشنو صحبت از رسانههای بیگانه است که پشت این قبیل خبرسازیهاست تا مردم را در برابر مردم قرار دهد. به این رسانه که در اخبار سراسری، هوای تهران و دیگر نقاط مملکت را عادی اعلام میکند و بلافاصله همان روز سیل ویرانگری وارد تمام شهرهای ایران میشود چگونه میتوان اعتماد کرد؟ چرا مردم رسانهی به اصطلاح ملی را رسانهی ملی نمیدانند؟ چرا صدای همین مردم مدام از رسانههای بیگانه پخش میشود. ساده است. آنها میگویند رسانهای که مدعیست رسانهی ملیست نه تنها صدای مردم نیست بلکه به عنوان ابزاری برای سرکوب استفاده میشود. نمونهی واضح آن همین پخش اعترافات اجباری. بحث سر اعتماد است. حال باید از بینندگان تلویزیون رسمی حکومت پرسید: آیا رشنو هنرمند نیست؟ زنی که دوستان نویسندهاش او را نویسنده و ویراستار خطاب قرار میدهند؟
از رشنو چند داستان کوتاه در فضای مجازی منتشر شده است. دوستانش نوشتهاند که در حال برنامهریزی برای راهاندازی موسسهای فرهنگی بوده و از آنها دعوت کرده است برای همکاری. تصویری از او را پشت تریبون جلسهای میبینیم و اگر نامش را در رسانههای جمعی دنبال کنید تصاویر دیگری نیز از او خواهید دید. بیشترین تصویر از او همان تصویرِ داخل اتوبوس است و آخرین تصویر منتشرشده از رشنو فیلمی پنجاه ثانیهای از او در اتاق بازجویی و صحنهسازی تلویزیون است. همانجا که در سالهای گذشته بارها از تمام طیفهای سیاسی و مردمی کسان دیگری نیز جلوی همین دوربین نشسته و زیر شکنجه و تهدید وادارشان کردهاند به اعتراف. برای مثال اعترافات اجباری اسماعیل بخشی و آرش صادقی.
جالب اینجاست که در یکی از داستانهای کوتاهی که در نشریهی اینترنتی چوک از رشنو منتشر شده است راوی که یک زن است بهدلیل عجلهای که دارد وارد کوپهی مردانه میشود و کناری میایستد تا به مقصد برسد. همان موقع مردی نابینا با عصا به شانهی او میزند:
همان حرکت با شدت بیشتری تکرار میشود. شبیه ضربه است. صورتت را برمیگردانی. یک آقایی که نه خیلی جوان و نه خیلی پیر است توی صورتت و شاید درست به خال ریز کنار دماغت زل زده. و نگاهش یک میلیمتر هم جابهجا نمیشود. نگاه میکنی. منتظر میمانی تا خودش دلیل ضربه زدن را بگوید. میگوید: «آقا، میخواهم بروم راه آهن.»
راوی در ذهنش فکر میکند حالا مرد با شنیدن صدای زنانهای در واگن مردانه فکر خواهد کرد «واگن را اشتباهی سوار شده». همین داستان کوتاه نشان میدهد در ایران امروز فضاها کاملا مردانه و زنانه است.
در ماجرای رشنو اما رشنو در بخش زنانه ایستاده است. روسری از سرش افتاده است و زن دیگری به او هشدار میدهد روسریاش را سر کند. رشنو و چند زن دیگر مقاومت میکنند و کار به دعوای لفظی میکشد و بالاخره زن معترض به بیحجابی را از اتوبوس بیرون میاندازند. رشنو از زن معترض فیلم میگیرد و زن معترض از رشنو. رشنو در خطاب به زن که میگوید «بفرست برای مسیح علینژاد» میگوید «میفرستم برای تمام دنیا.» زن معترض هم در جوابش میگوید: «من هم برای سپاه میفرستم.» یعنی همان ارگانی که در بخش امنیتی صدا و سیما رشنو را زیر شکنجه وادار به اعتراف اجباری میکند تا این بار به جای دوربین زن معترض به حجاب داخل اتوبوس رودرروی دوربین بزرگتری بنشیند و اعتراف کند فریب خورده است و از ملت عذرخواهی کند. پس میتوان نتیجه گرفت دوربین زن معترض به رشنو همان دوربین بزرگتر دوم است. مهم نیست زن معترض به رشنو دختر سرداری سپاهی باشد یا نه. دوربین هر دو یک واقعیت را بیان میکنند و آن هم چیزی نیست جز اینکه رشنو زیر شکنجه و تهدید وادار به این اعتراف ساختگی شده است.
وضعیت رشنو قبل از دستگیری وضعیت هنرمندیست که به هر دلیلی نامش سرزبانها نیست. این وضعیت میتواند دلایل زیادی داشته باشد. برای مثال رشنو نویسندهای تازهکار است. رشنو به عنوان زن جوانی که تازه پا به تهران گذاشته و میخواهد خودش را به عنوان نویسنده ثابت کند هنوز در اول راه است. میتوان با کلی دلایل ثابت کرد رشنو نویسندهایست که شناختهشده نیست. اما آیا میتوان به همین استناد او را به کل نویسنده ندانست؟ خیر. حتی نویسندهی نامداری هم میتواند بعد از سالها فراموش شود چه برسد به نویسندهای جوان که تازه در اول مسیر است. هیچکس نمیتواند بگوید رشنو در آینده میتواند به نویسندهای نامدار بدل شود یا نه. داستانهای کوتاهی که از او در فضای مجازی منتشر شده است نشان میدهد رشنو استعداد کافی برای نوشتن داستان دارد و چه بسا اگر حتی ماجرای اتوبوس هم اتفاق نمیافتاد در آینده نام او را به عنوان نویسندهی فلان کتاب میشنیدیم.
باید به سناریونویسان بخش امنیتی صدا و سیما گفت اتوبوس ما را به یاد ماجراهای دیگری هم میاندازد. مثلا ماجرای اتوبوس ارمنستان که به جز راننده تمام سرنشینان آن از نویسندگان سرشناس این مملکت بودند. قرار بود همین تلویزیون در نمایشی ساختگی علت مرگ جمعی آنها را انحراف اتوبوس به سمت دره اعلام کند؛ احتمالا با نمایش تاسف و همدردی با خانوادهی جانباختگان. ماجرای اتوبوس ارمنستان ما را یاد فیلم درخشانی از محمد رسولاف میاندازد با نام دستنوشتهها نمیسوزند. این نام برگرفته از کتابی به همین نام اثر نویسندهی نامدار روسی میخاییل بولکاکف است که اجازهی انتشار آثارش را نداشت و این ممنوعیت تا پنجاه سال بعد از مرگش نیز ادامه یافت. شاهکارش مرشد و مارگاریتا پنجاه سال بعد از مرگ او منتشر شد. مرگ او و ممنوعالقلمی او ما را یاد تمام حکومتهای توتالیتر تاریخ میاندازد که ادبیات و سینما و در کل هنر و هنرمند را موجودی مزاحم میدانستند که باید به هر طریقی صدایشان خفه میشد.
خفه کردن صدای نویسندگان ما را یاد قتلهای سیاسی نویسندگان در دههی هفتاد ایران میاندازد که به قتلهای زنجیرهای معروف است و تا هنوز پروندهایست گشوده. میبینید که ماجرای رشنو چطور به ماجراهای دیگری وصل میشود و وضعیت ما را توضیح میدهد. وضعیتی که در آن تمامی گروههای سیاسی اجتماعی و هنری را میتوان یکجا و درون یک تصویر دید. تصویری که صدا و سیمای ایران میخواهد از آن بسازد و تصویری که با ابتداییترین ابزار این گروهها از حکومت میسازند. در چنین وضعیتی دیگر هنرمند بودن یا نبودن رشنو اهمیتی ندارد. فرض بگیریم رشنو همانطور که سناریونویس صداوسیما میگوید هنرمند نیست. او فقط یک زن معترض به حجاب اجباری است. زنی که نمیخواهد استبداد مردانهی حاکم بر کشورش را بپذیرد. زنی که سکوت نمیکند و اجازه نمیدهد دیگری بر تن و بدن او حکمرانی کند. زنی که فریاد میزند و از حق انسانی خود دفاع میکند. او یک زن است و میخواهد تفاوتی با مردان نداشته باشد. آیا زن بودن در جامعهای که تمام قوانین علیه اوست هنر نیست؟
در همین پخش اعترافات اتوبوسی زن دیگری را هم جلوی همان دوربینی نشاندهاند که رشنو نشسته است. او را هم وادار به اعتراف میکنند. زنی که هنرمند هم نیست. زنی که رفتاری شبیه رفتار رشنو دارد. زنی که مسائلی چون مسائل رشنو دارد. زنی شبیه رشنو که نخواسته است سکوت کند. منتهی چشمهای این زن را نمیبینیم. او زن معروفی نیست. حداقل در مقایسه با رشنو زن معروفی نیست. حتی اسم این زن را هم نمیدانیم. زنی که زن معروفی نیست جلوی دوربین صداوسیما تبدیل به زندانیای میشود که نامآشنا نیست و چون نامآشنا نیست چهره و نام او نیز حذف شده است. همین قرار گرفتن این دو زن در مقابل یک دوربین توضیح میدهد هر دو زن از نظر حاکمیت یکی هستند. یکی بانام و دیگری بینام.
به دو دلیل نام رشنو بیشتر از زنان بینامی که نمیخواهند سکوت کنند شنیده شده است. نخست به خاطر تصویری که خود رشنو از ماجرای اتوبوس پخش میکند. دوم اینکه در همان ساعات اولیه رسانههای جمعی از او به عنوان نویسنده و ویراستار نام میبرند. در سالهای گذشته نیز گاهی اخبار غیررسمی حول محور دستگیری هنرمندان و زندانیان به اصطلاح نامدار چرخیده است در حدی که میتوان گفت گاه صدای زندانی سیاسیای که نامی ندارد زیر انبوه اخبار پرمخاطب همین رسانهها خفه شده است. آن جملهی عجیب گویندهای که سناریو را از روی متن میخواند —اینکه رشنو هنرمند نیست— هم به همین دلیل است؛ به این دلیل که نام نویسنده و اعترافات اجباری و شکنجه و زندانی شدن او ما را یاد نویسندگان و هنرمندان دیگری میاندازد که در قتلهای سیاسی دههی هفتاد حذف شدند یا مجبور به ترک وطن.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *