هدایتالله حکیم الهی: از پیشگامی در تحقیق میدانی تا غیاب از عرصهی عمومی
هدایتالله حکیم الهی از پیشگامان نقد سیاسی-اجتماعیِ نهادهای مدرن در ایران با روش تحقیق میدانی است. او که در دههی بیستِ شمسی جنجالی، پر کار و پیشگام بود، از اوایل دهه سی حضورش کمرنگ شد و مدتی بعد نیز از صحنه عمومی و مطبوعاتی حذف گردید. در حالی که هیچ تحقیق تاریخی در زمینهی نهادهای مختلفِ مدرن در ایران از جمله تاریخ نهاد آموزش، زندان، دارالمجانین، ارتش و نیز شهر نو بدون مطالعه و ارجاع به آثار حکیم الهی کامل نیست اما کتابهای او سالهاست نایاب گشته و سرنوشت خود او نیز روشن نیست. در این یادداشت تلاش خواهم کرد شرح مختصری از حضور پررنگ او، روش تحقیقاتی و برخی نظراتش و بعد غایب شدنش از صحنهی عمومی ارائه دهم.
سابقه تحقیقهای میدانی مردمشناسانه
قبل از حکیم الهی، تحقیق میدانی از شهر و شرح و روایتِ مردمشناسانه و شبهداستانی از مشاهدات سابقه داشته است. برای نمونه، مرتضی فرهنگ در سال ۱۳۱۲ کتاب طهران (تهران، روزنامه کوشش) را منتشر کرد. این سفرنامه به این قصد نوشته شده که «آتشیست که خرمن خرافات را میسوزاند و برقیست که ارکان جهل و نادانی را فرومیریزد» (ص ۳). با این هدف است که مرتضی فرهنگ پیاده از میدان شمسالعماره با یک دوربین عکاسی و یک تلسکوپ و یک ذرهبین و مقداری دوا و مختصری ادوات طبی راهی میشود. او دو همراه دارد: یکی فیلسوفی مستوفیزاده که شیفتهی فرهنگ عربی است و دومی دکتری پهلویشناس که معکوس معتقد است عرب در عالم مصدر هیچ تمدنی نبوده. سفر آنها در شهر به محله کلیمیان، ارامنه، باغ فردوس، بازار آهنگران و کاروانسراهای مختلف میبرد. در این مسیر اگرچه از مسئله جنسیت سخن میرانند اما توقفی در شهر نو نمیکنند.
نمونه دیگر کتابی است که ادیب طوسی در سال ۱۳۲۰ با عنوان دخمههای سیاه یا کلبه بدبختان (تبریز، شرکت چاپ کتاب) منتشر کرد که یک روایت داستانیِ مردمشناسانهی پیشگام در توصیفِ زاغهنشینی در حومهی شهر تهران است. ادیب طوسی در این کتاب از مردمانی نوشته بود که در دخمه یا به عبارت دیگر خانههای محقری زندگی میکردند که در داخل زمین حفر شده بود، در نداشت و شبیه آغلِ گوسفند بود.
با این حال، حکیم الهی گرهگاهی است که از یک سو میراث نوشتههای مردمشناسانه (مانند نوشتههای مورد اشاره فوق) و از سوی دیگر تجربههای رمانهای اجتماعی اوایل قرن سیزدهم در ایران در توصیف پراحساس ناملایمات انسانی، جنسیتی و اجتماعی مانند تهران مخوف اثر مشفق کاظمی (۱۳۰۵) و جنایات بشر یا آدمفروشان قرن بیستم اثر ربیع انصاری (۱۳۰۸) را در خود جمع کرده و این دو سنتِ روبهرشد را با عتاب و خطابِ رادیکالِ سیاسی علیه هیئت حاکمه، و تیترها و عنوانهای عامپسند و تحریککننده ترکیب کرده است. روش کار میدانی او و پیگیری مجدانهاش در مشاهده و توصیف گروههای متعدد از مطرودان جامعه او را متمایز از دیگر نویسندگان کرده است.
شمایی از زندگی حکیم الهی
حکیم الهی با توجه به روایتی که از زندگیِ خودش در کتاب اعلام جرم به عدالت و قضات محترم ارائه داده در سال ۱۲۹۶ شمسی در یکی از دهات فریدن (یکی از شهرستانهای استان اصفهان) متولد میشود. نُه ساله است که به تهران میرود. از آنجا که پدرش در مدرسهی فیروز بهرام درس میداده، او هم در این مدرسهی زرتشتیان ابتدایی و متوسطه را میگذارند و در عین حال برای امرار معاش و کمک هزینهی تحصیل کارهای چندی انجام میدهد؛ از جمله، زیرنویس فیلمهای سینمایی را تهیه و کتابت میکند، برای جرائد دست به ترجمه میزند و در همان مدرسه معلم میشود. تدریس در این مدرسه که برخی از محصلینش از اشراف بودند، برای حکیم الهی روابط اجتماعیِ تعیینکنندهای را به همراه میآورد. در عین حال موجب میشود با تدریسِ درس ادبیات و نقشی که در قرار دادن کتابها برای سنین مختلف در کتابخانهی مدرسه داشته بر شکلگیری شخصیت برخی از افراد که شخصیتهای برجستهای شدند (از جمله ایرج افشار، ایرانشناس معروف و بیژن پیرنیا، از مجریان برنامه کودک رادیو) تاثیراتی بگذارد.[۱] در همین دوره است که از نظر سیاسی و تفکراتِ اصلاحی از سید ضیاءالدین طباطبایی متاثر میشود. به روایتِ خودش گرچه در بسیاری معتقدات بینشان تفاوت بوده اما گفتار و کردار سید ضیاء تعدیل و تحولی در حکیم الهی ایجاد میکند.[۲]
گزارشهای مردمشناسانهی حکیم الهی
در اوایل دهه بیست از طرفِ رؤسای زندان از او و برخی روزنامهنگاران و نویسندگان دعوت میشود تا وضع زندان را از نزدیک مطالعه کنند. حکیم الهی برای اولین بار زندان قصر را از نزدیک میبیند. در حالی که به نقل خودش بسیاری از مدعوین از مصاحبت با تیمسارِ ریاستِ شهربانی بیشتر لذت میبرند، او از بقیهی جمع دور میشود و وارد سلولهای زندان میگردد. در آنجا یکی از زندانیان از حکیم الهی میخواهد که دربارهی سرگذشت او تحقیق کند و ببیند آیا استحقاق زندان را داشته است؛ و در ثانی به شهر نو رفته از زن و دخترش اطلاع حاصل کند. حکیم الهی پس از آن ده بارِ دیگر به زندان میرود و کتاب با من به زندان بیایید را با توجه به مشاهداتش منتشر میسازد. در ادامه به تعقیبِ درخواستِ دوم آن زندانی به شهر نو، محلِ اسکان و کارِ بردگان و کارگران جنسی میرود تا از خانواده آن زندانی خبر بگیرد.[۳]
گزارشهای حکیم الهی از شهر نو اول بار به صورت پاورقی از ۱۳ آذر ماه ۱۳۲۴ در روزنامه صدای وطن به مدیریت علی بشارت منتشر شد.[۴] این روزنامه مشی شدیدا ضد حزب توده داشت و در اواخر دهه بیست مشی ضدجبهه ملی نیز در آن برجسته گردید. محتوای این روزنامه تلفیقی است از موضعگیریهای صریحِ سیاسی در کنار مقالات عامهپسند. در عالمِ روزنامهنگاری انتشار مجموعه گزارشهای حکیم الهی همدوره بود با انتشار کتابهای عباس مسعودی، روزنامهنگار مطرح آن دوران با عنوان با من به آمریکا بیایید. گرچه حکیم الهی دعوت خودش را به تماشای طبقات «نفرینشده و منحط» مهمتر ارزیابی میکند و مینویسد که باید به گرسنه نان داد و نه توصیفِ نان، اما در نهایت امیدوار است که همزمان افراد هر دوی این دعوتها را اجابت کنند:
در حالی که ایشان شما را به یک کشور آزادی، به یک سرزمینِ بهشتی یعنی آمریکا میبرند و جریان بهداری و بهداشت، کشاورزی و کشاورز، تمول و ناز و نعمت و آسایش و عدالت آنجا را تشریح مینمایند، من هم شما را به یک محیطِ دیوانهکُن، به یک سرزمینِ جادوشده و به تماشای یک طبقهی نفرینگردیده و منحطِ اجتماع دعوت مینمایم و با خود حرکت میدهم. امیدوارم از این دو دعوت ارباب بینش متنبه شده، به رفع بدبختیهای ملی قیام نمایند.[۵]
در اسفند همان سالِ ۱۳۲۴ این مجموعه یادداشتها به صورت کتاب با عنوان با من به شهر نو بیایید منتشر میشود و کمی بعدتر جلد دومی نیز بر آن انتشار میيابد.[۶] استقبال از این کتاب چنان است که در کمتر از سه سال جلد اولش به چاپ پنجم میرسد. حکیم الهی ترسیمِ فلاکت و استثمار در میان مردمِ شهر نو را زمینهای برای خطابِ مستقیمِ خاندان سلطنتی و هیئت حاکمه قرار میدهد. او در توضیح کارش به نقل از ماکیاولی مینویسد که باید برای اندازه گرفتنِ کوه در جلگه و زمینِ پَست ایستاد و برای اندازه گرفتن بیابان بر قله رفت. به همین شکل برای شناساییِ پادشاه و ارزش او باید در میان طبقه پایین قرار گرفت و قضاوت آنان را دانست. حکیم الهی تلاش زیادی میکند که واقعی بودن ماجراهایی که روایت میکند را اثبات کند و عکسهای متعددی نیز جزو کتاب است. البته خود توضیح میدهد که در نحوهی تعبیر و نگارش ماجراها تصرفاتی کرده است.
کمی بعد حکیم الهی متکی به تجربیات خود در دورهی خدمت و مشاهداتش از زندگی سربازان و خانوادههای آنها به نقد ارتش در ایران میپردازد و در نقدی صریح به کل نظام ارتش و بودجه آن مینویسد:
در ایران سابقه بسیار داشته است که هر چند سال یک بار امراض موحشی از قبیل وبا و طاعون بادهای مسموم و غیره میآمده است و ملیونها نفر از افراد کشور را از زندگانی محروم نموده و به زیر خاک فرو میبرده است ولی در دوره ما تاکنون هیچ امراضی را مشاهده نکردهایم اما به جای آنها مرض قشون! یا ارتش! با نظام وظیفه شروع شد تا به امروز صدها هزار جوانان را در دل خاک پنهان ساخت و ملیونها نفر را به امراض فقر و سفلیس و سوزاک در سراسر کشور مبتلا و به خطر مرگ تهدید نمود. مرضِ وبا یا طاعون برای ملت ایران تغییر صورت داد و به شکل سربازگیری و یا ارتش و ژاندارم تجلی نمود.[۷]
در روایت حکیم الهی نهاد ارتش در دهه بیست با فساد اقتصادی، سوءاستفاده از سربازان و بیگانهسازی آنها با خودشان آمیخته است: «با تفنگ آشنا شدم و از خود بیگانه».[۸]
نقد حکیم الهی به همین جا ختم نمیشود. کتابی را هم به نقد سیستم آموزشی اختصاص میدهد. او در نقد سیستم آموزشی نیز با اتکاء به یادداشتهای ۱۸ سالهی تحصیلیاش، تجربه و مشاهدات سالیانهاش در آموزش در ایرانِ آن روزگار و نیز با بررسی محتوای کتبِ درسیِ آن دوره چنین میگوید:
مزرعهی افکار تحصیلکردههای ما به علت عدم مطالعه و عدم معلومات خالیست. از این رو هر نوع عقیده و روشی که زودتر در مزرعه افکار آنان ریخته شود زودتر بارآور میشود و به آن میگرایند تا باز با عقیده جدید مواجه گردند و با عقیده اولی خود بسنجند […]. او از دنیا و آراء و عقاید تحول چیزی نخوانده است. او فقط لیسانسیه است. او چه میداند تحول عقاید بشری در ازمنهی مختلف و محیط مختلف چگونه به وجود آمده و چگونه محو شده و چگونه تغییر صورت داده است.[۹]
غیاب از عرصهی عمومی
در سال ۱۳۲۷ حکیم الهی که خاصه به خاطر کتاب با من به ارتش بیایید بیش از پیش تحت فشار سیاسی و قضایی قرار گرفته بود از ایران خارج میشود و به عنوان استاد السنه شرقیه در دانشگاه لندن شروع به تدریس میکند. در آن سالها با اوج گرفتن جنبش ملی شدن نفت او از جمله شاخصترین صداهای اعتراضی به این جنبش در انگلستان میشود و از این رو مورد فشار جدی از طرف هواداران آن و از جلمه در ارگانهای رسمی جبهه ملی مثل باختر امروز میگردد. یک مورد مشخص به حوالی مرداد ۱۳۳۰ باز میگردد که رادیو تهران فشار بر کارمندان رادیو بیبیسی را افزود. حملات رادیو تهران به کل کارکنانِ ایرانیِ رادیو بیبیسی شدت میگیرد و به خصوص فردی با اسم مستعار محمد ایرانجاه را به دلیل نظراتِ ضدِ جبهه ملیاش مورد هدف قرار داد. سفارت ایران در لندن اما با تبرئه ایرانیان کارکننده در رادیو بیبیسی، هدایتالله حکیم الهی را فرد واقعی پشت اسم مستعار ایرانجاه معرفی میکند. ابوالقاسم طاهری، گویندهی پرسابقه رادیو بیبیسی نیز با ارسال نامهای به باختر امروز بر ایراندوستی خود و قاطبه کارکنان آن رادیو تاکید میکند و انگشتِ اتهام را به سوی حکیم الهی دراز میکند.[۱۰]
حکیم الهی به سرعت این اتهام را تکذیب میکند[۱۱] و بعدها با جزییات در کتاب اعلام جرم به عدالت و قضات محترم با وجود اذعان به مخالفتش با جبههی ملی هرگونه همکاری با رادیو بیبیسی را نفی میکند. قریب پنجاه سال بعد از این ماجرا، نویسندگانِ مدخلِ بیبیسی فارسی در دانشنامه ایرانیکا به نقل از مصاحبهی تلفنی خودشان با صدرالدین الهی مدعای او را تایید میکنند و پرده از آن برمیدارند که نصرت الله الهی، پسر عموی صدرالدین الهی فرد گویندهی آن اخبار بوده است.[۱۲]
مدتی پس از کودتا حکیم الهی دوباره به ایران بازمیگردد و ستون انتقاد روزنامه اطلاعات را که هر هفته دو بار منتشر میشد راهاندازی میکند.[۱۳] منتها نقدنویسی عافیتی برایش به همراه نمیآورد. به نقل از احمد احرار، ستوننویس روزنامه اطلاعات، «انتقادی نوشت که به تریج قبای یک دستگی برخورد. برایش اعلام جرم کردند، حقوقش را بریدند.» و ظاهرا در پی این مشکلات در دهه چهل «سرش را انداخت پایین، رفت دنبال کاسبی» و یک پمپ بنزین دایر کرده است.[۱۴]
غیاب حکیم الهی از عرصه عمومی چنان بوده است که حتی اطلاع دقیقی از سالهای بعدی عمر او و سرگذشتش پس از این دوران به دست نیاوردهام. به این ترتیب او که سرگذشتِ افراد متعددی را از «طبقات مظلوم و فراموششده اجتماع»[۱۵] ضبط کرد، حالا سرگذشتِ خودش تا حد زیادی نامعلوم مانده است.
پینوشتها:
[۱] ایرج افشار و بیژن پیرنیا به طور خاص از این تاثیر سخن گفتهاند. بنگرید به: تاریخ شفاهی مطبوعات ایران (۴)، گفتگو با ایرج افشار، بخارا، آذر و اسفند ۱۳۸۰، ص ۱۸۷. و همچنین به «بیژن پیرنیا، نخستین مجری برنامه کودک رادیو در دهه ۱۳۳۰ زندگی را بدرود گفت»، کتابک. ۱۳۸۲.
[۲] هدایتالله حکیم الهی، اعلام جرم به عدالت و قضات محترم، بیتا، بینام، ص ۷.
[۳] همان، صص ۷-۸.
[۴] البته اگر بخواهیم دقیق بگوییم عنوان این روزنامه در آن روزگار روستا بوده است. روزنامهی صدای وطن بارها در دهه بیست توقیف و پس از هر توقیف با نام جدیدی منتشر شده است. از نامهای دیگر آن به ایران نو، فروهر، و نهضت میتوان اشاره کرد.
[۵] هدایتالله حکیم الهی، با من به شهر نو بیایید (جلد اول)، چاپ پنجم، شرکت سهامی چاپ، ۱۳۲۷، ص ۱۵.
[۶] حکیم الهی مدعی است که این کتاب محصول پنج سال تحقیق میدانی اوست. (همان، ص ۱۴۳)
[۷] هدایتالله حکیم الهی، با من به ارتش بیایید، چاپخانه نقش جهان، اردیبهشت ۱۳۲۷، ص ۴.
[۸] همان، ص ۴۴.
[۹] هدایتالله حکیم الهی، با من به مدارس بیایید، بیتا، بینام، ص ۱۵۸.
[۱۰] «ما به قبرستان و ویرانههای میهن خود علاقمندیم»، باختر امروز، ۶ مرداد ۱۳۳۰.
[۱۱] «حکیم الهی از خود دفاع میکند»، اطلاعات، ۸ مرداد ۱۳۳۰.
[12] F. Safiri and H. Shahidi (2002). Great Britain xiii. The British Broadcasting Corporation (BBC), Encyclopedia Iranica.
[۱۳] ه. آشنا. (۱۳۵۱) مقدمه بر کتاب هدایتالله حکیم الهی، یادداشتهای یک دیکتاتور و علل پیدایش آن.
[۱۴] احمد احرار، «حق السکوت»، اطلاعات، ۳ دی ۱۳۴۹، ص ۲۱.
[۱۵] هدایتالله حکیم الهی، با من به شهر نو بیایید (جلد اول)، چاپ پنجم، شرکت سهامی چاپ، ۱۳۲۷، ص ۸.
آقای هدایت الله حکیم الهی در مدرسه ای که مدیریت آن را برادرش دکتر نصرت الله حکیم الهی بر عهده داشت معلم ادبیات من بود و من هم به سهم خود از او بسیار آموختم. شاید مهمترین کتاب او که از دید منتقد محترم مخفی مانده کتاب «یادداشت های یک دیکتاتور» باشد که در آن پیش بینی نوعی انقلاب سیاسی در ایران و شکست آن هم شده است.
تا جایی که شنیده ام دکتر هدایت الله حکیم الهی در اواسط دهه هفتاد خورشیدی در تهران درگذشت.