خواندن سفیدی لابهلای خطوط در «کاغذ بیخط»
ناصر تقوایی، نویسنده و کارگردان نامآشنا، پس از فیلم ای ایران که در سال ۱۳۶۸ به نمایش عمومی درآمد، دوازده سال سکوت را متحمل شد تا توانست بار دیگر در سال ۱۳۸۰ پشت دوربین برود و فیلم تازه خود کاغذ بیخط را بسازد: یک درام خانوادگی به ظاهر ساده که ایدهاش در کلاسهای فیلمنامهنویسی خودش و با طرحی از مینو فرشچی شکل گرفته بود.
داستان در خانوادهای از قشر متوسط و در تهران میگذرد. مردِ خانواده مهندس نقشهکش و زنِ خانه خانهدار است. حاصل این زندگی هم یک پسر ده یازده ساله و یک دختر هفت ساله است. آنها به ظاهر زندگی آرامی دارند، خانه جمع و جوری که با سلیقه چیده شده، و روابطی که در همان آغاز نشان از امروزی بودن دارد. داستان اما با نقطه عطفی مهم و اساسی آغاز میشود که باقی روایت به دنبال آن کشیده میشود و گسترش مییابد؛ و آن تصمیم رویا رویایی زن خوش سر و زبان و خیالپرداز خانواده برای رفتن به کلاس فیلمنامهنویسی است. مرد مخالفتی ندارد و حتی زن را تشویق میکند و به خاطر این تصمیم برایش گل میخرد. زن هم با وجود گرفتاریهای خانه و بچهها، کنجکاو و مشتاق رفتن به کلاسهاست. مرد هزینه کلاس را میپردازد و زن با امیدواری و شوق وارد کلاس میشود.
استاد فیلمنامهنویسی اما در همان نخستین آموزههایش از شاگردان میخواهد که گوشه دنجی برای نوشتن پیدا کنند و برای اولین تجربه، به سراغ زندگی شخصی خود بروند و با تمرکز بر روی همین موضوع، قصهای را از دل چیزی که خوب میشناسند بیرون بکشند. مشکلات هم درست از همین آموزههای ساده آغاز و آرام آرام جدی و جدیتر میشود.
زن به پیشنهاد استاد گوش میکند و میکوشد با فراهم کردن گوشهای دنج در خانه، ساعتهای آرام آخر شب را برای کار خالی کند و از خودش و زندگیاش بنویسد. اما با گذشت زمان مشخص میشود که نه آن جای دنج را در خانه دارد، نه با آن همه کارِ خانه فرصت کافی برای نوشتن، و نه حتی شناخت کافی از همسر و زندگی مشترکشان. برای همین دست به کار میشود تا همه این پیشنیازها را فراهم کند.
اما مسئله شناختن مرد زندگیاش، تبدیل به دشوارترین بخش کار میشود. آنها سالها با هم زندگی کردهاند، زیر و بمهای رفتاری یکدیگر را میشناسند و از پیچ و خمهایی گذشتهاند تا به اینجا رسیدهاند، اما وقتی پای نوشتن از یک شخصیت یا یک زندگی واقعی برای داستان و فیلمنامه در میان باشد، اینها کافی نیست و به شناختی عمیقتر نیاز است. به همین دلیل زن با احتیاط پیگیر کارهای مرد و شرکتی که در آن کار میکند میشود و میافتد دنبال نور انداختن روی نقاط تاریکی که در تمام این سالها از آنها خبر نداشته یا پیش از این نسبت به آنها بیتفاوت بوده است. طبیعی است که مرد هم پس از مدتی متوجه این کنکاشها میشود و میآشوبد و سعی میکند جلوی زن را به شیوههای مختلف بگیرد: از دست و پا کردن کارهای اضافی خانه گرفته تا جر و بحثهای دامنهدار در مورد این کنجکاویها و ایجاد فضای متشنج تا نه وقتی برای زن باقی بماند و نه گوشه دنج و آرام و مناسبی برای نوشتن.
آن داستان به ظاهر ساده، ناگهان در همین تلاشهای مصرانه زن برای کشف بیشتر همسر، و مقاومتهای جدی مرد در برابر او عمق و معنایی چند لایه و پیچیده پیدا میکند. یعنی درست از وقتی که کار نویسندگی و مفهوم نوشتن −که همانا نور انداختن به نقاط تاریک و عریان کردن واقعیتها و حقیقتهای پنهانمانده است− در آن خانه شکل میگیرد، آن خانه آرام و آن شوهر امروزی و همراه پوست میاندازند و همهچیز به هم میریزد. زن میخواهد پیشتر برود و بیشتر درک کند تا بتواند درستتر بنویسد، و مرد میکوشد با روشهای مستقیم و غیرمستقیم جلوی او را بگیرد. در واقع، زن با شروع به نوشتن نظم چندین ساله حاکم بر خانه را که مورد پسند و رضایت شوهرش بوده ناگهان بر هم میزند و به دنبال ایجاد نظم نوینی میگردد که با ساختار گذشته تفاوتهای اساسی دارد.
این کشاکش و نبرد برایتان آشنا نیست؟ شما را به یاد نبرد تاریخی روشنفکران و نویسندگان با حاکمان مستبد نمیاندازد؟ تقوایی چند سال پس از وقوع قتلهای زنجیرهای این فیلمنامه را مینویسد و میسازد اما به جای نمایش مستقیم تقابل نویسندگان با حاکمیت و قدرت، آن را به درون یک خانواده میکشاند، آنهم نه یک خانواده سنتی، بلکه یک خانواده امروزی که به ظاهر نباید مشکلی با این نوع مسائل داشته باشد اما دارد و تمام روایت نمایشگر همین کشمکش و تقابل جدی است. جالب اینجاست که فیلمساز با وجود این انتخاب در شکل روایت اصلی، باز هم نسبت به قتلهای زنجیرهای و کشتار نویسندگان بیتفاوت نمیماند و با روشی هوشمندانه این ماجرا را هم به صورت فرعی وارد قصه میکند.
تقوایی در چند پلان و سکانس اشارات مستقیم و غیرمستقیمی به این کشتار میکند و نشان میدهد که داستان در زمان این قتلها میگذرد. نخستین اشارات غیرمستقیم از طریق روزنامهها شکل میگیرد. روزنامههای موجود توی خانه تیترهایی در مورد این قتلها دارند که مشخصا در سکانس شقه کردن ماهی بزرگ، جلوی چشم تماشاچیان قرار میگیرد. روزنامهای که زیر لَش ماهیِ بزرگِ آویزان از چهارچوبِ در پهن شده، تیتر واضحی در مورد دستگیری متهمان قتلهای زنجیرهای دارد و وقتی مرد شکم ماهی را پاره میکند، دل و روده ماهی صاف میریزد روی همین تیتر روزنامه. اشاره دیگر هم به صورت مستقیم و به شکل دیالوگ از دهان مرد و خطاب به زن، و در حین یکی از همان جر و بحثها بیان میشود. مرد با طعنه میگوید تمام نویسندگان کشتهشده را خودش یک یک به قتل رسانده است.
اگر از زاویه نگاهی بازتر به این داستان نگاه کنیم، به خوبی متوجه میشویم که تقوایی دو دنیای موازی را برای روایت داستان خود برگزیده است. اولی دنیای خانوادهای که در آن یک نویسنده زاده و به خاطر همین حرفه با همسر خود درگیر شده است، و دومی دنیای جامعهای که در آن نویسندگان به دست عوامل حکومت به قتل میرسند. ایجاد این دو دنیای موازی در داستان، شیوه روایی بسیار هوشمندانهای است که درست هم انتخاب و هم اجرا شده است و به همین دلیل توانسته ضرب موضوع اصلی را بیشتر و طرحش را عمیقتر بکند. با ساخت این دوگانه ما علاوه بر اطلاع از کشتار نویسندگان و روشنفکران در جامعه، متوجه فشار سانسور در داخل خانوادههایی شبیه به خانواده این زن نویسنده هم میشویم. فشاری که میتواند محصول مردسالاری، استبداد و سانسور حاکم بر خانوادههای ایرانی و طبیعتا جامعه ما باشد. در واقع تقوایی با انتخاب دنیای درونی یک خانواده قشر متوسط برای روایت داستانش، نشان میدهد که یک ارتباط ساختاری سنتی و قوی میان این جامعه کوچک و جامعه بزرگ وجود دارد و ابزار اعمال قدرت و سرکوب در هر دو جامعه، نسبت به روشنفکران و دگراندیشان و نویسندگان به یک گونه میتواند باشد.
داستان این فیلم در نهایت پس از کشمکشهای بسیار، با نوشته شدن این فیلمنامه توسط زن، و رو در رو شدن مرد با لایههای متفاوتی از شخصیت خودش و همسرش در حین خواندن این اثر به پایان میرسد؛ پایانی که مشخص نیست صلحآمیز است، یا آغاز جنگی وسیعتر و جدیتر.
حالا نوزده سال از ساخته شدن این فیلم مهم و تاثیرگذار که محصول سالهای اختناق و سرکوب و حذف مستقیم نویسندگان و روشنفکران بوده، گذشته است و ناصر تقوایی با تمام کوششهایش، دیگر نتوانسته فیلم بلند داستانی دیگری را جلوی دوربین ببرد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *