
یک داستانِ سیاسی عاشقانهی ناشناسماندهی عصر قاجار
در گنجینه نسخ خطی اصفهان (کتابخانه فرهنگ سابق) یک نسخهی خطی ناتماممانده در ۱۸۷ صفحه بر روی کاغذ فرنگی و در جلدِ مخملِ بنفش موجود است که در آن با خطِ نستعلیق یک داستانِ مطلقا بررسینشده اما شگفتِ ادبیاتِ سیاسی-اروتیکِ فارسی مربوط به عصر قاجار روایت میشود.[۱] داستان نامی ندارد اما در صفحهی شناسهای که به آن افزوده شده عنوانش چنین ضبط شده است: «معاشقات ا. م. و ح. م. با خانم کرمانی و جاسوسی ا. ق. و معاشقه وی با شوکت خانم».
داستان با ابهامی آغاز میشود که به دلیل آن نمیتوان مولفش را به قطعیت شناخت و ناچار باید به این میزان اکتفا کرد که میرزا زیرک در تاریخ ۱۳۲۴ قمری/ ۱۲۸۵ شمسی آن را کتابت کرده است. پیش از آنکه به داستان برسیم بگذارید کمی با میرزا زیرک آشنا شویم.
میرزا زیرک
زیرک تخلص شعری رجبعلی پسر ارشد روحانیای با نام محمد یزدی بود. شهرت میرزا زیرک شاید امروز به اندازهی دو فرزندش نباشد: دکتر غلامحسین زیرکزاده، استاد دانشگاه و مترجم آثار ژان ژاک روسو، و همچنین مهندس احمد زیرکزاده، استاد دانشگاه تهران، و از موسسین حزب ایران. به نقل از احمد زیرکزاده، پدرش «کمی شاعر» و «به معنی حقیقیِ لغت شیرینسخن» بوده است و شعر و خوشسخنی «دو سرمایهی اصلی زندگانیاش» بودهاند. همین خوشسخنی باعث آشناییاش با یکی از خوانین بختیاری به اسم سپهدار[۲] میشود و با سرِ زبانی که داشته این خان را فریفته خود میکند و زندگانیاش را پهلوی او میگذراند. در این حین زبان فرانسه میآموزد و با خوانین بختیاری به تهران نیز سفر کرده، با مظاهرِ تجدد آشنا میشود. به روایت احمد زیرکزاده، پدرش در اکثر کتابهایی که سردار اسعد ترجمه کرده به او کمک کرده است. خودش هم دست به ترجمهی کتاب میزند و حتی وارد دارالفنون شده و به هادی نجمآبادی، روحانیِ دگراندیش و مشروطهخواه، نزدیک شده و مرید او میگردد. در حوالی جنگ جهانی اول گروهی از خوانین بختیاری میرزا زیرک را به دلیل آشنایی با زبان فرانسه، برای سرپرستی از فرزندان محصلشان به فرانسه میفرستند.[۳]
بعد از این آشنایی مختصر با کاتب، برگردیم به داستان. بنا به روایتی که میرزا زیرک در مقدمهی خود بر این نسخه آورده است در مورخ ۲۵ جمادیالثانی ۱۳۲۴ او در حالی که داشته است به منزل ناظمالعلوم، پسر سردار مفخم بختیاری، که در تهران در سمت غربی سفارتخانه فرانسه واقع بوده وارد میشده، به جوانکی برخورد کرده که از طرف یکی از «اجزاء سفارت فرانسه» کتابی را برای ناظمالعلوم به قصد برانگیختنِ او به ترجمهاش از فارسی به فرانسه آورده بوده است. ناظمالعلوم، مدرس دارالفنون، خواب بوده و جوانک نگران سیگار میکشیده و مردد بوده چیزی به میرزا زیرک بگوید. در نهایت از خودِ میرزا میخواهد که استخاره کند. استخاره خوب میآید و جوانک به حرف. آ شیخ منشیباشی از اجزاء سفارت فرانسه کتابی را به او داده تا ترجمه شود. اما او نگران است ناظمالعلوم که آنقدر مشغله دارد نپذیرد. وقتی میرزا زیرک میشنود اجرت ترجمه خوب است پیشنهاد میکند خود ترجمهی آن کتاب را بر عهده بگیرد. جوانک کتاب بیجلدی را که در دستمالی پیچیده بوده از بغل خود بیرون میآورد. کاغذِ آن کتاب نازک و خطی شکسته داشته است. آن را به میرزا زیرک میدهد مشروط به آنکه کتاب را به هیچکس نشان ندهد. پس از رعایت احتیاطهای بیشتر برای شناختن میرزا زیرک و تاکید دوباره به او که مبادا کتاب را به کسی نشان بدهد نهایتا آن را به میرزا زیرک میسپرد و پی کار خود میرود. میرزا زیرک اما بعد از خواندن آن، حکایت را پسندیده، خلاف وعدهای که داده آن را کتابت میکند!
آیا داستانِ این دیدار واقعیت دارد یا صرفا ترفندیست از میرزا زیرک که مسئولیتِ تالیف را برعهده نگیرد یا عطش خواننده را زیاد کند؟ نمیدانیم. آیا میرزا زیرک هیچگاه به ترجمهی کامل این داستان به فرانسوی دست زده؟ بعید به نظر میرسد. اگر این دیدار واقعا صورت گرفته، چرا اجزای سفارت فرانسه مشتاق ترجمه این داستان بودهاند و حاضر به پرداختن اجرتی خوب برای آن؟ پاسخ این سوال شاید در این نهفته باشد که این داستان درباره جدالهای سیاسی و عاشقانه برخی از شخصیتهای واقعی تاریخ ایران آن دوران است؛ جزئیاتی که چه ریشههای واقعی داشته و چه پر و بال خیالی، قاعدتا اصحاب سیاستِ خارجی را خوش میآمده است.
پلات و زمینهی تاریخیِ داستان
در ابتدا باید دانست اسامی بسیاری از شخصیتهای این داستان واقعی است. داستان در حوالی فروردین ۱۲۷۷ شمسی ( عشر اول شهر ذیقعده الحرام ۱۳۱۵) با ورود تِرَنی اسبی از میدان توپخانه به جانب محله سرچشمه آغاز میشود. دو زن، یکی کوتاهقامت و سفیدرنگ، و دیگری بلندقامت در اطاقِ وسط آن تِرن به غوغا و دعوا میآغازند. زنِ کوتاهقامت آن دیگری را محکوم میکند که پاکتی را از او ربوده است. زن بلندقامت اما گرچه فریاد میزند کدام نامه، پاکتی را یواشکی در جیبِ مرد معممی که گویا از آشنایانش است میگذارد و آن طلبه آن نامه را در «عمقِ بغل [می]برد تا دیگران نبینند». زنِ بلندقامت از ترن پیاده میشود. زن کوتاهقامت فریاد میزند:
بردی پاکت را ببر. اما عکس خانمت در باغِ خیابان گمرک نزد منست. انشاءالله به نظر مبارک شاه خواهم رسانید.
طلبه (که بعدا میفهمیم نامش احمد قمی، همان ا. ق. در عنوان این داستان است) به مسجد سپهسالار میرود و کمی بعد همان زن بلندقامت (که نامش شوکت خانم است) وارد حجرهی او میگردد و نامه را از طلبه میگیرد. در آن سه سطر بیشتر نوشته نشده است: «خدمت ماه مشرق یعنی خانم کرمانی، شبِ دوشنبه منزل خودت، قربان تو میرود، امین». در فصل دوم این داستان متوجه میشویم امضاکنندهی این نامه، امینالملک، برادرِ صدراعظم پیشین ایران است.

این چند صفحه آغازین به خوبی نشان میدهد که با داستانی دربارهی رابطههای عاطفی و پنهانی بین سیاسیون عالیرتبه دربار قاجار مواجهیم.
برای شناختِ بافت سیاسی این داستان بگذارید مختصری از شرایط تاریخی دوران وقوع این داستان بگویم. امینالدوله، صدراعظم وقت ایران یک سال قبل از حوادث این رمان پس از یک کشمکش سیاسی جایگزین امینالسلطان گردید. انتصاب امینالدوله برای بسیاری از هواداران مشروطه، از جمله یحیی دولتآبادی، اتفاقی فرخنده بود و آنها او را به دلیل اقدامات اصلاحیاش بسیار ستودهاند. صدارت امینالدوله اما تنها دو سال تداوم داشت و دوباره امینالسلطان به قدرت بازگشت و جایگزین او شد. حوادث این رمان دقیقا در این دورهی کوتاهِ صدارت امینالدوله است که میگذرد.
بنا به روایتِ خودِ این داستان امینالدوله رشوه نمیگیرد، در حالِ نمره دادن به خانهها و کوچههای شهر است، میخواهد مالیاتِ زارعین را کسر کند، مالیات بر کالسکه تحمیل کرده و مبلغش را مصروف ادارهی تنظیفِ شهر کرده است. به قدرت رسیدن امینالدوله البته برای امینالسلطان و اعوان او خسرانی سیاسی و اقتصادی است. امینالسلطان خود معتکف قم شده و میدان و دکاکینش نیز بهوسیلهی منصوبین امینالدوله در خطر تخریب قرار دارد. همچنین این خطر وجود دارد که به جهت مداخل گمرکی که پیش از این اجزای امینالسلطان، از جمله برادرش امینالملک، برای خود میبردهاند تحت تعقیب قرار گیرند. از نظرِ هواخواهانِ امینالسلطان علاجِ این بحران چیزی نیست جز عزل امینالدوله.
در این وضعیت خانمی از اعیان که روابطی پنهانی با امینالملک دارد و ما پیش از این با یکی از ندیمهایش که همان خانم بلندقامتِ شروع داستان است آشنا شدهایم، یکصد هزار تومان جواهر و مسکوکات طلای خود را نقد کرده تا خرج کند و ظرف چهل روز آینده امینالدوله را عزل نموده، امینالسلطان را به قدرت بازگرداند. یکی از استراتژیهای او برای انجام این کار، شکرآب کردن روابط بین حکیمالملک، پزشک مخصوص مظفرالدین شاه، با امینالدوله است. او سه اقدام مشخص دیگر را نیز در نظر دارد. اول اینکه از قول یک سیّد که مورد ارادت مظفرالدین شاه است عریضهای تظلمخواهانه علیه امینالدوله برای شاه جعل کند. در ثانی کدورت بین علما و امینالدوله را بزرگ و برملا سازد و ثالثا نامهای به امینالسلطان بنویسد تا هم او را مشتاقِ بازگشتن به تهران کند و هم از وی بخواهد عریضهای چاکرانه به پیشگاه پادشاه بنویسد.
با همهی این اوصاف یک مسئله خانم اعیان را متاثر کرده. او به جهت اطلاع از محتوای پاکت نامهای که در آغاز دلیل نزاع بین دو زن در ترن شده بود، مطلع است که امینالملک —که او چنان دلباخته و هواخواهش است— خود دل در گرو یک دختر، موسوم به دختر کرمانی، دارد. ماجرا البته از اینجا چندلایهتر و پیچیدهتر هم میشود. به زودی میبینیم که رقابتِ سیاسی بین امینالملک و حکیمالملک، یکی هواخواه صدراعظمی برادرش و دیگری علیه آن، با رقابت عاشقانهی هر دوی آنها برای جذب دختر موسوم به دختر کرمانی شدیدتر و حادتر میشود. دختر کرمانی که از طرف مادری به خاندان زرتشتی و پارسیان کرمان مستقر در هند بازمیگردد، از علاقهی حکیمالملک به خود مطلع گشته و بر سر یک دو راهی میماند. از یک سو بنای الفت و مودت را با امینالملک نهاده است و از سوی دیگر میداند برای بازپس گیری اموال غصبشدهی خاندان مادریاش، حکیمالملک بهترین فرد است چرا که
شنیدهام شأن او در دربار به حدیست که شخص پادشاه بر وی احترام میگذارد. حتی فرزندان شاه هرگاه مطلب مهمی داشته باشند به توسط او از خاک پای همایونی مستدعی میشوند.
ماجراهای این داستان در کشاکش حادثه، توطئه، روابط پنهانی و اشتیاق ادامه پیدا میکند.
* * *
همانطور که شرحِ مختصرِ بالا نشان میدهد، این اثر که تاکنون بررسی و شناسایی نشده بود، نه فقط پرسشهایی دربارهی هویت مولفش طرح میکند بلکه داستان توطئهپردازیهای سیاسی را در زمینهای از روابط پنهانی و عاطفی بین شخصیتهای واقعی تاریخی روایت میکند. با توجه به تاریخ کتابت این اثر که سال ۱۲۸۵ شمسی است، بایستی آن را جزو رمانهای پیشگام قرار داد. من پیش از این در مجموعه یادداشتهایی در رسانه پارسی به بررسی رمانهای پیشگام تاریخی در ادبیات فارسی و تفاوتهای آنها پرداختهام. در اینجا باید به مباحث آن مجموعه مقالات، این اثر را با وجوه و مشخصات ویژهای که دارد افزود. وجه شدیدا سیاسی این اثر، که از یک نظر محصولِ منتسب کردن حوادثش به شخصیتهای واقعی و معاصر دوران نگارش آن است، یادآور رمان جهودکشان اثر هامبارسوم آراکلیان است. در عین حال این اثر به دلیل درهمتنیدن روایت تاریخی-سیاسی خود با ماجراهای پنهانی و اروتیک بدون شک در نوع خود در تاریخ ادبیات فارسی یکه است. متاسفانه در این تکنسخه موجود از داستان، روایت به ناگه در پایان صفحه ۱۸۷ و میانهی یک سطر ناتمام مانده.[۴] اسباب تاثر فراوان است که شاید برای همیشه پایان این داستان از ما دریغ شده باشد.[۵]
پانوشتها:
[۱] شماره بازیابی این نسخه ۳۲۵۵ است. در اینجا لازم است از رماننویس و دوست عزیزم مهدی مرعشی به خاطر یاری در دسترسی به این اثر تشکر کنم.
[۲] احتمالا منظور محمد حسینخان سپهدار، از رؤسای ایل بختیاری است که بعدها به عنوان سردار مفخم معروف شد. بنگرید به: پوربختیار، غفار. «ایلخانی یا حاج ایلخانی: نبرد خانوادگی قدرت در جامعه بختیاری.» فصلنامه علمی-پژوهشی تاریخ، سال سوم، شماره نهم. صص ۹-۴۲.
[۳] مصاحبه ضیاء صدقی با مهندس احمد زیرکزاده، ۱۹ مارس ۱۹۸۶، مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد.
[۴] سطر ناتمام اختتامه این است: «من عرض نمیکنم چرا آدم آقای حکیمالملک به نایب پلیس تیر انداخته؛ عرض میکنم هرگاه رشته نظم گسیخته، ترتیب مملکتداری سست میگردد حضرت اشرف…».
[۵] با توجه به حاشیهای در آغاز تکنسخهی در دسترس از این اثر، این نسخه را در ربیعالاول ۱۳۴۱/ آبان ۱۳۰۱ آقای صارمالدوله، از رجال سیاسی اواخر عصر قاجار و اوایل دوره پهلوی و مؤسس مدرسه متوسطه اصفهان، وقف کتابخانه این مدرسه کرده است. متاسفانه از همان زمان این نسخه تنها حاوی ۱۸۷ صفحه و ناتمام بوده است.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *