مردی که تنها بود و ماهیای که تنها شد
در نخستین نوشته از این سلسله مطالب که با عنوان «ترانهای که نو شد» منتشر شد، نگاهی انداختم به مفهوم ترانه و عوامل تاثیرگذار در نو شدن و پوست انداختن آن در اواخر دههی چهل و آغاز دههی پنجاه شمسی در ایران. در این متن و قسمتهای بعدی، به منظور درک بهتر و عمیقتر این موج نوگرا نگاهی مصداقیتر و دقیقتر خواهم انداخت به ترانههای نامآشنا و جریانساز این عرصه.
ترانهی نوین ایران یکشبه و با یک یا دو ترانهی مشخص زاده نشد. از اوایل دههی چهل، شاعران و آهنگسازان و خوانندگانی کوشیدند و آزمودند و پیشتر آمدند تا این جریان پس از حدود یک دهه تقلا و با پیدایش گروههای کاری منسجم و متشکل از کارورزانی نوگرا به پختگی و ثمردهی رسید و حرفی برای گفتن پیدا کرد و مورد اقبال قرار گرفت. در این میان «مرد تنها» و «قصهی دو ماهی» دو ترانهی روایی خوشساخت و مهم این عرصهاند که در سالهای ۱۳۴۹ و ۱۳۵۰ شمسی ساخته شدند و میتوان آنان را از قوامیافتهترین آثار این جریان دانست. در هر دو مورد، نخست اشعار توسط شهیار قنبری سروده شده و سپس برای آنها ملودی ساختهاند و در مرحلهی آخر کار تنظیم و سازآرایی و اجرای خواننده انجام شده است.
۱. مرد تنها
نام ترانه خود گویای محتوای آن است. این اثر که سرودهی شهیار قنبری و ملودیساز و تنظیمکنندهی آن اسفندیار منفردزاده است، برای سکانس پایانی فیلم رضا موتوری به نویسندگی و کارگردانی مسعود کیمیایی ساخته شد اما توانست به دلیل تازگی و تفاوتش به هویتی مستقل دست پیدا کند و جدا از فیلم هم مورد اقبال و توجه بسیار قرار بگیرد.
با صدای بیصدا
مثل یه کوه بلند
مثل یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستای فقیر
با چشمای محروم
با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
«مرد تنها» روایت مردی است از طبقات پایین جامعه با دستهای فقیر و چشمهای محروم؛ روایت خیل انسانهای فرومانده در فقر و نداری و بیفردایی که به هر دری میزنند تا از این موقعیت رها شوند اما جز شکست و ویرانی چیزی به دست نمیآورند. تنهایی این مرد، وحدت در میان کثرت فرودستان است.
شب، با تابوت سیاه
نشست توی چشماش
خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک
سایهش هم نمیموند
هرگز پشت سرش
غمگین بود و خسته
تنهای تنها
مردی که تابوتی سیاه در چشمهایش دارد و ستارههای آرزویش یک به یک به خاک افتادهاند؛ مرد بیسایهای که تنهای تنها در این طرف و آن طرف شهر بیدروپیکر به دنبال صدای پای همراهی میگردد.
با لبهای تشنه
به عکس یک چشمه
نرسید تا ببینه
قطره قطره
قطرهی آب قطرهی آب
در شب بیطپش
اینطرف اونطرف
میافتاد تا بشنفه
صدا صدا
صدای پا صدای پا
شعر این ترانه، بدون هیچ تردیدی شعری درجه اول برای ترانه شدن است. فضایی که شهیار قنبری برای روایت تنهایی مرد تنهایش میسازد، هولناک است: تصویر انسانهای تیپاخورده در جهان پرهیاهوی امروز. این شعر کوتاه، منسجم، شخصیتپرداز و با تعابیری که به جرئت میتوان گفت تا آن روز در ترانهی ما به کار گرفته نشده بود، در عین تصویرگری فلاکت و تنهایی، در پایان تلاش شخصیتش را برای تغییر این وضعیت با جستجویش برای یافتن یک همراه نشان میدهد.
ملودی ساختهشده بر روی این شعر، نشان از نبوغ ملودیساز دارد زیرا او به خوانش چنان متفاوتی از شعر رسیده که ارزش افزودهای دندانگیر برای این شعر و ترانه به حساب میآید. ملودی تصویرگر فضای تیره و زخمی شعر است. اوج توانمندی ملودیساز درست در آخرین واژهای که از دهان خواننده بیرون میآید، نمود مییابد؛ آنجا که منفردزاده از فرهاد میخواهد «صدای پا»ی آخر را فوسه بخواند و صدایش را بکشد. گویی گرگی زخمی بر فراز کوهی ایستاده و رو به ماه زوزه میکشد.
جالب است بدانیم که «مرد تنها» دومین تجربه فرهاد در خواندن به زبان فارسی و اولین همکاری او با منفردزاده است؛ تجربهای که به دلیل شکست تجربهی قبلی فرهاد، تنها با اصرار زیاد منفردزاده و با این قول میسر میشود که اگر محصول کار مورد پسند فرهاد نبود، هرگز منتشر نشود. سرانجام فرهاد که وزن واژهها را میداند و آنقدر در کافه کوچینی ترانههای روز دنیا را خوانده که تکنیک اجراهایش درخشان شده است، میآید و میخواند و با همان صدای خاص و خشدار، صدای واقعی مرد تنهای این ترانه میشود.
تنظیم و سازآرایی این اثر بر اساس تم اصلی فیلم است که منفردزاده ساخته و با ترکیب سازهای گیتار آکوستیک و کلارینت نواخته میشود و با افزوده شدن درامز، سازهای زهی (استرینگ) و پیانو الکترونیک در حین و در فاصلههای میان خوانش خواننده، فضای تنهایی عمیق و اندوه حاصل از آن را پرورش میدهد و پیش میبرد و معنا میبخشد.
۲. قصهی دو ماهی
شعر این ترانه را شهیار قنبری سروده، ملودیاش را بابک افشار ساخته و واروژان تنظیم کرده است. «قصهی دو ماهی» ترانهای متلوار است که داستان جدایی، حسرت و تنهایی را روایت میکند. شاعر اما در تجربهای نو در ترانهی ما، دو ماهی را به عنوان قهرمانان داستانش برمیگزیند و روایتِ اول-شخصِ قصهی پر احساسش را به یکی از این ماهیها میسپارد.
ما دو تا ماهی بوديم
توی دريای کبود
خالی از اشکای شور
از غم بود و نبود
پولکامون رنگوارنگ
روزامون خوب و قشنگ
آسمونمون يکی
خونمون یه قلوه سنگ
قصه با بیان خاطرههایی شاعرانه از روزهای خوب و آرام آغاز میشود؛ از روزهای بیغم و درد، روزهای همزیستی شوقآلود یک جفت ماهی عاشق در دریا، روزهایی که از تورهای ماهیگیران و مرگ و تنهایی خبری نیست.
خندمون موجا رو تا ابرها میبرد
وقتی دلگير بودم اون غصه میخورد
تورای ماهيگيرا وا نمیشد
عاشقی تو دريا تنها نمیشد
خوابمون مثل صدف
پر مرواريد نور
پر شد اين قصهی ما
توی درياهای دور
روایت اما در ادامه و با حضور یک مرغ ماهیخوار و شکار شدن جفت ماهی، نقطهی عطفی اندوهبار و تلخ میسازد و دوگانهای از ظالم و مظلوم در قصه شکل میگیرد. با پیدا شدن سر و کلهی مرغ ماهیخوار، انگار دوران آرامش و سرخوشی برای همهی ماهیها به پایان رسیده و دورانی پرخطر آغاز شده است. ماهی تنها شده اما در این شرایط میخواهد همانند جفتش شکار و کشته شود زیرا تحمل تنهایی را ندارد و قصد دارد با مرگش به قصه بدل شود.
هميشه توک ميزديم
به حبابای درشت
تا که مرغ ماهیخوار
اومد وُ جفتم وُ کشت
دلش آتيش بگيره
دل اون خونهخراب
ديگه نوبت منه
سايهش افتاده رو آب
بعد ما نوبت جفتای ديگهس
روز مرگ زشت دلهای ديگهس
ای خدا کاری نکن يادش بره
که يه ماهی اين پايين منتظره
نمیخوام تنها باشم
ماهی دريا باشم
دوست دارم که بعد از اين
توی قصهها باشم
شعر قنبری در این اثر، با وجود سادگیای که لازمهی این متلواره است، هم دارای چفت و بست روایی و فرمی خوبی است و هم لحظات شاعرانه و لطیفی را در جای جای روایت ارائه میدهد. تصاویر و تعابیر قابل لمس و همگی در خدمت این قصهی تراژیکند. از آن بیرون نمیزنند و حامل غم و حسرتیاند که بر تمام اثر سایه انداخته است.
ملودی ساختهشده توسط بابک افشار بر روی این شعر، به درستی با آن فضای دریغآلود و پر از حسرت و تنهایی همسوست و خواننده را هم به خوبی با آن همراه میکند، چه در لحظات بیان خاطرهها که با اوج و فرودهایی تاثیرگذار به آنها عمقِ احساسی میبخشد و چه در لحظات اندوه و آرزوی مرگ، همه و همه در یک ساختار منسجم با شعر و اجرا پیوندی درست خوردهاند.
انتخاب گوگوش با آن سابقهی طولانی در خواندن و اجرای صحنهای هم، انتخابی درست برای روایت قصهی ماهیِ تنهاشده است. او به عنوان خوانندهی اثر با رسیدن به لحن پر تأثری که از آغاز تا پایان حفظش میکند، مانند بازیگر ماتمزدهای بر روی صحنه، خود را در فضای این غم نگه میدارد و با اجرای تمیز تحریرها و ادای درست واژهها و حسهای موجود در آنان، کار را به اوج تمنای مرگ و خواست رهایی از تنهایی میرساند.
سازآرایی و تنظیم اثر هم چهارمین رکنی است که به تمامی در خدمت روایت این حسرت و تنهایی است. با شروع اثر، واروژان با انتخاب یک ملودی غمگین و موثر که توسط سازهای زهی (استرینگ) نواخته میشود و با همراهی آوای محزونی که خود خواننده زمزمهاش میکند، نوید یک قصهی تلخ را میدهد و قدم به قدم با اضافه کردن تکنوازی فلوت و چند لایه کردن ملودیهایی که در پس یکدیگر نواخته میشوند، همگام با شعر و اجرای خواننده پیش میآید و جهان و غصهی قصهی دو ماهی را عمیقتر ترسیم میکند و بستری مناسب را برای اجرای خواننده میسازد.
“مردتنها” ” قصه دو ماهی” شهیار قنبری ترانه سرای کم نظیر . اسفندیار ، فرهاد…
یعنی زندگی
ممنون. ممنون. ممنون
من این ترانه هارا زیسته ام