وگانیسم؛ انسان-محوری و بیعدالتیهای اجتماعی
واژه وِگانیسم (که ویگِنیسم یا وِگَنیسم هم تلفظ میشود) برای اولین بار در سال ۱۹۴۴ توسط یک مدافع حقوق حیوانات به نام دونالد واتسون ابداع شد. وگانیسم در تعریف عمومی، به تفکر و شیوهای از زندگی گفته میشود که در آن افراد تا جای ممکن از هرگونه محصول حیوانی بهویژه در رژیم غذایی و پوشاک خود پرهیز میکنند.
آنچه افراد را به وگان شدن سوق میدهد دلایل گوناگونی میتواند داشته باشد اما شاید برای بسیاری از وگانها، آگاهی از استثمار حیوانات غیر انسان و رنج و دردی که نظام سرمایهداری تولید گوشت و لبنیات و تخممرغ در دامداری صنعتی به شکلی سیستماتیک و سازماندهیشده بر حیوانات تحمیل میکند، جرقهی اصلی گرایش به وگانیسم باشد. استثمار و آزار حیوانات به صنعت غذایی محدود نمیشود و در زمینههای دیگر نیز از جمله آزمایش روی حیوانات، علم پزشکی، صنعت پوشاک، سیرکها و باغوحشها، پرورش انتخابی حیوانات خانگی، دستدرازی به زیستگاههای حیوانی و گسترش بیرویه شهرها بخشی از تار و پود زندگی ما انسانها شده است.
بهعلاوه، در دهههای اخیر و با روشنتر شدن حقایق مربوط به تغییرات اقلیمی و گرمایش زمین، بحثهای بسیاری پیرامون تاثیرات مخرب صنعت گوشت و لبنیات بر نابودی طبیعت و روند فاجعهبار آن برای تمامی موجودات زنده بر روی کره زمین پیش آمده است. تولید و کشتار میلیاردها حیوان زمینی و دریایی در هر سال به اسیدی شدن اقیانوسها، حذف تنوع زیستی، و البته رواج ویروسها و بیماریهای زئونوتیک انجامیده است.
با این حال، علیرغم اهمیت تمامی موارد ذکر شده، فلسفه وگانیسم را میتوان در ابعاد بسیار گستردهتری مورد بحث قرار داد. یکی از این ابعاد که جستار حاضر به آن میپردازد، بررسی دیدگاه انسان-محوری[۱] در روند استثمار حیوانات غیر انسان و ارتباط آن با سایر ناعدالتیهای اجتماعی است.
دوالیسمِ انسان-محور
شاید بهترین نقطه برای شروع بحث درباره استثمار حیوانات این پرسش باشد که «از اساس حیوان را چگونه تعریف میکنیم؟» سؤالات فلسفی و علمی در طول تاریخ، حتی در دوره پساداروینی و پذیرش تئوری فرگشت، غالبا درباره این بوده که چه چیزی گونهی ما انسانها را از دیگر حیوانات متمایز میسازد اما بهندرت به پرسیدهایم که چه چیزی ما را با سایر گونههای زنده در یک گروه یعنی حیوانات قرار میدهد. این رویکرد، به جداسازی باینریِ عمیقاً تقلیلدهندهای میان انسان و باقی حیوانات منجر شده است. دوگانهانگاریِ (دوالیسم) ارزشی انسان-حیوان به آن دسته از خصلتها و ویژگیها که صرفا مختص انسان تصور میشود، ارزشی بالاتر اعطا میکند. خردورزی، استفاده از زبان، خودآگاهی، استفاده از ابزار و آگاهی از مرگ از جمله خصوصیاتیاند که ما انسانها آنها را متعلق به خود تصور میکردهایم و حیوانات را فاقد این گونه خصوصیات میپنداشتهایم. اما در نیمقرن گذشته تحقیقات بسیاری در حوزه رفتارشناسی حیوانات نشان میدهد هیچگونه مرز قطعی و ثابتی انسان را از دیگر حیوانات جدا نمیسازد. ما امروز دیگر میدانیم که حیوانات غیر انسان نیز از قابلیتها و کیفیات ذهنی، اجتماعی و ارتباطی برخوردارند، و بنابراین استثناگرایی انسان و دوالیسم انسان-حیوان از نگاه علمی غیر قابل دفاع است.
در روند شکلگیری دوالیسم ارزشی انسان-حیوان، ما آن دسته از خصوصیاتی که به وضوح انسان را به طبیعت و حیوانات متصل میکرده کنار زدهایم و آنها را فرومایه و پایینتر از شأنِ «انسان ناب» در نظر گرفتهایم. همه ما حیوانات، فانی، به هم وابسته، بدنمند، و قادر به زایش، تولید فضولات و تجربه کردن درد و لذت هستیم، و در یک موقعیت آسیبپذیری مشترک قرار داریم. اما ترس ما انسانها از این آسیبپذیری ذاتی و متناهی بودن، و شرم از پذیرفتن اینکه ما هم حیوان هستیم ما را به این واداشته تا با انکار خصوصیات «حیوانی»مان دچار استثناگرایی و برتریپنداری شده و انسان را در محور هستی، معنا، ارزش و آگاهی قرار دهیم. آدورنو در کتاب تاریخ و آزادی استدلال میکند که انسانها حیوانیت خود را انکار میکنند و این انکار ریشه در نارسیسیسم[۲] دارد:
به طور کلی، بشریت به عنوان یک گونه از هر چیزی که ممکن است طبیعت حیوانی خود را به یادش بیاورد، احساس انزجار خارقالعادهای میکند؛ احساس انزجاری که من باور دارم عمیقا با استمرار حیوانیتِ بسیار واقعی او مرتبط است.[۳]
علاوه بر این، دوالیسم انسان-حیوان با یک سلسلهمراتب ارزشی و اخلاقی نیز همراه میشود که در آن موجودات زنده نسبت به نزدیک یا دور بودن موقعیتشان به انسان، ارزشبندی و رتبهبندی میشوند. معمولا عقل و خرد به عنوان مهمترین و ضروریترین ویژگی، وسیله سنجش این ارزشبندی قرار میگیرد و بدین ترتیب
موجودات غیر انسان فقط در صورتی مورد توجه قرار میگیرند که با استانداردهایی که برای ما موضوعیت دارد قابل اندازهگیری باشند. متقابلاً، اگر موجود زندهای در تفکرات مفهومی، معرفتشناختی و کاربردی ما نگنجد، و اگر به خودش شکلی نگیرد که با شکل انسان و یا خواسته انسان منطبق باشد، ایدئولوژی انتروپوسنتریسم (انسان-محوری) ما را به این وا میدارد که به آن موجود توجهی نکنیم.[۴]
تبعیضهای ناشی از انسان-محوری
شاید اینطور به نظر برسد که سلسلهمراتب ارزشی و دوالیسم انسان-محور به نفع گونهی انسان عمل کرده و برای انسان مفید بوده است. اما در واقعیت، این دیدگاه نه تنها موجب کالاانگاری زندگی حیوانات و استثمار آنها در جهت اهداف اقتصادی و سیاسی میشود بلکه موجب خلق دوگانهانگاریها و سلسلهمراتب ارزشی در بین خود گونه انسان شده است. انسان-محوری انسانیت مطلوب را حتی برازنده تمام انسانها نیز نمیداند و با محرومیت و به حاشیه راندن برخی گروهها، ناعدالتیهای اجتماعی و ستمهای فراوان از جمله تبعیضهای جنسی و جنسیتی، نژادی، اتنیکی، مذهبی و غیره را در سراسر تاریخ به همراه داشته است.
اما ویژگیهایی که انسان-محوری آن را مایهی منحصربهفرد بودن و برتری انسان میداند، عینی، ثابت و جهانشمول نیستند. برعکس،
مفهوم آنچه ما در حال حاضر «انسان» مینامیم به صورت گزینشی، انطباقی و جانبدارانه بازتاب گروه بهخصوصی از مردان الیت[۵] است که خودشان این تعریف را در مقابل گروههای فرودست و «دیگری»، یعنی حیوانات، زنان، افراد دارای معلولیت، مهاجران و غیره خلق کردهاند.[۶]
برای مثال، یکی از دوگانههایی که در راستای دوالیسم انسان در مقابل حیوان شکل میگیرد، دوالیسم مرد در مقابل زن است. همانطور که پیشتر اشاره کردیم، یادآوری حیوانیت و بدنمندی در رفتارها و فعالیتها موجب میشود که چنین رفتارهایی کمارزش و فرومایه پنداشته شوند. بنابراین رفتارهای بدنمند همچون زایش، نگهداری از فرزندان، تهیه غذا و بهطور کلی کار بازتولیدی که معمولا به زنان نسبت داده میشود، کمارزش تلقی شده و میبایست در عرصه خصوصی پنهان نگه داشته شود. دوالیسم مرد در مقابل زن در طول تاریخ به حذف طیف جنسی و جنسیتی، تبعیض، و پایمال شدن حقوق اساسی زنان و جامعه الجیبیتیکیو منجر شده است.
حال که انسان-محوری در تمام قسمتهای فرهنگ و تمدن و بهطور کلی نظم حاکم بر جامعه نفوذ کرده است، اینطور به نظر میرسد که کنار زدن آن غیرممکن باشد. اما این امر نه تنها امکانپذیر بلکه ضروری است. معانی ارائهشده از حیوانیت و انسانیت به منظور استثمار حیوانات غیر انسان و به حاشیه راندن انسانها مورد استفاده قرار میگیرد. هدف بسیاری از فمینیستها، کوییرها، مردمان بومی، مبارزان ضد نژادپرستی و استعمارزدایی، کنشگران محیط زیست و سایر کنشگران عدالت اجتماعی، خلق دنیایی است که در آن زندگیهای مختلف برای گروههای مختلف امکانپذیر باشد. وگانیسم نیز در این مبارزه نقش بسیار مهمی دارد چرا که با کنار زدن دنیای انسانمحور، مخالفت با جداسازی انسان و حیوان را به حیطه عمل وارد میکند.
همانطور که ول پلاموود استدلال میکند
پرداختن به ظلم و ستم علیه انسان و حیوان به طور جداگانه امکانپذیر نیست چرا که هر دو ریشه در محورگراییهای هژمونیک دارند. انسان-محوری از اساس با دیگر محورگراییها مانند مرد-محوری (androcentrism) و قوم-گرایی (ethnocentrism) تلاقی میکند.[۷]
بنابراین دگرگونی جدی در نظم مستقر تنها در حالتی میتواند اتفاق بیفتد که یک همبستگی قوی میان مبارزه برای حیوانات انسان و غیر انسان رخ دهد و اجماع منفعلانه نسبت به استثمار حیوانات، و بیاعتنایی و چشمبستن بر رنج حیوانات کنار زده شود.
پینوشتها:
[1] Anthropocentrism
[2] Hollingsworth, Jonathan. Adorno’s Animal Philosophy. Diss. University of Windsor (Canada), 2020.
[3] Adorno, Theodor W. History and freedom: lectures 1964-1965. Polity, 2006.
[4] Calarco, Matthew. “Being toward meat: Anthropocentrism, indistinction, and veganism.” Dialectical Anthropology 38.4 (2014): 415-429.
[۵] منظور از مردان الیت مردان سفیدپوست مسیحی دگرجنسگرای همسوجنسی بدون معلولیت است.
[6] Weitzenfeld, Adam, and Melanie Joy. “An overview of anthropocentrism, humanism, and speciesism in critical animal theory.” Counterpoints 448 (2014): 3-27.
[7] Plumwood, Val. Environmental culture: The ecological crisis of reason. Routledge, 2005.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *