نگاهی دیگر به نمایش «ترانههای قدیمی» کاری از محمد رحمانیان
محمد رحمانیان نمایشنامهنویس و کارگردان مطرح تئاتر ایران، چه دوستش داشته یا نداشته باشیم، یک بِرَند در تئاتر ایران است. نامِ او بر سر درِ هر نمایش عاملی مهم برای جذب مشتاقان هنر و فرهنگ است. رحمانیان تا پیش از مهاجرت به کانادا با آثاری چون مصاحبه، خروس، فَنز، شهادتخوانی قدمشاد مطرب در طهران، پُل و اسبها سال ۵۹ هجری شمسی شناخته میشد اما پس از یک دوره مهاجرت اجباریِ سه ساله و بازگشت به ایران در سال ۹۲، آثار او رنگ و بوی دیگری پیدا کرد.[۱]
آثار سالهای اخیر رحمانیان همه از ایرانِ فراموششده میگویند، خاطرات شیرین گذشته را به یاد میآورند و داستان عشق و عاشقیهای سادهی مردم پاک سرزمین را روایت میکنند. او از هویت گمشدهی مردم سرزمینش میگوید؛ هویتی که سالهاست به عمد بر اثر هجوم رسانههای وطنی، آموزش و پرورش حکومتی و دستورات شرع به باد فراموشی سپرده شده است. رحمانیان نگران شیوع این گمگشتگی است. او سیاستباز نیست و از هر فراموششده یا بهجاماندهای در هر بخشی از تاریخ ایران با هر حکومت و اقتداری که نشانی از هویت مردم سرزمینش دارد، در آثارش بهره میگیرد. این فراموششدهها میتواند ساختمان تخریبشده سینمایی قدیمی، تابلوی گمشدهی قهوهخانهای، آواز محلی فراموششدهای و حتی آنانی باشد که جان خود را برای پاک ماندن سرزمینشان دادهاند.
رحمانیان در همین زمینه میگوید: «اصلا از دورهای به بعد با خودم گفتم دیگر فنز نمینویسم که ماجرای آن در انگلستان بگذرد یا خروس نمینویسم که جریانش در افغانستان باشد. فقط داستانهایی مینویسم که ماجرایش در تهران معاصر میگذرد. […] فکر کردم در تمام این سالها باید دربارهی خودمان مینوشتم، آن هم با نشانیهای دقیق. منظورم نوشتن راجع به اتفاقهایی است که بلدم. این یک تصمیم است و من فعلا گرفتار این تصمیم هستم.»
محمد رحمانیان در این سالها کوشیده تا از هر مدیوم هنری مثل تئاتر، سینما، عکاسی، نقاشی، معماری، هنرهای قدیمی و غیره برای یادآوری و بازگویی هویت فراموششدهی مردم سرزمینش بهره بگیرد. تئاتر پسامهاجرت رحمانیان، گونهای تئاتر تلفیقی است که او در دوران مهاجرت دیده و آموخته است؛ تئاتری نوپا که مثل هر پدیدهی نو در ایران با مخالفان و منتقدین بسیاری همراه است. مخالفان به آثار او عناوینی چون تئاتر لاکچری، تئاتر مبتذل و «نه تئاتره نه موسیقی» دادهاند. هرچند این مخالفتها تأثیری در استقبال گستردهی تماشاچیان از نمایشهای رحمانیان نداشت.
هنر امروزه نه تنها مرزهای جهان را درنَوَردیده است و در حال تبدیل شدن به زبان مشترک انسانهاست بلکه در درون هم به وحدت رسیده است. بسیاری از آثار هنری امروز جهان را دیگر نمیتوان محصور در یک رشتهی هنری به نام تئاتر، فیلم، رقص، نقاشی یا عکاسی کرد چه که ترکیبیاند از چند رشتهی هنری بدون اینکه یکی از آنها باشند. رحمانیان برای نزدیکتر کردن تماشاچیان به این شکل هنری از واژههایی مانند اجرانگاری (نمایش-نقاشی)، موسیقی-نمایش، کنسرت-تئاتر و نمایشی برای سینما استفاده کرده است. ترانههای قدیمی، ترانههای محلی، سینماهای من، آدامسخوانی، نام تمام مادران، آینههای روبرو، بیست نمایش کوتاه درباره سلفی و ترانههای قدیمی: پیکان جوانان تعدادی از آثار نمایشی او در این سالهاست.
حدود یک سال است که از محمد رحمانیان، نمایش جدیدی بر صحنه نرفته است. رحمانیان در ۱۶ دی ماه سال ۱۳۹۷ به دادسرای ۲۱ ارشاد، احضار و پس از بازداشت به قرار کفالت آزاد شد. خبرگزاریها اعلام کردند که احضار و بازداشت او به دلیل تکخوانی یک بازیگر زن در نمایش ترانههای قدیمی: پیکان جوانان بوده است.
ترانههای قدیمی نخستین اثر رحمانیان پس از مهاجرت است که تحت عنوان «موسیقی-نمایش» به صحنه رفت. نمایش ترکیبی از هشت قطعهی کوتاه نمایشی یک یا دو نفره است که همگی در بهار ۱۳۹۰ خورشیدی در تهران میگذرند. مکان هر کدام از این قطعات نمایشی هم محل شناختهشدهای در تهران است؛ مکانهایی که هویت تهران امروز را به نمایش میگذارند: برج میلاد، ایستگاه متروی صادقیه (آریا شهر)، کافه نادری، ترمینال شرق، میدان فردوسی، بوستان آب و آتش، شهرک سینمایی غزالی و امامزاده صالح تجریش محلهایی هستند که پارههای نمایش در آنها میگذرند.
در هر قطعه نمایش از ترانههای قدیمی تماشاگر با دیدن نمایش از خنده ریسه میرود ولی ناگهان دلش میگیرد و غصه میخورد و در پایان به فکر واداشته میشود. در خاتمهی هر نمایش کوتاه، یک ترانهی خاطرهانگیز برابر با حال و هوای آن قطعهی نمایشی به آهنگسازی فردین خلعتبری و خوانندگی علی زند وکیلی به اجرا درمیآید. این ترانهها بخشی از حافظهی جمعی ما را ساختهاند. آنها را بلدیم ولی نمیدانیم چه کسانی آن ترانهها را سرودهاند و از چه زمانی به خاطراتمان تبدیل شدهاند. شبهای طهران، ساری گلین، به سوی تو، زندگی خوب است، مرغ شب، رفته، شهزادهی رویا و بهار آرزو از جمله این ترانهها هستند.
بُنمایهی ترانههای قدیمی تنهایی انسانها در سرزمینی مملو از خاطرات شیرینِ با هم بودن است. به زعم رحمانیان، این حس تنهایی شامل هر انسانی در آن سرزمین است. رزمندهای فراموششده در اذهان که خود نیز دچار فراموشی شده؛ دخترک جورابفروش ایستگاه مترو که با آرزوهایش زندگی میکند، بچهی شهرستانیای که برای اینکه حالش خوب شود فقط محتاج پاسخ یک سلام است؛ کافهای فراموششده که بخشی از تاریخ فرهنگ و هنر این سرزمین در آن رقم خورده؛ دختری که دیگر جایی در وطنش ندارد و برای پُرکردن این خلاء به کانادا مهاجرت میکند؛ و ….
شاید منشاء این «تنهایی در حضور» در نمایش ترانههای قدیمی تداوم حس نوستالژِی (تنهایی در غربت) رحمانیان در دوران مهاجرت است. او در ترانههای قدیمی و بعد از آن در ترانههای محلی، سینماهای من، هامونبازی و … تا آخرین اثرش ترانههای قدیمی: پیکان جوانان، همواره در حال به یاد آوردن خاطرات جمعی گذشته است؛ خاطراتی که سختی روزگار آنها را به پس ذهنها برده است و با ترانهای یا نمایشی بار دیگر طعم شیرین آن خاطرات در جان و دل هر ایرانی چشیده میشود. بابک احمدی در روزنامهی اعتماد دربارهی ترانههای قدیمی مینویسد: «قطعاتی از تاریخ فراموش شده معاصر ما که جاریاند و با کوبیدن مُهر سکوت ناپدید نمیشوند.»[۲]
ترانههای قدیمی تاریخ معاصر ایران را همچون گذشتهاش پُرافتخار میداند. اما تاریخ معاصر به مانند گذشته داستانگوی حکام و صاحبان قدرت نیست؛ روایت مردم عادی ایران است. آنها هستند که این تاریخ را میسازند با همهی سادگیها و بیآلایش بودنها. رحمانیان برای روایت کردن تاریخ مردم سرزمینش از هر پدیدهای بهره میگیرد. به طور مثال واهمهای ندارد تا از ترانههای قدیمی بهجامانده در خاطرات مردم استفاده کند حتی اگر به نظر منتقدین مبتذل خوانده شود.
ترانههای قدیمی با بیدار کردن خاطرات جمعی به تماشاگران یا همراهانش یادآوری میکند که زندگی با همهی فراز و نشیبهایش همچنان زیباست و میشود در این اوضاع سخت هم به همسایههایمان عشق بورزیم. شاید بهترین تعریف از این اثر نمایشی، شعر سهراب است:
چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را زیر باران باید جُست.
پانوشتها
[۱] محمد رحمانیان در سال ۱۳۸۸ پس از چند روز بازداشت همسرش، مهتاب نصیرپور، و تعطیل شدن نشر چشمه برای پذیرفتن انتشار یکی از نمایشنامههایش به نام روز حسین، عملاً ممنوعالکار و مجبور به مهاجرت شد.
[۲] بابک احمدی، «قرار نيست يك جريان خاص برای تئاتر تصميم بگيرد»، اعتماد، ۲۸ آذر ۱۳۹۶
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *