۳. صاحبخانه
یادمه هر جا میرفتم به نظرم همه بلند حرف میزدن. ساعت از ده که میگذشت برای انجام هر کاری که احتیاج به کوچکترین سرو صدایی داشت به شدت مضطرب میشدم. جرأت نداشتم مهمون دعوت کنم. هر لحظه منتظر بودیم بدون در و زنگ زدن٬ سرزده کلید بندازه و بیاد تو!
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *