«لِرد»؛ زیست در دوگانهی ظالم و مظلوم
فیلم سینمایی لِرد ساختهی محمد رسولاف در سال ۱۳۹۵ ساخته شد اما با اینکه مجوز وزارت ارشاد را داشت از شرکت فیلم در جشنوارهی فجر و همچنین نمایش عمومیاش جلوگیری شد. در سال ۲۰۱۷ لرد به جشنواره کن رفت و جایزه مهم «نوعی نگاه» را کسب کرد. محمد رسولاف پس از بازگشت از این جشنواره به دادگاه احضار شد و در پی آن به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام، به یک سال زندان، دو سال ممنوعیت خروج از کشور و محرومیت از فعالیتهای سیاسی و اجتماعی محکوم گردید.
لرد داستان رضا دانشجوی عاصی سالهای گذشته است که برای گریز از هیاهو و فشارها، همراه همسر معلم و فرزندش از تهران به روستایی در اطراف فومن مهاجرت میکند و در آنجا یک مزرعه پرورش ماهی قرمز راه میاندازد. از آنجایی که او اهل زد و بند و همراهی با لفت و لیسهای مرسوم نیست، در آن روستا نیز به مرور با ساکنان پرنفوذ محلی دچار مشکل میشود. جماعتی تلاش میکنند با تحت فشار قرار دادن او و خانوادهاش به روشهای مختلف آنها را از آنجا برانند و صاحب زمینشان بشوند. با گذر زمان و در پی وقوع اتفاقات و رو در روییهای مختلف، رضا هم برای اینکه بتواند در آنجا به زندگی و کارش ادامه بدهد، برخلاف میلش چارهای جز وارد شدن به روابط ناسالم و زد و بندهای حاکم پیدا نمیکند.
در جایی از فیلم همسر دوست رضا که به جرم اقدام علیه امنیت ملی و فعالیت تبلیغاتی علیه نظام به زندان افتاده به او میگوید: «توی این مملکت یا باید ظالم باشی، یا مظلوم چون گزینهی دیگهای وجود نداره.» موضوع و درونمایهی اصلی لِرد همین جمله است و پایههای روایی آن نیز بر اساس این باور بنا شده و در طول فیلم و در قالب داستان اصلی و داستانهای فرعی حول و حوش آن گسترش و بسط پیدا میکند. در روایت اصلی، رضا بهصورت آشکار در همین دوگانهی ظالم و مظلوم گیر میافتد. او به عنوان شخصیتی که به اصولی پایبند است آرام آرام و زیر فشار قدرت به انزوا و جایگاه مظلوم رانده میشود اما در نهایت برای نجات از این وضعیت و غلبه بر ظالمان هیچ راهی ندارد جز اینکه خودش را با روشهای ناسالم به جایگاه ظالم برساند.
دگرگونی رضا از جایی آغاز میشود که اختلافاتش با محلیها و شرکت پرورش ماهی قرمزی که با آن کار میکند، بالا گرفته است. آنها در یک همدستی و هماهنگی و زد و بند آشکار با مسجد، پاسگاه و شورای ده به شکلهای مختلفی مانند تهدید و بستن آب روی حوضچههای ماهی و همچنین مسموم کردن آب حوضچهها و کشتن ماهیها میکوشند تا رضا و خانوادهاش را بر اثر فشارهای مختلف به نقطهای برسانند که مزرعه و زندگیشان را در روستا رها کنند و از آنجا بروند. در طول داستان این فشارهای روانی و مالی آنقدر زیاد میشود که سرانجام رضا را هم به تقابلی از جنس ظالمان ترغیب میکند. او با کمک افراد دیگری که در همان روستا سودای قدرت دارند، با جاسازی کردن مواد مخدر در ماشین یکی از محلیهای دانهدرشت، او را راهی زندان میکنند و در آنجا هم با رساندن مواد مسموم به او باعث مرگش میشوند و به این ترتیب از سر راه برش میدارند.
در سکانس آخر فیلم، وقتی رضا از مراسم ترحیم همین شخص برمیگردد و توی ماشینش مینشیند، نمایندهای از شرکتی که تا دیروز دشمنش بوده، به سراغش میآید و پیشنهاد شغلی با شرایط خوب در منطقه به او میدهد. به این ترتیب، رضا که تا مدتی قبل نقش مظلوم و قربانی را داشته، با زد و بندهایی که انجام میدهد و با حذف فیزیکی یکی از رقبایش، حالا مورد توجه و احترام شرکت و محلیهای پرنفوذ قرار میگیرد و میتواند وارد بازی شود. این چرخش آشکار در شخصیت و جایگاه رضا، همان انتخاب میان دوگانهی ظالم و مظلوم است که در دیالوگ بالا به آن اشاره شد.
در کنار روایت اصلی، دو روایت فرعی دیگر هم در فیلم طرح میشود که هر دوی آنها نیز در چهارچوب همان گیر افتادن در وضعیت دوگانه میان ظالم و مظلوم قابل تعریف هستند. روایت اول، روایت جسورانهای از زندگی یک خانوادهی بهایی است که برای ناشناس ماندن، از جایی دور به همان روستا پناه آوردهاند. اما هویت و اعتقاداتشان در این محل تازه نیز لو میرود و آزارهای آشکار و ظلم بیپردهی محلیها و نیروهای انتظامی علیه آنان آغاز میشود. دختر خانواده به دلیل اعتقادش، زیر فشار قانون و مردم محلی از مدرسهای که زن رضا مدیر آن است اخراج میشود و تحت تاثیر این اخراج خودکشی میکند. اما عمق فاجعه آنقدر زیاد است که خانوادهی او حتی اجازه ندارند جنازهی دخترشان را در گورستان ده دفن کنند. در این روایت فرعی که جزو روایتهای انگشتشماری است که در سینمای ما به نمایش گوشهی کوچکی از ظلمهایی که به بهاییان در ایران میشود پرداخته شده، شرایط و جایگاه این خانوادهی هم به دلیل قوانین ظالمانهی حاکم علیه آنها، جایگاه مظلوم است. اما تفاوت آشکاری میان این خانواده با رضا وجود دارد؛ این خانواده اگر بخواهد هم، به دلیل شرایط ویژهاش توان بدل شدن به ظالم را ندارد.
در داستان فرعی سوم، ماجرای زندانی شدن دوست رضا به دلیل دگراندیشی نیز در همین دوگانه ظالم و مظلوم قابل تحلیل است. همسر دوستش برای رضا تعریف میکند که شبانه به خانهشان ریختهاند و شوهرش را که استاد دانشگاه بوده با خود بردهاند و برایش شش سال زندان و تعلیق از تدریس بریدهاند. این زندانی هم با این شرایط در موقعیت مظلومی است که زیر سلطهی قدرت و حاکمیت قرار دارد. با این همه او حاضر به زد و بند یا همدستی با ظالمان برای گریز از این شرایط نمیشود و به همین دلیل در موقعیت مظلومیت خود باقی میماند.
رسولاف جسورانه در فیلم لِرد کوشیده تا شرایط کلی حاکم بر جامعهی استبدادزده و در فساد غلتیدهی ایران امروز را در قالب یک داستان اصلی و خردهروایتهای اطراف آن، در محیط کوچک یک روستا روایت کند و به تصویر بکشد. او با موقعیتی که برای شخصیتهایش میسازد، و همچنین انتخابهای آنان، تکلیف و سرنوشتشان را برای ادامه دادن مشخص میکند. رضا با تمام تلاشش برای ایستادگی در برابر این وضعیت، سرانجام و در پایان میشکند و برای ادامه دادن، با فساد و زد و بند و قدرت همدست میشود. در روایت خانوادهی بهایی اما هجمه و ظلم بر آنان چنان سهمگین و سیستماتیک است که آنها توان و مجال هیچ تقابلی را علیه قدرت ندارند. در واقع گزینهای هم در برابر آنان وجود ندارد. بنابراین باید در این شرایط ویژه بسوزند و بسازند. اما در روایت سوم که روایت معلم دگراندیش زندانی است، شاهد شخصیتی هستیم که با وجود فشارها حاضر به همدستی با قدرت نمیشود و به همین دلیل باید به زندان برود و جزای سنگین این ایستادگی روی عقایدش را بپردازد.
با این همه، نکته بسیار مهم در این اثر این است که فیلمساز مشکلاتی را که برای شخصیتهایش پیش میآید به مشکلات شخصی چند شخصیت با یکدیگر تقلیل نمیدهد بلکه بهصورت مشخص پای مسجد، پاسگاه و شورای ده را هم به عنوان نهادهای متصل به حکومت، به این زد و بندها باز میکند تا از سیستماتیک بودن این روابط در جامعهی ما سخن بگوید. خیلی از کسانی که در ایران زندگی میکنند، بارها و با شدت و ضعفهای مختلف در شرایط انتخابهایی چنین دشوار قرار گرفته و میگیرند. برخی با انتخاب خودشان به سمت زد و بند و فساد و قدرت کشیده میشوند و برخی دیگر نیز به دلیل انتخاب و ایستادگیشان زیر چرخ دندههای همان قدرت و فساد له میشوند. این وضعیت اما وضعیتی ویژه و حکومتساخته به قصد ایجاد دوگانهی خودی و ناخودی در همهی ابعاد جامعه است.
بهخوبی میتوان دوگانهی ظالم و مظلوم یا بر قدرت و با قدرت بودنِ طرحشده در فیلم لِرد را با وضعیت حال حاضر خود محمد رسولاف به عنوان یک نویسنده و کارگردان منتقد حکومت نیز تحلیل کرد. او نیز مانند همهی فیلمسازان فعال در ایران، در سینمایی که آرام آرام زیر سلطهی سنگین مالی و ایدئولوژیک جمهوری اسلامی مچاله شده، روزی در برابر این دوگانهی نزدیک شدن به سینمای جریان اصلی یا فاصله گرفتن از آن قرار گرفته است. اما او انتخاب کرده در سویی بایستد که به آن معتقد است و با قدرت میانهای ندارد. به همین دلیل سالهاست ممنوعالکار است، فیلمهایش را به شکل زیرزمینی میسازد و همواره زیر فشارهای مختلف قرار دارد. اکنون نیز او و همکار فیلمساز دیگرش مصطفی آلاحمد به خاطر همین انتخاب بر قدرت بودن، به دلیل مشارکت در انتشار بیانیهی «تفنگت را زمین بگذار» که پس از فاجعه متروپل آبادان منتشر شد و در آن تعدادی از سینماگران و هنرمندان از نیروهای نظامی و انتظامی خواستند تا از خشونت علیه مردم معترض دست بردارند، بازداشت شده و در زندان و تحت بازجوییهای سنگین به سر میبرند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *