عبدالحسین صنعتیزاده
از کودکی مانند بسیاری از همنسلانم داستانها و فیلمهای علمی-تخیلی بسیاری خواندهام و دیدهام که در آن شهرهای آینده با تکنولوژیهای پیشرفته و کشفیات شگفتانگیز علمی و پزشکی تصویر شدهاند. بیشتر ما باور و حتی یقین داریم که این شهرها با پیشرفت روزافزون علمی و تکنولوژیک بشر، دیر یا زود، ساخته خواهد شد. حتی در این روزهایی که ویروس کرونا فراگیر شده و علم چندان نتوانسته از ما در مقابل این ویروس حفاظت کند، هنوز به پیشرفت قطعی و به موقع علم بشری باور داریم. اما با اینکه در ذهن ما اشکال متنوعی از آرمانشهر تکنولوژیک جاافتاده، چرا به آرمانشهر انسانی و اجتماعی بهای ناچیزی میدهیم و خیالپردازی درباره آن را کاری عبث و بیفایده میپنداریم؟ تخیل برخی از ما برای طرحاندازی آیندهای متفاوت چنان محدود شده که هر تغییر اجتماعی در وضع موجود را با قیامت یا پایان دنیا یکی میانگاریم.
چند سال پیش به همراهی مهرناز منصوری اولین رمان آرمانشهری تاریخ ادبیات فارسی را بعد از نود و اندی سال بازچاپ کردیم: مجمع دیوانگان، نوشته عبدالحسین صنعتیزاده (۱۲۷۵ـ۱۳۵۴). بازچاپ و ویرایش کتاب مجمع دیوانگان میل شناخت تاریخی از صنعتیزاده و شکلگیری خیال آرمانشهری در ادبیات فارسی را در من برانگیخت. عبدالحسین صنعتیزاده اولین داستان آرمانشهری و اولین رمان علمی-تخیلی را نوشته است. آثار او را میتوان کوششی برای یافتن مشکلات عصر خودش در آیندهای آرمانی دانست و رمان فرشته صلح یا فتانه اصفهانی را میشود یکی از کوششهای برجستهی صلحطلبانه در ادبیات مدرن فارسی شمرد. در این مقاله ضمن اشارهای گذرا به سرگذشت فکری عبدالحسین صنعتیزاده، میبینیم که چگونه تخیل آرمانشهری در آثار او شکل گرفت.[۱]
* * *
پدر عبدالحسین، حاج علیاکبر صنعتی از فعالان ضد استبداد و مصلحان اجتماعی کرمان در اواخر قاجار بود. از آنجایی که ناشنوا بود به همراهی پسر نیاز داشت. بنابراین عبدالحسین از خردسالی دیلماج پدرش در مکالمات خصوصی او با حلقههای مخفی مبارزین ضد استبداد و همچنین اقلیتهای مبارز مذهبی بود.
صنعتیزاده تحصیلات خود را خیلی زود برای کار در بازار رها کرد. اما، با وجود آنکه تحصیلات رسمی را دنبال نکرد، از نوجوانی به خواندن رسائل میرزا آقاخان، طالبوف، ملکم خان و کتاب حاجی بابای اصفهانی مشغول شد. همچنین زیر نظر دوست پدرش مدتی را در تهران به رونویسی رسائل میرزا آقاخان و احتمالا رسائلی چند از سید علیمحمد باب به جهت ارسال به ادوارد براون گذراند. در همین دوره با هنر نمایشنامهنویسی و نیز خرید و فروش کتاب آشنا شد. در بازگشت به کرمان «کتابخانهی کرمان» را افتتاح کرد که به پاتوقی برای اهالی اندیشه و عرضهی آثاری چون نوشتجات یحیی دولتآبادی تبدیل گشت.
در کرمان برای اولین بار در آن شهر تئاتری را با بازیگران محلی تعزیه در کافهای برگزار کرد که نام عبدالحسین را بر سر زبانها انداخت ولی منجر به تهدید او توسط حاکم وقت شهر، شاهزاده نصرتالسلطنه، نیز شد. آخر به برخی از علما برخورده بود! عبدالحسین، ترسیده از ادامه فعالیت در زمینه تئاتر، بر نوشتن رمان تمرکز کرد و به انتشار بخشهایی از اولین رمان تاریخیاش به صورت پاورقی در بهار خراسان اقدام کرد.
از دل این پاورقیها اولین رمان تاریخی صنعتیزاده با عنوان دامگستران یا انتقامخواهان مزدک درآمد. این رمان که داستانی درباره انقراض ساسانیان و عوامل آن بود در سال ۱۲۹۹ منتشر شد یعنی یک سال مانده به کودتای اسفند و انقراض تدریجی سلسله قاجاریه. مجتبی مینوی با خواندن جلد اول این رمان، صنعتیزاده را که از ضعفهای حروفچینی در نشر جلد اول به ستوه آمده بود، به نگارش جلد دوم آن تشویق کرد و خود ویراستار چاپ جلد دوم در مطبعه مجلس تهران گردید.
چند سال بعد در سال ۱۳۰۲، صنعتیزاده که حالا در خیابان ناصریه تهران، دیوار به دیوار باغ گلستان، حجره تجاریای تاسیس کرده بود، به عینه شاهد شدت گرفتن زوال نظم قاجاری و بالا گرفتن لابیگریهای سیاسی با هدف تعویض این سلسله بود. در یکی از همین روزها در نامهای به صدیقه دولتآبادی (فعال حقوق زنان، و روزنامهنگار) خبر اتمام نگارش مجمع دیوانگان را داد که اولین و از نمونههای نادر داستان آرمانشهری در تاریخ ادبیات فارسی است. یک سال بعد صنعتیزاده جلد دومی نیز بر این اثر منتشر ساخت.
صنعتیزاده در داستان مجمع دیوانگان آرمانشهری را روایت میکند که هم انعکاسی از روحیه و ایدههای تجددخواهانه عصر او و میل به ایجاد بوروکراسی مرکزگرای دولتی دارد و هم از ویژگیهای داستانپردازی در خوابنامهها و شبنامههای سیاسی قاجار بهره برده است. از دید صنعتیزاده عصر او که ظاهرا طلایی است، در چشم آیندگان «عصر جهالت و فترت» خواهد بود؛ عصری که نظام سیاسی، روابط اجتماعی و حتی کارکرد زبان و بدن و معنای عاطفه و فراغت در آن به سخره خواهد گرفته شد.
در مجمع دیوانگان، گزارش صنعتیزاده از آینده آرمانشهری توسط جمعی از فراریان از دیوانهخانهای در زمان حال ارائه میشود. آنان به مدد پیری در میانشان که به علم «مغناطیس و مایاتیزم» احاطه دارد به آینده سفری شهودی میکنند و مشاهداتشان از دوایر مختلف سیاسی و اداری آینده، پیشرفت و جایگاه علم، و تغییرات روابط زن و مرد در آن دوران را به جمع دیوانگان گزارش میدهند. تصنیفِ سکرآورِ آینده خیالی در این اثر یادآور و بازتابی از علاقه آن روزهای صنعتیزاده به شعارهای انقلاب فرانسه است: «راستی و محبت روش ما است. علم نگاهبان ما است. برادری با همه نسب ما است. برابری با همه حسب ما است».
خواندن اولین آرمانشهر ادبیات مدرن فارسی به خوبی نشان میدهد که تخیل آرمانشهر در خیالِ ادبیِ فارسی با تغییر معنای آینده در جنبش مشروطه و پس از آن همزمان بوده است؛ یعنی با زمانی که سست شدن و زوالِ نظمِ فئودالی ایجاب میکند همگان درباره آینده اجتماعیـسیاسی و لزوم مشارکت افراد در ساختن آن آینده فکر و اندیشه کنند. آدمی که آینده دیگر برایش به معنای قیامت نیست بلکه با تلاش برای توسعه و پیشرفت گره خورده، نمیتواند بدون تخیل نوعی از آرمانشهر زندگی کند. شاید به دلیل همین ضرورت داشتن نوعی از آرمانشهر در خیال است که سرکوبِ خیالِ آرمانی در زمینه عدالت اجتماعی لزوما باید همراه با ترویج خوشخیالانه انواع و اشکال آرمانشهرهای تکنولوژیک باشد.
ادبیات آرمانشهری فارسی که خود از دل ادبیات مشروطه به وجود آمده بود به نوبه خود به شکلدهی به رمان علمی-تخیلی در ادبیات فارسی نیز منجر گشت. در سال ۱۳۱۳ که انجمن آثار ملی با ساخت و افتتاحِ مقبره و برگزاریِ هزاره فردوسی به تثبیت فرهنگ ملی، ترویج تولید دانش درباره معیارهای فرهنگ ملی و تبلور آن در ابنیه موقر مشغول بود، صنعتیزاده رمان رستم در قرن بیست و دوم را مینوشت و هر هفته به صورت پاورقی در روزنامه شفق سرخ منتشر میکرد. صنعتیزاده با زنده کردن رستم در سیستانِ قرنِ بیست و دوم از طریق دستگاه احیای اموات، او را مقابل دانشمندی از قرن بیست و دوم قرار میدهد و در دادگاهِ خیالیِ آینده به محاکمه مینشاند: دشواریهای احیای رستم در آینده چیست؟ اگر رستم دوباره زنده شود، آیا میتواند بیش از کارمند یک موزه تاریخی باشد؟
چند ماه بعد از اشغالِ تهران توسط متفقین، در مهر سال ۱۳۲۱ خبر انتشار و فروش آخرین رمان آیندهنگرانهی صنعتیزاده، فرشته صلح یا فتانه اصفهانی، در روزنامه مهر ایران در کنار اخبار جنگ جهانی به چشم میخورد. رمان درباره فتانه، دختری دانشمند است که براى صلح جهانی تلاش میکند. صنعتیزاده که در آثار قبلیاش صرفا آیندهای آرمانی را تصویر کرده بود، در این رمان به روشِ ساختنِ این آینده و نقشِ تکتک شهروندان جهان توجه کرد. آخرین رمان آرمانشهری او در حالی که هشدار میدهد اصحاب قدرت تمام تلاششان را برای ممانعت از رسیدن به صلح خواهند کرد، پویاسازی و مشارکتِ همگانی و جهانی برای ارائه و اعمال شکلهای دیگر زیست اجتماعی و اقتصادی را راه اصلیِ مبارزه جهانی با جنگ نشان میدهد. با این حال پایانِ تراژیک این رمان هراس صنعتیزاده را از عاقبتِ قهرمانِ صلحطلبش نشان میدهد.
محمدعلی جمالزاده پس از خواندن این رمان در نامهای خصوصی به صنعتیزاده، او را «نگار به مکتب نرفته» خطاب کرد. میتوان با جمالزاده همدل بود. صنعتیزاده نگارِ به مکتب نرفته ادبیات مدرن فارسی است که با تخیل کردن مداوم آیندههایی که میتوانیم بسازیم، هنوز بعد از حدود یک قرن، مسئلهآموز خوانندگانش است.
پانوشتها:
[۱] اخیرا خودزندگینامهی عبدالحسین صنعتیزاده با عنوان روزگاری که گذشت به کوشش مهدی گنجوی و مهرناز منصوری بازنشر شده است (چاپ اول ۱۳۴۶، تهران: انتشارات ابنسینا؛ بازنشر ۱۳۹۹، کلن آلمان: انتشارات فروغ).
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *