گوهرِ گوهر عشقی
در ۱۸ دی ۱۳۹۸ هواپیمایی از اوکراین ایرلاین فقط چند دقیقه پس از برخاستن در خاک ایران سقوط کرد و همهی ۱۷۶ سرنشین آن جان باختند. دو هفته پیش از آن در آبان در پی اعتراضات به وضعیت زندگی موجود، به روایتی حدود ۱۵۰۰ نفر کشته شدند و حدود هفتهزار نفر با سرنوشتی نامعلوم در بازداشت به سر میبرند.
این وقایع، شرح آن، توصیف دردها و اعتراضهای پنهان نسبت به آن به مرکز توجه رسانهها، شبکههای اجتماعی، و گفت و شنودهای فضای مجازی و روزمره تبدیل شد. در شبکهها شاهد درد و ضجهی مادران و پشت خمیدهی پدران بودیم. در رسانهها شرح اندوه بستگان و حتی تودهی مردم را خواندیم و در خیابانها اعتراضات و خشم جامعه را دیدیم. تحلیل کردیم، پیشبینی کردیم، پیامدهای اعتراضات را حدس زدیم و به گمانهزنی در مورد صحت و سقم ماجرا پرداختیم. اما یک نکته شاید نادیده ماند یا اگر هم دیده شد بسیار کمرنگ ماند: با این درد و اندوه چه کنیم؟ آیا فقط ابراز آن و دریافت همدردی کافی است؟ آیا تنها ابراز خشم و طلب دادخواهی آتش درون را خاموش میکند؟ برای تسکین چه باید کرد؟ برای آرامش چه راهی را در پیش گیریم؟ و مهمتر از همه برای آمادگی در رویارویی با چنین بحرانهای اجتنابناپذیری در دنیای امروز چه کنیم؟
وقتی انسان در شرایط سخت و دردناک و سرخوردگی در سطوح مختلف قرار میگیرد، در صندوقخانهی درونش مجموعهای از روشها و راهکارهای روانی برای تطابق با شرایط و موقعیتهای جدید و پیشبینینشده دارد که فروید آنها را مکانیسمهای دفاعی مینامد. برخی از این مکانیسمها نقش آرامبخش و مُسکن دارند و برخی درمانکننده. این شیوههای برخورد را اغلب از خانواده، فرهنگ و دیگران به طور سینه به سینه میآموزیم و در برخوردهای روزانه و ارتباطات روزمرهمان آنها را تمرین میکنیم؛ در برخورد با مسائل و مشکلات در سطوح متفاوت. گاه از این مکانیسمها برای رویارویی با بگومگویی ساده استفاده میکنیم و گاه در مواجهه با دردهای عمیقی مانند از دستدادن عزیزی در سانحهای هوایی یا چشیدن طعم تلخ بیدادگری. چه بسا که یکی از حکمتهای محدودیتها و درد و رنجها این است که فرصتی شوند تا فرد یاد بگیرد در موقعیتهای بحرانی چه واکنشی از خود نشان دهد.
یکی از شاخصهای متمایزکنندهی افراد از یکدیگر در انتخاب همین مکانیسمهای دفاعی است که در برخورد با چالشهای زندگی به کار میبرند. مثلا اگر فردی پیوسته از مکانیسم پرخاشگری و خشونت در مواجهه با محدودیتها و مشکلات زندگی استفاده میکند میگوییم پرخاشگر است و اگر پیوسته از مکانیسم فرار از موقعیت برای فراموشکردن احساسات ناخوشایند استفاده میکند میگوییم اهل استقامت نیست و در مقابل ناملایمات محکم و راسخ نمیماند. همین مکانیسمهای دفاعی اگر به صورت الگوی رفتار جمعی در وجدان و افکار عمومی جامعه شکل بگیرد وجه تمایز فرهنگی آن جامعه با جوامع دیگر خواهد بود. شاید به اعتباری بتوان گفت تفاوت جوامع هم در همین مکانیسمهای دفاعی است که در برابر چالشهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و غیره به کار میگیرند زیرا همین پاسخها و پیامدهای آن است که هویت فردی و هویت اجتماعی را مشخص میکند.
در گذر تاریخ بسیار شاهد بیدادگری و سرکوب و سانحه بودهایم و نیز شاهد شیوههای گوناگون رویارویی با آن. در برخی از موارد بازماندگان این قربانیان درد کشیدند، در خود فرو رفتند، عادت کردند و تا آخر عمر بر این بودند که متحمل باشند و آرامش خود و دیگران را حفظ کنند. برخی به توصیف و تحلیل مشکلات و مصائب پرداختند و برخی به دلیلتراشی روی آوردند تا با آنچه بر سرشان آمده تطابق یابند. عدهای تقصیر را به گردن دیگران انداختند و گروهی سعی کردند دردها و رنجها را واپس رانند، فراموش کنند و این خلاء را به کمک چیزهایی مانند خوشگذرانیهای کاذب و اعتیادات گوناگون پر کنند. اما شاید عدهی معدودی بحرانها، فشارها و چالشها را موقعیتی دیدند برای متحول کردن خود و جامعهشان به گونهای که منتهی به سازندگی و رشد بشود: یعنی استفاده از مکانیسم فراپویی و برترسازی.
عینیت این شیوهی برخورد و مکانیسم فراپویی را در افرادی مانند گوهر عشقی، محمد نوریزاد، نسرین ستوده، فرهاد میثمی، کامران رحیمیان، جعفر پناهی، آفاق رحیمیان، روفیا اصدقی، ناهید شیربیشه و منوچهر بختیاری میبینیم که به جای در خود فرو رفتن، افسردگی و پژمردگی یا وارد بازی قربانی شدن، به جنب و جوش آمدند، متحول شدند و منشاء اثری برای خودشان و جامعهشان شدند؛ مانند بسیاری از مادران، پدران، خواهران، برادران، فرزندان و همسران دیگر زانوی غم بغل نگرفتند و به جای تحمل برای تغییر گام برداشتند؛ تغییر نه در جهت تخریب و زیر و زبر کردن امور، بلکه تحول و دگرگونی در جهت رشد و سازندگی درونی و بنیادهای اجتماعی و تلاش برای این که وقایع را به ابزاری برای زندهکردن ارزشهای انسانی و به تبع آن رشد و سازندگی جامعه تبدیل کنند. محمد نوری زاد به دیدار درددیدگان رفت، به آنان دلگرمی داد و یگانگی و همبستگی را رواج داد. نسرین ستوده به دادخواهی از دربندنشستگان بیعدالتی در چارچوب قانون پرداخت. کامران رحیمیان «زبان بدون خشونت» را حتی در زندان به زندانیان آموخت. فرهاد میثمی به دفاع از حقوق زنان پرداخت.
گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی نیز مانند بسیاری دیگر میتوانست به گوشهی خلوت برود، پتوی افسردگی به سر بکشد و با درد و اندوه از دستدادن عزیزش از دنیا برود. اما این کار را نکرد. ننشست، حرکت کرد و از جنبش و جوشش باز نماند. تا پیش از رفتن ستار بهشتی، کسی غیر از در و همسایهها و دور و بریها مادر ستار را نمیشناختند. او هم مانند همهی زنان دیگر صبح به خرید و پخت و پز و کارهای روزمره میپرداخت و احیانا غروب هم در انتظار تک پسرش مینشست تا بیاید و سکوت خانه را بشکند. تفاوت مادر ستار شاید در این نبود که پسری قهرمان داشت؛ حتی در این مهم هم نیست که خودش قهرمانگونه عمل کرد. بلکه تفاوت او در همان شیوهی برخورد و رویارویی در بحران از دست دادن عزیزش بود. آنچه در گوهر عشقیها مشهود است اینکه این مصیبتها و دردها نه تنها نتوانست پشتشان را خم کند و آنها را به خمودت بکشاند بلکه به چنان انرژی و حیاتی تبدیل شد که گویی فردی از نو زاده شده است.
راز و اکسیر این تحول را فقط در یک انتخاب میتوان یافت و آن شیوهای است که برای برخورد با این دردها انتخاب کردند؛ انتخاب بین خمودت و سکوت، و حرکت و ثبوت. این انتخاب آنان را به این سمت و سو برد که از محدودیتها نردبانی بسازند، از آن بالا بروند و زندگی را از زاویهای فراتر از حیطهی شخص خودشان ببیند. شاید این همان الگویی است که به آن نیاز داریم تا عالمی دیگر بسازیم و از نو آدمی.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *