همبستگی فمینیسم و جنبش محیطزیستی
امروز در آغاز دهه جدیدی ایستادهایم که در آن سخن از محیط زیست و تغییرات اقلیمی دیگر ضرورتی ناگزیر است. اخبار بیمناک تنها در چند هفته اول سال ۲۰۲۰، از آتشسوزیهای بیسابقه در استرالیا گرفته تا سیلابهای بلوچستان، نشان از آشفتگی اوضاع اقلیمی در سراسر جهان دارد که ساخته دست انسان و رفتارهای بیمحابای اوست. در دورهای که تغییرات اقلیمی به بحران تبدیل شده، بیشتر از هر زمان دیگری باید به جایگاه زنان در اجتماع و خانواده، و نقشهای سنتی که بر اساس جنسیت به زنان واگذار شده توجه کنیم چرا که این نقشهای جنسیتی موجب فقر، تبعیض و آسیبپذیری بیشتر زنان و گروههای به حاشیه رانده شده گشتهاند. در این مقاله نشان میدهیم که چگونه تخریب و استثمار زمین با مسئله سرکوب زنان و تبعیضات جنسیتی به شکلی درهمتنیده در ارتباط است. در ادامه خواهیم دید که همبستگی فمینیسم و جنبش محیطزیستی میتواند حرکتی نجاتبخش برای معضلات کنونی جامعه جهانی باشد.
* * *
با انقلاب علمی طبیعت و حیوانات که زنده و دارای ارزش بودند به ابزاری برای تحقیق، آنالیز و کنترل تبدیل شدند. بهرهکشی از طبیعت و حیوانات به اسم «استفادهی بهینه» از منابعی که در اختیار انسان قرار گرفته است، توجیه شد. فلسفه دوگانهانگاری دکارتی با تکیه بر این اعتقاد که تنها انسان است که دارای روح و جان، و در نتیجه صاحب عقل، منطق و خودآگاهی است، او را در بالای هرم ارزشی قرار داد و دوگانهانگاری ارزشی «انسان در مقابل طبیعت» را آفرید.
دوگانهانگاری دکارتی که ریشه و سرآغاز تخریب طبیعت و استثمار حیوانات است، همان تفکری است که تمدن را در مقابل طبیعت، منطق را در مقابل احساس، ذهن را در مقابل بدن، سفیدپوست را در مقابل رنگینپوست، دگرجنسگرا را در مقابل همجنسگرا، و مرد را در مقابل زن قرار میدهد. این تفکر که پشتش به نظام مردسالارِ نژادپرستانه گرم است، ریشهای قدرتمند میشود تا انواع سرکوبها، تبعیضها و تعدیها در اجتماع از آن تغذیه کنند. برساختهای اجتماعی بر اساس این تفکرات شکل میگیرد و به گروههایی اجازه داده میشود تا خود را برتر از گروههای دیگر بدانند و در نتیجه ستم، سرکوب و بهرهکشی آنها را طبیعی جلوه دهند.
امروز همین دیدگاه که انسان را جدا و برتر از حیوانِ غیر انسان و طبیعت میبیند، منشاء تمام معضلات زیستمحیطی ما شده است؛ معضلاتی که زنان و گروههای به حاشیه راندهشده را بیشتر و شدیدتر تحت تأثیر قرار میدهد. وقتی تغییرات اقلیمی در جوامع کم درآمد موجب محدود شدن منابع غذایی برای خانوادهها میشود، این زنان هستند که از سهم خود برای سیر کردن فرزندان و مردان خانواده میگذرند. مهاجرتهای اقلیمی، مردان را به امید یافتن کار و درآمد بیشتر به شهرهای بزرگتر میکشاند و این زنان هستند که باید با تأثیرات بحران اقلیمی در زمین کشاورزی خود دست و پنجه نرم کنند و بار مراقبت از فرزندان و افراد کهنسال خانواده را به دوش کشند.
به علاوه، آمار جهانی نشان میدهد که به خاطر همین ساختارهای تبعیضآمیز و نقشهای جنسیتی، احتمال مرگ و میر زنان در فجایع محیط زیستی ۱۴ برابر بیشتر از مردان است. البته قربانی شدن زنان به همین جا ختم نمیشود. مرگ این تعداد زیاد از مادران به معنی بالا رفتن میزان مرگ نوزادان، ازدواج زودهنگام دختران، قصور در تحصیلات دختران، تجاوزهای جنسی، قاچاق و سوءاستفاده تجاری جنسی از زنان و کودکان هم هست. بنابراین میتوان گفت در دنیایی که انسانِ مذکرِ سفیدپوستِ دگرجنسگرا در رأس هرم سلسله مراتب ارزشی قرار گرفته، تغییرات اقلیمی نتیجه مستقیم گونهگرایی انسان و استعمار حیوانات و طبیعت است و بازتابش، سرکوب و ظلم علیه زنان و گروههای به حاشیه رانده شده.
فمینیست شاید عمیقتر از هر کنشگر دیگری معنای برساختهای مستبدانه اجتماعی را حس میکند؛ برساختهایی که در دنیای مردسالار ابزاری میشوند برای نادیده انگاشتن خواستهها و حقوق یک گروه (زنان و رنگینکمانیها) در مقابل گروهی که برتر پنداشته میشود (مردان). در این حالت، چطور فمینیسم میتواند از «تقابل انسان و حیوان» و رنجی که این تفکر بر حیوانات اِعمال میکند چشمپوشی کند؟ فمینیسم چطور میتواند تخریب طبیعت و ارتباطش را با الگوی استبداد علیه زن نادیده بگیرد؟ از طرف دیگر، یک طرفدار محیط زیست چطور میتواند برای آزادی حیوانات و سلامت طبیعت بجنگد بدون آنکه متوجه درهمتنیدگی این معضلات با تبعیضات جنسیتی باشد؟
اینجاست که دیدگاه اکوفمینیسم از ما دعوت میکند تا با رویکردی همهجانبه در مبارزه با نظام سرکوب، به درهمتنیدگی معضلاتی که زندگی انسان و طبیعت را به چالش کشدهاند، توجه کنیم. برای اینکه بتوانیم تصویر بهتری از درهمتنیدگی انواع سرکوب در جامعه به دست بیاوریم، میتوانیم نظام سرکوبگر را همچون غدهای سرطانی تجسم کنیم که برای از بین بردنش نمیتوان تنها تکهای از آن را جدا کرد و امید داشت که سرطان بدن را ترک کند. در پیشرفت این غده سرطانی، اقتصاد و سرمایهداری جهانی هم نقش عمیقی ایفا میکند. برای مثال، در مفاهیم بازار جهانی طبیعت هیچ ارزشی ندارد مگر اینکه تبدیل به کالای قابل خرید و فروش شود. در بسیاری از جوامع کمدرآمد که جنگل و درختان برای مردمش به معنای آب، غذا و پناهگاه یا به عبارتی «وسیله امرار معاش» است، بازار جهانی هیچ ارزشی برای آن طبیعت قائل نمیشود مگر اینکه با قطع درختان و نابودی حیات وحشش بتواند دامپروری صنعتی و سودآور ایجاد کند.
تلاشهایی که امروزه برای مقابله با تغییرات اقلیمی در دنیا انجام میشود، به نیازهای زنان و آسیبپذیری آنها در قالب نقشهایی که نظام مردسالار به عهدهشان گذاشته است، توجه کافی ندارند. بنابراین همبستگی دو جریان عمده فمینیسم و محیط زیست میتواند از یک سو موجب شود که مباحثی چون بهداشت و خدمات درمانی، ناعدالتیهای اجتماعی، جنایات جنسیتی، و تبعیضات جنسی و جنسیتی به گفتمان تغییرات اقلیمی وارد شود، در سطح قانونگذاریهای کلان مورد توجه قرار بگیرد و در عمل به توانمندسازی زنان و گروههای مختلف اقلیت بیانجامد تا این افراد در مقابله با تغییرات اقلیمی و فجایع محیطزیستی آسیبپذیری کمتری داشته باشند؛ و از سوی دیگر، با شکستن الگوی فکری انسانمحور، به سمت ساختن دنیایی حرکت کنیم که برترپنداری از هیچ نوعش در آن جایی نداشته باشد.
مقاله بسیار خوبیست . این مقاله بخوبی توانسته رابطه ستم بر زن و استثمار محیط زیست را باز کند البته جا دارد که بیشتر روی سیستمی که تمام این جنایات را برای سود بیشتر مرتکب میشود یعنی نظام سرمایه داری تمرکز شود هرچند که گفته شده که جهان در دست مشتی مردان سفید پوست ثروتمند میچرخد اما این سیستم سرمایه داربست که تمام تبعیض ها و ستمها و استثمار و فقر و نابودی محیط زیست را در ابعاد جهانی اعمال میکند و تنها با نابودی سرمایه داری و روی کار آمدن نظامی که سود در فرماندهی همه چیز نباشد یعنی نظام سوسیالیستی است که میتوان نقطه پایانی به تمام این جنایتها باشد