صدای عربها و صدای جنبش کارگری
استان خوزستان که بخشی از آن پیشترها اقلیم عربستان نام داشت، سالهاست صحنه اعتراض است. این اعتراضات بسته به ترکیب اجتماعی مردمانی که در این استان زندگی میکنند، به اشکال متفاوت بروز میکند. این مقاله بر این داده بنا شده است که تمایز یا شکافی از نظر گفتمانی میان اعتراضات مردمان عرب این استان و اعتراضات کارگری قابل شناسایی است و به نظر میرسد که جنبش کارگری تاکنون نتوانسته است راهی برای غلبه بر این شکاف که میتواند نیروی اعتراضی این جنبش را گسترش دهد، پیدا کند.
مردمان عرب در ایران بارِ سلطهای یکصدساله را بر دوش میکشند. عربها در گفتمان ناسیونالیسم ایرانی «دیگری» هستند که بخشی از ناکامی ایرانیان بهطور مستمر به آنها نسبت داده میشود و در گفتمان امنیتی حاکمیت کنونی، «تجزیهطلبانِ» مورد حمایت کشورهای عربی منطقه. در چنین شرایطی، اعتراضات مردمان عرب و اعتراضات کارگری به دلیل زمینه تاریخی-گفتمانیِ متفاوت، هم متفاوت فهمیده میشود و هم واکنش جامعه روشنفکری ایران و حاکمیت به آن متفاوت است. جامعه روشنفکری و حاکمیت با ابزارهای مفهومی متفاوت، به شیوهای عمل میکنند که همواره تمایز روشن یا شکاف میان دو شکل از اعتراض تداوم داشته باشد چرا که «مسئله عرب» در ایران تاکنون قابلیت مطرح شدن در میان روشنفکران را نیافته است. این تداوم شکاف میان این دو جنبش مانع ظهور امکاناتی میشود که هر نوع آلترناتیوِ پیشرو نیازمند آن است.
کارگران برای حقوق عقبمانده و افزایش دستمزد و کنترل کارخانه میجنگند و عربها که مردمان سرکوبشدهی تاریخ یکصدسالهی این منطقهاند برای حقوق و آزادیهای اقتصادی و سیاسی و علیه تبعیض و نژادپرستی. وقتی کارگر کارخانه به خیابان میآید یا اعتصاب میکند، صدای عرب شنیده نمیشود، مطالبه عرب شنیده نمیشود، یا دست کم به زبان دیگری ترجمه میشود. گویی یکباره شکافی پیدا میشود که در یک سوی این شکاف سرزمینی با زبانی ویژه ظهور میکند: «زبان مطالبات کارگری». اما وقتی مردمان عرب به خیابان میآیند، گویی آن سوی شکاف است که زبان باز کرده است: «زبان مطالبات مردم عرب».
نخستین پرسشی که از مشاهده این واقعیت اجتماعی مطرح میشود این است که این شکاف، این تمایز، این زبانها چه معنای اجتماعی-سیاسیای دارند؟ و جنبش کارگری چه استراتژیای در برابر این واقعیت اتخاذ کرده است؟ اگر کمی سادهسازی کنیم، دو روایت در بیان معنای اجتماعی-سیاسی این شکاف و این زبانها قابل شناسایی است:
روایت اول: زبان کارگر زبان طبقه است نه هویت اتنیکی
در اعتراضات کارگران، مطالبه صنفی است که ارجحیت دارد. کارگران سودای طبقهی کارگر شدن یا بودن دارند تا مصداق مهمترین نیرویی باشند که مکانیسمی انقلابی را فعال میکند. سنت چپی که این شرایط را صورتبندی میکند، سنت چپ ایرانی است که در مواجه با مسئله اتنیکی یا مسئله ملی دوگانه رفتار کرده است. در این سنت مسئله عرب هنوز به پرسشی جدی بدل نشده است تا ما شاهد ظهور رویکردهای مختلف تحلیلی نسبت به آن باشیم. مسئله عرب پوشانده شده است؛ تلاش شده از آن عبور شود یا به مسئلهای دست دوم تبدیل شود. این مطالبه صنفی است که اهمیت دارد و مطالبه صنفی را باید به زبانی بیان کرد که کارفرما، مقامات استانی، و دولت بفهمند و آن زبان فارسی است. نه اینکه عرب در هفت تپه و فولاد کار نمیکند، اما حضور زبانی ندارد. او باید تبدیل به طبقه کارگر شود تا حضورش معنا داشته باشد و از او دفاع شود. دفاع نه بهعنوان عرب که بهعنوان کارگر.
یوسف عزیزی بنی طرف وضعیت کارگران عرب در فولاد و هفت تپه و پنهان بودن نقش آنها را اینگونه روایت میکند: «بیگمان حدود ۷۵ تا ۸۰درصد کارگران شهرداری و شرکتهای دولتی و کارخانههای بزرگ اهواز نظیر صنایع فولاد، نیشکر هفت تپه، نورد و نورد لوله، عربهای بومیاند اما اغلب رهبران کارگری از غیر عربها هستند چون اینان هم فارسی را خوب میدانند و هم در برابر مدیران فارس، از عقده حقارت کمتری برخوردارند.»
با اینکه این تفسیر، تنها یکی از تفسیرهای ارائهشده برای تبیین موضوع کارگران عرب است با این حال پدیدهای که با آن مواجهایم تنها در «خوب فارسی صحبت کردن» خلاصه نمیشود. ما کارگرانی را میشناسیم که عرب هستند و فارسی را هم به خوبی صحبت میکنند و اساسا از رهبران کارگران هستند اما همچنان رویکرد مسلط اعتراضات کارگری را دنبال میکنند. بر اساس این تفسیر، کارگران عرب رویکرد صنفی مبارزان کارگری را پذیرفتهاند و مطالبات صنفی را در اولویت قرار دادهاند.
یکی از رهبران پیشین کارگری فولاد که از عربهای اهواز است در مصاحبهای به من میگوید در دورانی که حضور فعال در اعتراضات کارگری داشته، شاهد تنشهایی بین کارگران عرب و غیر عرب بوده است. او ناآگاهی کارگر غیر عرب درباره نژادپرستی را توضیحدهندهی این تنش میدانست و از آگاهیبخشی بهعنوان راه حل این مشکل حمایت میکرد. اما این آگاهیبخشی چگونه مسئله را حل میکند اگر مکانیسم تضاد میان کارگر عرب و غیر عرب، از ساختاری سیاسی و تاریخی برخوردار باشد که بهطور سیستماتیک این تضاد را بازتولید میکند؟
روایت دوم: زبان کارگر، زبان انکار و نادیده گرفتن عرب است
روایت دوم بر این اصل بنا شده که کارگران استخدامشده در صنایع استان بهویژه صنایع نفت و گاز، نسبت به اکثریتِ بیکار و به حاشیه راندهشدهی عرب که تبعیض استخدامی را تجربه کرده است، گروه ممتاز به شمار میروند. در میان این گروه ممتاز (کارگران صنایع)، عربها از نظر پستهای کاری، جایگاهی پایینتر و موقعیت متزلزلتری نسبت به کارگران غیر عرب دارند. آنها بهطور سیستماتیک با انگهای سیاسی از جمله تجزیهطلبی مواجهاند. از سوی دیگر زبان و لهجه فارسی صحبت کردن آنها از نظر تاریخی با تحقیر و تبعیض مواجه بوده و هست و به همین دلیل ساختاری در میان است که اجازه نمیدهد آنها بهعنوان سخنگویان این اعتراضات ظهور کنند و ناچارند این موقعیت را به نفع کارگران غیر عرب رها کنند. به همین دلیل است که صدای این بخش از کارگران نه در اعتراضات کارگری بلکه در اعتراضات به زبان عربی در خیابانهای اهواز و دیگر شهرهای استان شنیده میشود. از اینجاست که هرچه پیش میرویم شکاف میان این دو زبان و این دو رویکرد عمیقتر میشود و احتمالا از قدرت و ابتکار اعتراضات کارگری خواهد کاست.
جنبش کارگری و کارگران عرب و غیر عرب
هر دو روایت بالا در یک نکته مشترکند: کارگر عرب در حاشیه است. پتانسیل و انرژی اعتراضی کارگر عرب تاکنون در جنبش کارگری بروزی جدی نداشته است. در واقع سرکوب عربها و عدم واکنش کافی جنبش کارگری، به شکاف میان این دو جنبش انجامیده و بهعنوان مانع اتحاد آنها عمل میکند. مردمان عربی که برای اعتراض به بیآبی و تبعیض به خیابان میآیند نه در شاکله جنبش کارگری که در شاکلهی جنبشی عربی به خیابان میآیند اما جنبش کارگری هنوز در مواجهه با آن بهعنوان جنبش عربی دستبهعصاست. نگاهی به بیانیههای سندیکاها و تشکلهای کارگری در هفتههای گذشته در حمایت از اعتراضات مردم عرب بهخوبی این دستبهعصا بودن را نشان میدهد. بیانیهها همان رویکرد داخلی جنبش کارگری را بازتولید میکنند، کمتر از مردم عرب حرف میزنند، به ساختارهای تبعیض نمیپردازند و کلیات مطالبات در حوزه صنفی و فقر بازتولید میشود.
سنت چپ از نظر تاریخی با چنین پدیدهای مواجه بوده است گرچه در ایران از آن چندان نیاموخته است. مهمترین متن مرتبط با تضاد هویتی میان کارگران را که در بخشهایی شباهتهایی با موضوع این نوشته دارد، میتوان در نوشتهای از کارل مارکس جست. با اینکه همه آنچه مارکس درباره ایرلند میگوید درباره اهواز صادق نیست اما روش تحلیل مارکس فوقالعاده اهمیت دارد چرا که این روش اقتضاء میکند واقعیت اجتماعی و مؤلفههای متفاوتی را که اهمیت سیاسی دارد همچون یک متفکر تجربی مطالعه و بررسی کنیم. این روش است که در چپ بهندرت دیده میشود.
کارل مارکس در نامه ۹ آوریل ۱۸۷۰ به زیگفرید مِییِر و آگوست فُگت −سوسیالیستهای آلمانیِ مهاجر به آمریکا− دقیقا بحثی را که امروز ما در ارتباط با رابطه سرکوب عربها و شکاف در جنبش کارگری منطقه شاهدش هستیم، در ارتباط با پرولتاریای انگلیسی و ایرلندی به میان کشیده است. این نامه دیدگاه تحلیلی فوقالعادهای ارائه میدهد که هنوز هم روشنگر است اما در نوشتههای چپهای «کارگر مرکز» چندان مورد توجه قرار نگرفته −چه برسد به اینکه به تحلیل مارکس نکتهای بیافزایند.
در این نامه، مارکس مسئلهی جنبش ایرلند را به صورت رابطه «مبارزه ملی ایرلندیها» و «آزادی طبقه کارگر» صورتبندی میکند و هدفش این است که انترناسیونال بتواند موضع دقیقتری درباره مسئله ایرلند اتخاذ کند. تحلیل مارکس بر این اساس بنا شده که ایرلند مرکز آریستوکراسیِ زمیندار انگلیسی است. استثمار این کشور فقط یکی از منابع اصلی ثروت مادی بریتانیا نیست بلکه همزمان مهمترین نیروی اخلاقیشان است و نمایانگر سلطه بریتانیا بر ایرلند است. ایرلند مهمترین جایی است که به لطف آن، آریستوکراسی بریتانیا سلطهاش را حتی در بریتانیا حفظ میکند. مارکس با اشاره به ساختار اجتماعی ایرلند و احتمال روی دادنِ انقلاب دهقانی در صورت خروج نیروهای بریتانیا، وظیفهی انترناسیونال را حمایت از مطالبات ایرلند میداند. مارکس میگوید که طبقه کارگر بریتانیا باید آگاه شود که آزادی ملی ایرلند موضوعی انتزاعی درباره عدالت یا احساسی انساندوستانه نیست بلکه شرط نخستین رهایی اجتماعیِ طبقه کارگر بریتانیاست.
همچنانکه ایدهی ۱۵۰ سال پیشِ کارل مارکس به ما یادآوری میکند، واقعیت ستم اتنیکی علیه عربها اقتضا میکند که جنبش کارگری، اهمیت جنبش رهاییبخش عربها را −مانند دیگر اتنیکها− همچون یکی از مهمترین پیش شرطهای رهایی سیاسی مورد توجه قرار دهد. کارگران نمیتوانند برای آلترناتیوی پیشرو مبارزه کنند و در عین حال چشم به یکی از مهمترین نیروهای سیاسی منطقه ببندند و گزارههای گفتمانیِ رایجِ مرکزگرایانه را برای روایت مبارزه آنها بکار ببرند. به سخن دیگر، این جنبش کارگری و رهبران چپ جنبش کارگری هستند که میتوانند اهمیت مسئله ستم ملی علیه عربها را همچون یکی از ضرورتهای گسترش مبارزات کارگری مورد بحث و گفتگو قرار دهند.
آزادی و احقاق حقوق عربها تنها مسئلهای مرتبط با عدالت یا احساس انساندوستانه نیست بلکه شرط رهاییبخشی جنبشهای سیاسی در ایران از جمله جنبش کارگری است. در وضعیتی که بار اتهامات سنگینی چون «تجزیهطلبی»، «عامل کشور خارجی بودن» و «داعشی بودن» بالای سر هر عرب معترضی حضور دارد تا بهای فعالیت فرهنگی و سیاسی و اعتراضی چنان بالا رود که از مشارکت مردم در این فعالیتها کاسته شود، نیرویی چون جنبش کارگری بهطور بالقوه این امکان را دارد که این پوستهی امنیتی را بشکند. جنبش کارگری میتواند با سخن گفتن از کارگر عرب بهعنوان یک مؤلفه مرکزی در گفتمان جنبش کارگری منطقه، فضای امنیتی پیرامون «مسئله عرب» را بشکند و نیروی مهمی را از منظر رهاییبخشی در کنار خود داشته باشد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *