«فردا»، داستانی کارگری از صادق هدایت
هدایت داستان کوتاه فردا را درست ۷۵ سال پیش در تیرماه ۱۳۲۵ خورشیدی نوشته است. درونمایهی اصلیِ داستان اعتصاب کارگران چاپخانه زایندهرود در اصفهان است که منجر به کشته شدن سه کارگر توسط نیروهای انتظامی میشود. به بهانهی اعتصابات وسیع کارگران قراردادی نفت و گاز و پتروشیمی در سراسر کشور و همچنین اعتصاب کارگران هفت تپه در ماههای جاری، نگاهی میاندازم به این داستان که هدایت کوشیده در آن فضای سیاسی و همچنین بخشهایی از مشکلات ریز و درشت کارگران در دههی سی خورشیدی را بیان کند.
تاریخ نوشته شدن این داستان برمیگردد به دوران طلایی جنبش کارگری ایران در سالهای بین ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۶ خورشیدی که در کنار آزادی احزاب، فعالیت سندیکاها و اتحادیههای کارگری نیز در کشور آزاد بود و این گروهها با تمام توان برای احقاق حقوق کارگران در حوزههای مختلف فعالیتهای علنی و گستردهای را پیش میبردند. حرکت وسیع کارگران، اعتصابها و کوششهای دامنهدارشان در آن سالها از نگاه همواره تیزبین هدایت دور نماند و آن را دستمایهی نوشتن داستانی کرد که برای زمانهی خودش داستانی مهم با موضوعی تازه بود و امروز هم آینهای است از شرایط سخت زندگی، کار و فعالیتهای صنفی و سیاسی کارگران در آن سالها.
موضوعات کارگری و انعکاسشان در داستاننویسی ایران چندان کارنامهی پرتعدادی ندارد و هیچگاه نوشتن از این موضوعات به صورت یک جریان مشخص و ادامهدار درنیامده است. همین کمتوجهی دامنهدار اهمیت کار و نگاه هدایت را به عنوان یک آغازگر حساس به وقایع اجتماعی و سیاسی در جامعه بیشتر نمایان میکند. از سوی دیگر، تنوع موضوعی و ساختاری داستانهای هدایت خیرهکننده و مثالزدنی به نظر میآید. انگار او با آگاهی از تاثیر خودش در داستاننویسی نوپای ایران کوشیده تا در هر ساختار روایی که میشناخته و در هر ژانر و موضوعی −از داستانهای ذهنی و تخیلی و سورئالیستی گرفته تا داستانهای رئالیستی و تاریخی و حادثهای و طنز و عامیانه و غیره− حداقل یک اثر از خودش برجای بگذارد و با همین یک اثر چراغ راهی باشد برای نویسندگانی که در آینده با اندیشهها و سبکهای مختلف وارد این عرصه خواهند شد. پرداختن به این تنوع و این نمونهها و اولینها در ادبیات داستانی ما و تاثیرش بر نسلهای پس از هدایت بسیار پر اهمیت است. فردا یکی از همین تجربیات موفق است که هم از نظر موضوع، و هم از نظر شیوهی روایت و نثر داستانی متفاوت و راهگشا است.
ساختار روایی:
فردا در دو بخش روایت میشود: بخش اول با عنوان «مهدی زاغی» و بخش دوم با عنوان «غلام». راوی در هر دو بخش به شکل راوی اول شخص انتخاب شده. مهدی زاغی همانطور که توی رختخواب دراز کشیده و منتظر رسیدن فردا و سفر به اصفهان و پیدا کردن کار و شروع یک زندگی تازه است، داستان خود را روایت میکند. روایت غلام هم در همان موقعیت مشابه اتفاق میافتد اما مدتی بعدتر. غلام هم در رختخواب دراز کشیده و تازه خبر کشته شدن مهدی زاغی در جریان اعتصاب کارگران چاپخانه زایندهرود در اصفهان را شنیده است و نگران فردا و تأیید خبر مرگ مهدی زاغی است.
ساختار روایی انتخابشده برای این اثر از اتفاقی فیزیولوژیک و طبیعی وام گرفته شده که اکثر انسانها پیش از به خواب رفتن با آن درگیر هستند و شامل مرور ذهنی و پراکندهی موضوعات روز، رؤیابافی، یادآوری غمها و شادیها و مشغلهها و برنامههای فردا و غیره میشود. هدایت از این احوال برای روایت داستان این دو کارگر که زمانی در تهران با هم همکار بودهاند استفاده میکند و از پراکندگی فکرهایشان پیش از خواب، نخ تسبیح روایتش را میسازد و پیش میبرد و به سرانجام میرساند. استفاده از همین شیوه به نویسنده امکان میدهد که هم خط روایی و هم شخصیتپردازیهایش را نه به صورت مستقیم که به شکلی ظریف و قطرهچکانی به مخاطب منتقل کند و او را آرامآرام و از لابهلای ذهنیتهای پراکندهی دو شخصیت اصلی با زندگی و سرنوشتشان آشنا کند.
انتخاب این ساختار روایی درست، در این اثر نقش کلیدی ایفا میکند و اگر خودمان را به جای نویسنده بگذاریم، با موضوع گسترده و در عین حال پراکندهای که وجود دارد، تنها با استفاده از این شیوه میتوان داستانی در این قطع را با چنین انسجام و عمقی به روی کاغذ آورد.
روایت:
موضوع مورد نظر هدایت در این اثر هم، ویژگیها، چندلایگی و طراوت خاص خودش را دارد. او با انتخاب این دو شخصیت و داستانی که میان آنها رخ میدهد، مخاطب را با روزمرگیها، دغدغهها، تفریحات و همینطور مشکلات و کمبودهای عمیق زندگی کارگران آشنا میکند و همچنین پلی میزند به شرایط اجتماعی و سیاسی حاکم بر آن روزگار که نقشی عمده در لایههای زیرین اثر بازی میکند. به عنوان مثال، نویسنده کوشیده در همین فشردگی روایی، اشاراتی به فعالیت حزب توده در میان کارگران و تلاش اعضا یا سمپاتهای آن برای جذب و آموزش کارگران داشته باشد، یا اشاراتی به عدم ایمنی و عدم وجود بیمههای کارآمد برای کارگران که چگونه پس از بیماری یا از کارافتادگی، دچار فقر و بیپشتوانگی میشوند.
در بخش اول مهدی زاغی قصد دارد فردا از تهران برود و اضطراب این سفر بیخوابش کرده اما برنامهی سفرش چندان دقیق نیست و نمیداند چه میخواهد بکند. از کار کردن در چاپخانه و زندگی در تهران خسته شده است. با خانوادهاش که در ساوه زندگی میکنند رابطهی خوبی ندارد و پولی هم در بساطش نیست. تنها دلبستگیاش در تهران دوستش، هوشنگ است که به خاطر کار کردن با سرب در چاپخانه، سل گرفته و در بیمارستان بستری است و آهی در بساط ندارد. مهدی به هوشنگ و مادرش در گذران زندگی کمک میکند. مهدی چندان رابطهی نزدیکی با همکارانش −عباس و غلام و فرخ− ندارد، چون آنها عضو سندیکا هستند و با حزب کار میکنند و او خیلی به این فعالیتها اعتقاد ندارد و میگوید آنها فقط حرف میزنند و اهل عمل نیستند.
در بخش دوم غلام که تازه خبر اعتصاب و شلیک به سه کارگر و مرگ مهدی زاغی را شنیده، با یک کابوس از خواب میپرد و بیخواب میشود. تمام فکرش پیش مهدی و مرور خاطرات اندکشان است و اینکه چطور او که علاقهای به کار با حزب و سندیکا نداشت، تا ته خط مبارزه پیش رفته است. حالا با او احساس نزدیکی بیشتری میکند و حرکت قهرمانانهاش را میستاید و قصد دارد فردا به یاد او با دیگر کارگرها لباس سیاه بپوشند و مراسمی برایش برگزار کنند. او حتی میخواهد کار انساندوستانهی مهدی در کمک به هوشنگ و مادرش را هم به شکلی ادامه بدهد.
این دو روایت درهم تنیده که از ذهنیتهای پراکندهی پیش از خواب مهدی زاغی و غلام شکل و انسجام میگیرد، بیان روشن مسائلی است که کارگران در حیات روزمرهی خود با آن دست به گریبان بودهاند؛ مسائلی چون فقر، بیفردایی، مشکلات صنفی و البته تلاش برای تغییر آن شرایط بغرنج از طریق همبستگی، اعتراض، اعتصاب و فعالیت در سندیکاها و اتحادیههای کارگری. با خواندن این داستان کوتاه و توجه به جزئیات زیادی که توسط نویسنده مثل پازل در کنار هم قرار داده شدهاند، میتوان شناختی کلی از فضای زندگی و کار کارگران در دهه سی بهدست آورد، که دستآوردی موفق برای نویسندهی این اثر است.
نثر:
داستان فردا اگر نه نخستین، جزو اولین داستانهایی است که به صورت کامل با نثر محاورهای نوشته شده. این انتخاب از سوی هدایت، توانسته هم از نظر زبانی ما را با ادبیات رایج میان طبقهی کارگر و دو شخصیت روایتگر داستان آشناتر کند و هم حس نزدیکی مخاطب را به داستان بالا ببرد. به هر روی با وجود اینکه هنوز هم پس از ۷۵ سال برخی از نویسندگان جرئت و توان عبور از مرزهای نوشتن با نثر کتابتی و نزدیک شدن به زبان مردم کوچه و بازار را ندارند، هدایت با همان جسارت مثالزدنی و تسلطش به فرهنگ و زبان عامیانه، هشت دهه قبل این دیوار را میشکند و برای روایت بهتر داستانش نثری تر و تازه و پرطراوت بهکار میگیرد که هنوز هم پس از این همه سال خواندنی و ملموس است.
داستان فردا پل مستحکمی است که ما را از جنبش کارگری در سال ۱۴۰۰ به جنبش کارگری در سال ۱۳۲۵ میبرد. در چنین داستانهایی است که مخاطب میتواند علاوه بر لذت بردن از یک داستان کوتاه درست و منسجم، به نگاه و درکی عمیقتر از یک جریان تاریخی و سیاسی دامنهدار مانند جنبش کارگری در ایران که با فراز و فرودهای بسیار تا امروز هم ادامه پیدا کرده است، دست یابد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *