نگاهی به سریال «گناهکار»
مجموعهی تلویزیونی گناهکار (The Sinner) محصول تحسینشدهی شبکهی کابلی و ماهوارهای «یو-اِس-اِی» سریالی کارآگاهی-جنایی است. تا کنون سه فصل، هر فصل هشت قسمت، از این سریال پخش شده است: فصل اول سال ۲۰۱۷، فصل دوم سال ۲۰۱۸ و فصل سوم سال ۲۰۲۰ میلادی. فصل اول سریال گناهکار بر اساس کتابی با همین عنوان اثر جنایینویس آلمانی پترا همسفایر ساخته شده است. در ادامه روایتی از خط سیر هر سه فصل سریال به دست خواهم داد و به ویژه در باب سه مفهوم محوری در این مجموعهی تلویزیونی درنگ خواهم کرد: گناه، سرسپردگی و پوچی.
۱. کالبدشکافی روح
پیش نیامده بود تا به حال که سریالی را دو بار ببینم. این سریال اما به نظرم چنان نکتهپرداز و ظریف آمد که به فاصلهی دو سال آن را دوبار دیدم. به خلاف بسیاری از سریالهای جناییِ دیگر این سریال به دنبال پیدا کردن قاتل نیست. ما قاتل را از همان ابتدا میشناسیم، حتی صحنههای قتل با تمام جزئيات نشان داده میشود. سریال حتی به دنبال یافتن انگیزهی قاتل هم نیست؛ انگیزهی قاتل هم، چندان و یا اصلا، پنهان نیست و از این گذشته در سریال محوریت چندانی هم ندارد. گناهکار در عوض به دنبال کالبدشکافی روح قاتل است، به دنبال ترسیم جغرافیای ضمیر قاتل و مسیری است که او را، خواسته یا ناخواسته، از آدمی «معمولی» به آدمی قاتل میکشاند.
از دل این کالبدشکافی نکتهی مهمی آشکار میشود: درمییابیم که در مواردی قاتل گناهکار نیست و مقتول مظلوم نیست. به تعبیر دقیقتر در مییابیم که قاتل، سراسر و در مواردی اصلا، گناهکار نیست و مقتول هم سراسر مظلوم نیست. از رهگذر این واشکافی گویی حالا جای قاتل و مقتول تا حدودی عوض میشود. سریال البته در صدد توجیه آدمکشی نیست، بلکه با هنرمندی نشانمان میدهد که داوریِ منصفانه چه مایه دشوار است و بسا اوقات امور آنچنان که به نظر میرسند نیستند، بلکه «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی».
۲. چهرهی دوگانهی گناه
چهرهای که چونان ریسمانی هر سه فصل سریال را به هم متصل میکند و تنها شخصیت مشترک هر سه فصل است کارآگاه هَری اَمبِروس (با بازی زیرپوستیِ بیل پلمن) است؛ کارآگاهی ناکام چه در زندگی شخصی و چه در محیط کاری با گرههای کور شخصیتی که در عین حال از دل تو-در-توی کلاف پر گره روانی خویش با وجدانی زنده، بیدار، وظیفهشناس و درگیر بیرون آمده است. گرههایی که او با هوشمندی و پیگیری از قتلها میگشاید، بیشتر به کالبدشکافی روح ماننده است تا کارآگاهیِ قتل. گویی کار او بازگشایی گرههایی است که با مشابه آن در هزارتوی جهان درون خویش درگیر است؛ جهانی که در آن با همسرش در متارکه است و تلاش برای بازگشت به او کارگر نمیافتد، با کارگر جنسی سلطهطلبی وارد رابطهای صمیمی و پر فراز و فرود شده و از همه مهمتر کودکی پر تنش او به ویژه ارتباط او با مادر بیمار اکنون درگذشتهاش است؛ کودکیای که برادههای تیز باقیمانده از آن در جایجایِ حافظهی پُر پَرِش او، ذهناش را جا-به-جا میخلد و او را از احساس گناهی جانکن آکنده میکند.
(هشدار: در ادامه خط سیر اصلی فصلهای سریال لو میرود)
احساس گناه به ویژه در فصل نخست سریال جایگاهی پیچیده و به طور مشخص کارکردی دوگانه دارد. در مورد شخصیت اصلی این فصل، کورا تِنِتی (با بازی محشر جسیکا بیل) احساس گناهی که از سوی مادر مسیحی سختگیرش به او القا میشود زندگی او را تباه میکند و به شورش علیه زندگی میکشاند؛ شورشی که در جامعهای بیرحم، فاسد و مردسالار، قربانی اصلیاش خود او است و در نهایت او را به قتلی غریب، غریزی و ناخواسته میکشاند. اما این احساس گناه در مورد کارآگاه هَری اَمبِروس وضعیت دیگری را رقم میزند. اگر نبود این احساس گناه گویی او هم تبدیل به کارمند ساده ادارهی پلیس میشد درست مانند دیگر همکاران سرخوشاش که به دنبال زدن ساعت کاری و بستن سریع پروندهها هستند. اما وجدان شرمگین و ضمیر گناهاندود او گرچه خودش را عذاب میدهد اما او را تبدیل به شخصیتی شِبهقدیس میکند که خود را به آب و آتش میزند تا به قدر توان خویش از رنج آدمیان بکاهد و جلوی ستم به ستمدیدگان را بگیرد.
۳. پوچیِ سرسپردگی
در فصل دوم سریال همچنان مفهوم گناه در میان است اما پای مفهوم دیگری نیز به میان میآید: سرسپردگی فرقهای. داستان این فصل حول فرقهی کوچکی میگذرد که جدا از مردم و در محیط جمعی جنگلی زندگی میکنند، محیطی که هیچ کس چیزی برای خود ندارد و همه چیز از آن پیشوا است، حتی تن اعضای فرقه. ظاهراً اعضای فرقه از معنای زندگی سرشار اند، معنایی که بیرون از محیط جنگلی فرقه یافت نتواند شد اما «خود غلط بود آنچه میپنداشتیم». این فصل با حوصله و جزئیات نشان میدهد که سرسپردگی فرقهای چه مایه تباهیآور تواند بود و بیمعنایی بیرون از جنگل فرقه از معنای پوشالی داخل آن بسا پرمعناتر است، زیرا سرسپردگی آدمی را از آدمیّت تهی میکند.
پای معناداری همچنان در این سریال وسط است. علاوه بر گناه که درونمایهی حاضر در هر سه فصل سریال است، در فصل سوم پای مفهوم دیگری نیز به میان میآید: «پوچانگاری» و به ویژه نسبت آن با اخلاق. مقتول فصل سوم سریال شخصی پوچانگار است، پوچانگاری که عمیقاً و فعالانه معتقد است که هیچ کس «آن بالا» نیست که به آدمیان اعتنا کند بلکه آدمیان در هستی تنهای تنهایند: «سوگند میخورم که خدا نیست در زمین / غیر از شما و رنج شما نیست در زمین». از نظر او خدا که نباشد اخلاق هم نیست و آنچه اخلاق نام گرفته برساختهای برای مهار ضعفا به دست اقویا بیش نیست ــــ ایدهای آشکارا نیچهای با این تفاوت که حالا «ابرمرد»ی هم در میان نیست و جهان از «ریزمرد»ها پر شده است. پوچانگار سریال نه از کشتن ابا دارد نه از مردن و در نهایت نیز میل به کشتن او را به مردن میکشاند. مرگ تدریجی او نیز آرام و خونسرد رخ میدهد. صحنههای طولانی مکالمهی او ــــ در حالی که آرام-آرام جان میدهد ــــ با قاتل، که سرسپردهی سابق او در مدرسهی هیچانگاری است، از صحنههای در-خور-درنگ فصل سوم است.
۴. مدافعان و منتقدانِ «هیچ و پوچ»
با این حال، این تصویر سراسر سیاه و حتی خطرناک از پوچانگاری مخالفانی هم دارد. فیلسوفانی از یک سو استدلال کردهاند که جهان دارای معنای کیهانی (cosmic) نیست، زیرا از نظر آنها خدایی در میان نیست که هدفی برای جهان ترسیم کند. از این رو، تا جایی که به معنای کیهانی باز میگردد جهان پوچ است: «جهان [پوچ] است و بی بنیاد، از این فرهادکش فریاد». اما پوچانگاری از دیدگاه این فیلسوفان لزوماً به معناباختگی در زندگی شخصی نمیانجامد، زیرا زندگی هر شخصی میتواند پر از معناهای شخصیآفریده باشد، از معناهای شخصی پیشپاافتاده، مثل لذت بردن صبحگاهی از مسواک زدن، گرفته تا لذتهای نه چندان پیشپاافتاده، مانند یافتن شغلی خلّاق، با شأن و پر درآمد تا معناهای جمعیتر و عام المنفعه مانند تأسیس خیریهای بین المللی.
از نظر این فیلسوفان، فقدان معنای کیهانی نه تنها مانع یافتن معناهای شخصی نمیشود بلکه آفرینندگی و خودمختاری (autonomy) بشر را افزایش میدهد زیرا آدمی در وضعیت فقدان معنا باید معنا بیافریند و این در حالی است که اگر جهان واجد معنای کیهانی میبود کار آدمیان تنها محدود به کشف معنای کیهانی میشد و نه آفرینندگی بنیادی معنا. این فیلسوفان آشکارا پوچانگاری را از نگاه بدبینانه و تلخکام به زندگی جدا میکنند و استدلال میکنند که پوچانگاری لزوماً به بدبینی کیهانی (pessimism) نمیانجامد. وصف حال اینان چیزی در این مایهها است: «جهان معنایی ندارد اما مشکلی نیست. همچنان این جهان بی معنا زیبا تواند بود زیرا که من آن را با آفرینش معنای شخصی خودم زیبا خواهم کرد». خلاصهی کلام اینکه از نظر این فیلسوفان، بیمعنایی به معنای بیارزشی نیست. به تعبیر دقیقتر، بیمعنایی کیهانی به معنای بیارزشی زندگی انسانی نیست. [۱]
منتقدان پوچانگاری اما استدلال میکنند که فقدان معنای کیهانی اگر پوچانگار را به ارادهگروی نسبیانگارانه بکشاند (یعنی به این ایده بکشاند که چیزی جز ارادهی فرد، تعیینگر معنای زندگی نیست و هیچ معیار بیرونیای در کار نیست) آنگاه کاملا ممکن است که فردی معنای زندگی خود را در این بداند که زندگی پوچ دیگران را زودتر پایان دهد تا آنها رنج کمتری بکشند و یا از کشتن دیگران لذت ببرد. با این حال، مشکل تنها در پوچانگاری فعال نیست. پوچانگاری منفعل هم با مشکل مشابهی رو در رو است: فرض کنید که کسی در حال جان دادن در استخری خالی است و شناگر ماهری کنار استخر نشسته است و به راحتی میتواند فرد در حال غرق شدن را نجات دهد. اما شناگر ماهر، پوچانگار است و غرق شدن فردی درست جلوی چشم او برایش معنایی ندارد. پس کمکی نمیکند و بیتفاوت به فردِ در حال غرق شدن چشم میدوزد تا غرق شود.
مدافعان پوچانگاری برای حل مشکل پیامدهای اخلاقاً خطرناک پوچانگاری، منطقاً دو راه پیش رو دارند. یکی اینکه معیاری برای داوری میان معناها پیشنهاد کنند، معیاری که کاملا شخصی نباشد. اما در چنین حالتی از پوچانگاری دست کشیدهاند زیرا پوچانگاری به معنای فقدان چنین معیاری است. راه حل دیگر آن است که وجه مخرب پوچانگاری را نیز به اندازهی وجوه سازندهی معناآفرینیهای غیر پوچانگارانه به رسمیت بشناسند. در این حالت نسبیانگارانه اما نتوانستهاند نشان دهند که پوچانگاری به نتایج خطرناک منتهی نمیشود.[۲]
پانوشتها:
[۱] برای دفاعی مختصر و روزآمد از پوچانگاری بنگرید به:
James Tartaglia and Tracy Llanera, A Defence of Nihilism (New York / Oxford: Routledge, 2021).
[۲] برای نقدی روزآمد بر پوچانگاری (به ویژه بر پوچانگاری منفعل در عصر فناوری) بنگرید به:
Nolen Gertz, Nihilism and Technology (London / New York: Rowman & Littlefield, 2018).
نولن گِرتز، استاد فلسفهی کاربردی در دانشگاه توئنتهی هلند، در این اثر با تمرکز بر فناوریهای نوین ارتباطی، به ویژه خطر پوچانگاری منفعل را نشان میدهد. او توضیح میدهد که چگونه فناوریها پوچانگارانه شدهاند و پوچانگاری فناورانه شده است. او نشان میدهد که فناوریهای مدرن ارتباط جمعی چگونه خطر پوچانگاری منفعل را تشدید کردهاند و ابعاد بیسابقهای به آن بخشیدهاند، زیرا به آدمها کمک کردهاند که بار تصمیمگیری و مسئولیتپذیری را از دوش خود بردارند. گفتنی است کتاب دیگری از گرتز اخیرا به فارسی ترجمه شده است: نهیلیسم، نولن گرتز، ترجمهی تورج حوری، تهران: مازیار، ۱۳۹۹. این نکته نیز در پایان افزودنی است که گرچه این اثر (پوچانگاری و فناوری)، خطر پوچانگاری منفعل را گوشزد میکند اما در مورد پوچانگاری فعالانه داوری متفاوتی از صاحب این صفحه کلید دارد. گرتز به نوعی به استقبال پوچانگاری فعالانه میرود زیرا در آن قدرت بتشکنی و آفرینندگی دوبارهی ارزشها میبیند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *