هوای تهران؛ روزنگار شش زخم خونچکان
طبق معیارهای جغرافیایی، ایران هرگز نمیتوانسته پایتختی مناسبتر از تهران داشته باشد؛ جایی در ملتقای دو قطاع اصلی جمعیتی ایران (مشهد-تبریز و تبریز-شیراز که حدود هشتاد درصد جمعیت ایران را پیرامون خود دارند)، برخوردار از منابع دائمی آب البرز مرکزی و نزدیک به مهمترین قطبهای کشاورزی و دامداری کشور و از نظر امنیتی نیز به عنوان بخشی از حوزه مرکزی در پناه البرز و زاگرس. به همین خاطر است که تهران در میان سی و چند شهری که در ایران بخت پایتختی داشتهاند طولانیترین دوران مرکزیت سیاسی را داشته است.
اما چه شد که آن قریه خوش آب و هوای دامنه توچال به این ملغمه دود و گوگرد تبدیل شد؟ داستان آلودگی هوای تهران درازدامن است. نقطه آغاز را باید از نیمه دهه چهل در نظر گرفت که شهر در موج تنعم نفت نماد توسعه و تجدد شده و پهنه آن گسترده میشود در همه جهات جغرافیایی. با این وجود مرور طرح جامع مصوب دوران مدیریت غلامرضا نیکپی نشان میدهد که اعتنای جدی به موضوع اقتضائات اقلیمی شهر وجود داشته، از جمله اینکه مقرر بوده در شمال غرب تهران (سعادتآباد تا توچال و همچنین به سمت غرب) یعنی مسیر بادهای غالب شهر، ساختمانها حداکثر دوطبقه باشند، باغهای شمیران باید حفظ میشده و نیز برای شهر گلوگاههای تنفسی همچون مناطق طبیعی حفاظتشده در کل حاشیه شرقی تهران (خجیر، سرخه حصار، قصر فیروزه و … ) در نظر گرفته بودند.
میتوان البته اینگونه هم در نظر گرفت که سازماندهی سختگیرانهتر فضای کالبدی شهر در آن زمان میتوانست مانع از برخی خرابکاریها در سالهای آینده شود. ولی حتی در اروپا و آمریکا هم در دهه شصت میلادی محیط زیست اولویت اول برنامهریزی شهری و محیطی نبود چون سر و کله اغلب مشکلات محیط زیستی خیلی بعدتر در دهه هشتاد پیدا شد. جالب است بدانیم در نیمه اول دهه هفتاد، جهان نگران فرا رسیدن یک موج سرمایش جهانی بود و از اواخر دهه هشتاد بود که به تدریج ترس از سرمایش جای خود را به ترس از گرمایش داد.
حتی شاید نتوان چندان توقعی داشت از مدیران شهر تهران در دهه شصت خورشیدی. جنون جنگ و انقلاب بود و مملکت تبزده و ملتهب. از جمله به یاد بیاوریم ماجرای سیل مرگبار تجریش با شمار مقتولانی به روایتی نزدیک به پنج هزار نفر. شهردار وقت (محمدنبی حبیبی) تمام لودرهای شهر را به جبهه فرستاده بود و در نتیجه مسیلهای شهر لایروبی نشده و بارش به سیل تبدیل شد و چنان فاجعهای آفرید.
بعد از پایان جنگ توسعه گسترده شهر در سطح و در ارتفاع آغاز شده و به دلایلی که خود جای بحث جداگانه دارند تهران بنا کرد به رشدی مغایر و فراتر از اقتضائات اکولوژیک آن و به واقع عمده مشکلات محیط زیستی متعاقب نیز از همان جا «بدخیم» شد. بدخیم در اینجا یعنی وضعیتی که در آن درمان به راحتی میسر نیست. آنچه آلودگی هوای تهران را به مشکلی لاینحل برای تمام فصول تبدیل کرده زنجیرهای از همین رخدادهای بدخیمکننده بوده که در پی ذکر میشوند؛ رخدادهایی به مثابه زخمهایی کاری و خونچکان.
زخم اول: اواخر دهه ۶۰، دولت هاشمی، تثبیت انحصار خودرو
هاشمی بازار خودرو را به انحصار دو خودروساز داخلی درآورد. قرار بود موقت باشد و در جهت حمایت از صنعت اما دائمی شد و در نتیجه خیابانهای شهر پر شدند از خودروهایی غیراستاندارد و آلاینده که اصطلاحا مستعمل آکبند بودند. یعنی حتی در لحظه خروج از کارخانه راندمان سوختیای داشتند مشابه خودرویی مستعمل که سالها کار کرده است. ۸۰ درصد آلودگی آلایندههای هوا از اگزوز همین خودروها خارج میشوند. همچنان.
زخم دوم: دهه ۷۰، بالاشهرفروشی کرباسچی، انسداد بادهای کاتاباتیک
از بالاشهر کندن و به پایین شهر چسباندن را کرباسچی باب کرد. در حالیکه ۷۰ درصد درآمد شهرداری از ساخت و ساز در مناطق یک تا پنج شهر تهران بود ۷۰ درصد پروژههای عمرانی در مناطق ۱۶ تا ۲۰ اجرا میشد؛ اطعام گرسنگان جنوب با پارههای تن شمال، بنا به دلایل مشخص سیاسی و در جهت افزایش لشگر جانبرکفان نظام. نتیجه به هر حال ویرانی باغهای شمیران و انبوهسازی و برجسازی در مسیر بادهای کاتاباتیک بود. این بادها که از کوه میآمدند و هوای شهر را تازه میکردند از کرباسچی به بعد کمتر و کمنفستر آمدند.
زخم سوم: نیمه دهه ۷۰، دولت خاتمی، استارت پروژه بمب اتم
خاتمی روکشی بود از زرق و برق گفتگوی تمدنها بر پروژه اتمی نظام؟ آمد که هشت سال وقت بخرد برای چنان پروژهای؟ اثبات چنین انگارهای کار این قلم نیست اما همچون هر شهروند دیگری میتوان بر این بدگمانی پا سفت کرد. (مخالفان این انگاره لطفا پیش از کنار گذاشتن مطلب، پانوشتی را که در انتها آمده است بخوانند). به هر حال خاتمی دوم خرداد ۷۶ روی کار آمد. تابستان را به وعده و وعید برای دستیابی به جامعه مدنی و احیای حقالناس گذراند و دقیقا از آبان ۷۶ هم پروژه اتمی کلید خورد. البته جهان تا سالها بعد مدهوش گفتگوی تمدنهای خاتمی بود و وقتی از پروژه اتمی خبردار شدند که دیگر به ادعای احمدینژاد کار بمب اتم با دو تا قابلمه توی آشپزخانه هم راه میافتاد و بتونریزی رآکتورها فقط یک گروتسک مضحک بود برای جلب رضایت متوقعان طرفین برجام. نکته این است که پروژه اتمی کل اقتصاد ایران را به گروگان گرفت و نتیجه اینکه صنایع فرسودهتر و آلایندهها آلایندهتر شدند و هرگز جای خود را به چیزی کمتر آلاینده ندادند.
زخم چهارم: اواخر دهه ۸۰، دولت احمدینژاد، تبدیل شهر به پمپئی
بنزین پتروشیمی و مازوت دو یادگار ماندگار دوران احمدینژاد هستند. او بود که فروختن هر آشغال سمی و خطرناکی را به عنوان بنزین و گازوئیل توی پمپبنزینها باب کرد. از دوره احمدینژاد است که گوگرد سهمی چنین مهم در آلودگی هوای کلانشهرهای ایران به عهده میگیرد. پالایشگاهها مجاز شدند گازوئیلی عرضه کنند که چند صد برابر میزان مجاز گوگرد دارند و البته نیروگاهها نیز به سوزاندن مازوتی رو آوردند که سوزاندن آن توسط نفتکشها در وسط اقیانوس هم ممنوع است. در نتیجه کلانشهرها و به ویژه تهران در ایام دودمه (اسموگ) چشماندازی همچون شهر باستانی پمپئی هنگام فوران گوگرد از آتشفشان وزوو پیدا میکنند: خاکستری و تیره، و مردمی که سرفه میکنند و اشک میریزند و پناه میجویند.
زخم پنجم: دهه ۹۰، شهرداری قالیباف، انسداد کامل مسیر بادهای غالب
قالیباف بر خلاف طرح جامع پایتخت و نیز طرحهای تفصیلی مناطق شهری واقع در شمال غرب تهران، کل آن محدوده را به تسخیر برجهای بلند و متراکمی درآورد که همچون بادشکن چاله ژئومورفولوژیک تهران را مسدود میکردند. به واقع قالیباف ریههای تنفسی شهر را فروخت تا با آن تونل و بزرگراه بسازد. مشکل امروز تهران را حل کرد به بهای بیآیندگی شهر. پیش از قالیباف هر باد یا باران دو سه روزی میتوانست هوای شهر را صاف نگه دارد اما الان حتی دو ساعت بعد از باران دوباره هوا خاکستری و آلوده میشود چون خودپالایی شهر به شدت تقلیل رفته و عملا شهر مثل یک چاله عمیق است که آلایندهها در هوای آن متراکم و متراکمتر میشوند و به سختی راهی برای خروج پیدا میکنند. میتوان گفت زخمی که قالیباف به تهران زد زخمی تا ابد خونچکان است چون برای همیشه مهمترین مسیر بادهای غالب یک کلان شهر ده میلیونی مسدود شده است.
زخم ششم: دهه ۹۰، دولت روحانی، تمام قد در خدمت آلایندگان
دهه نود زخمهای محیط زیست ایران کاری و ناسور شده بود. هم در چشمانداز طبیعی که تماما یا خشکیده بودند یا رو به خشکیدنند و یا در سکونتگاههای انسانی که ریزگرد قوزبالاقوز شده بود/است بر انواع آلودگیهای شیمیایی. دولت اول روحانی وقت داشت برنامه ریاضت ملی اعلام کند مثلا برای تغییر الگوهای مدیریت منابع آب در کشور یا شکستن انحصار بازار خودرو. دولت دومش هم البته پول فراوان توافق برجام را توی جیب داشت. اما ترجیح داد آبها را باج بدهد به سپاه تا اجازه بدهند برچسب برجام را روی سینه بزند و عجیبتر اینکه با پول برجام به جای توسعه حمل و نقل پاک وام داد به آن دو خودروساز انحصارگر تا محکمتر بر گلوی مردم بفشارند پنجههایشان را. روحانی پولی را که میتوانست مثلا بر تولید خودروهای برقی در ایران سرمایهگذاری شود ریخت توی حلق آن دو خودروساز که با وجود انحصاری بودن بازار یک کشور ۸۰ میلیونی به واسطه فساد و سوء مدیریت همواره ضرر میدهند. روحانی دستکاری در نظام هیدرولوژیک ایران را ژرفتر و غیر قابل برگشت کرد و انبایش خودروهای آلاینده بر خیابانهای ایران را نیز به مرحله اشباع رساند. ممکن است گفته شود بالاخره یک وقتی حکومتی میآید که انحصار بازار خودرو را میشکند و این یک مشکل موقت است. اما کو تا آن وقت؟ و البته تا زمانی که آن وقت موعود برسد همچنان روزانه هزاران خودروی «مستعمل آکبند» جدید وارد خیابانها میشوند و آلایندگی آنها انباشت میشود بر خودروهای قبلی. هر خودرو ۲۰ تا ۳۰ سال توی خیابانها جولان خواهد داد و این یعنی از آن روز موعود به بعد هم ۲۰ تا ۳۰ سال همچنان میلیونها خودروی آلاینده در تردد خواهند بود. خلاصه اینکه هوای پاک به عمر نسل کنونی وصال نخواهد داد. زخمهای پایتخت غالبا بدخیم هستند و قانقاریایی. و نه فقط پایتخت.
پینوشت: همچنانکه خواندید شناسه رخدادهای پیشگفته کارگزارانی از نظام هستند که به عنوان شهردار یا رئیسجمهور در آن مقطع مسئولیت مستقیم اجرایی داشتهاند. طبیعتا این به معنای تقلیل مسئولیت به کارگزارانی در این سطح نیست. همچنانکه گفته شد نام این کارگزاران فقط به عنوان شناسهی رخداد ذکر شده است.
علاوه بر اینها که ذکر شد و کاملا دقیق و کارشناسانه بود بحث گاز شهری و گرمایش خانگی نیز در این آلودگی سهیم میباشد ایده و طرحی زود بازده و ارزان برای کشور اما بدون در نظر گرفتن تبعات اجرا شد خطرات و ریسکهای آن در هنگام وقوع زلزله احتمالی به جای خود