سه روایت زنانه: عامدانه، عاشقانه، قاتلانه
«عامدانه، عاشقانه، قاتلانه»، به نویسندگی و کارگردانی ساناز بیان، یکی از نمایشهایی بود که در چند سال اخیر سر و صدای زیادی در تئاتر ایران به پا کرد. این نمایش ابتدا در سال ۱۳۹۱ در کنفرانس زنانِ نمایشنامهنویس جهان در استکلهم اجرا شد و پس از آن، به دلیل توجه و اشتیاق مخاطبین اعم از تماشاگران و منتقدین، چندین مرتبه در ایران بر صحنه رفت. لیلی گلستان دربارهي این نمایش مینویسد: «از لذت کمال این نمایشنامه بسیار به هیجان آمده بودم که مگر کار هنر همین نیست؟ همین که تأثیر بگذارد و حسهایت را به هم بریزد و به هیجان بیایی؟ دست مریزاد!»*
نمایش «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» در حوزهی تئاتر مستند قرار میگیرد و نخستین تئاتر مستند در ایران به شمار میرود که به مقولهی آسیبپذیری زنان در جامعهی ایران پرداخته است. تئاتر مستند بر اساس مدارک و مستندات دقیق −نه صرفا تخیلات و تصورات نمایشنامهنویس− داستانی را آن طور که در واقعیت اتفاق افتاده، روایت میکند. ساناز بیان گفته است که نمایشنامهی «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه» را پس از مطالعهی دقیق و تحقیق دربارهی سه پروندهی جنایی پر سر و صدای سالهای اخیر ایران نوشته است. اما آنچه این پروندهها را از نمونههای دیگر جدا میکند متهمهای اول آنها است که هر سه زن بودهاند. بر اساس این پروندهها، هر کدام از این سه زن به دلیلی مرتکب قتل شده و به حکم دادگاه به اعدام محکوم شده است. راوی زن خبرنگاری است همسن این سه زن که در نقش پرسشگر برای یافتن دلیل این قتلها شروع به کندوکاو در زندگی ایشان میکند. تماشاگر از خلال گفتگوی خبرنگار با این زنان −که اعدام شدهاند− رازهای زندگیشان را میبیند.
خانم بیان از فرم مصاحبه با زنان اعدامشده برای نمایش استفاده میکند تا تماشاگرش در کنار قضاوت شکلگرفته از تأثیر رسانهها، واقعه را از ابتدا تا انتها مرور کند. او با این روش میخواهد از رسانه و قدرتش در شکل دادن به افکار عمومی (که با پراکندن انبوه بستههای روزنامه در صحنه به تصویر کشیده شده) عبور کند. جالب اینجاست که او از عنصری رسانهای، یعنی زنی خبرنگار، برای غلبه بر سیطرهی رسانه استفاده میکند.
ساناز بیان از همان صحنهی آغازین نمایش دیدگاه منفیاش را نسبت به کشتن انسانی توسط انسان دیگر روشن میکند. اما در طول نمایش به منِ مخاطب یادآوری میکند که در جامعهی مردسالار، جنس دوم دارای بالاترین درجهی آسیبپذیری اجتماعی است و ما نمیتوانیم در یک ترازوی نامتعادل جنسیتی، رفتار زنان را مانند مردان قضاوت کنیم. او از رسانهها هم در این دنیای مردسالار شاکی است زیرا که سعی در پوشاندن این نابرابری دارند و قضاوتهای ناعادلانه در مورد نیمی از هموطنان را با رنگ و لعاب به قضاوت واقعی تبدیل میکنند. شاید برای گریز از این شمایل دروغین است که او خبرنگار زنی را به عنوان نمایندهی رسانه انتخاب کرده تا به دور از نگاه مردسالارانه گزارش واقعیت را بدهد و قضاوت را به عهدهی مخاطبانش بگذارد چرا که میداند در دنیای واقعی، به تعبیر حمیدرضا صدر، «دستش به جایی نمیرسد؛ مثل شخصیتهایش.»**
* * *
در نمایش هر کدام از این زنها به ترتیب به لیدی مکبث و مدهآ، از زنان معروف تراژدیهای جهان، و کِلر از نمایشنامهی «کلفتها» اثر ژان ژنه تشبیه شدهاند.
روایت اول: لیدی مکبث
لیدی مکبث: «من مادر شدهام و میدانم محبت به طفلی که شیر مرا خورده چقدر لطیف است ولی اگر مانند تو سوگند خورده بودم که کاری را انجام دهم حاضر بودم در حالیکه آن کودک به من لبخند میزد لثهی بیدندانش را از پستان خود به زور برکنم و مغزش را متلاشی کنم»
«عامدانه» داستان مهین اولین زن قاتل سریالی در ایران است. او که در نمایشنامه «نسرین» نامیده میشود مادری با دو دختر خردسال است که یکی از آنها عقبماندهی ذهنی است. نسرین هر روز از خانهاش با رنو زرد رنگش بیرون میآید و تعلیم رانندگی میدهد. در پروندهاش قتل پنج زن و یک مرد دیده میشود. او زنان سن و سالداری که مثل «ویترین طلافروشی» راه میافتند و با جیلینگجیلینگکردن طلاهایشان دل آنهایی را که ندارند میسوزانند، از امامزاده شکار میکند و پس از کشتن آنها با پول بهدستآمده از فروش طلاها بدهیهایش را میدهد. او میگوید هیچ وقت پول حرام به خانه نیاورده و همهی بدهیهایش را سر موعد به طلبکارهایش داده. نسرین در پاسخ به این سوال که آیا راه دیگری به جز آدمکشی برای درآمدن از تنگنای مالی وجود نداشت، میگوید: «چرا یه راه دیگه بود. منم هر چی فکر کردم دیدم قتل بهتر از اون یکی کاره!»
روایت دوم: مدهآ
مدهآ: «آنها میگویند ما زنها در خانه رها از مخاطره زیست میکنیم، درحالیکه آنها به جنگ میروند. نادانها! ترجیح میدهم سه بار در اولین صف جنگ ایستادگی کنم ولی یک بار فرزندی به دنیا نیاورم.»
«عاشقانه» داستان شهلا، همسر دوم بازیکنِ فوتبال معروف است که به جرم کشتن همسر اولِ آن بازیکن اعدام شده است. «ژاله» شهلای نمایش است. او از نوجوانی دلباختهی امیر، ورزشکاری معروف است تا آنکه «ساعت پنج عصر، میدون آزادی، هوای دیوونه بهاری» رابطهشان آغاز میشود. ژاله همسر دوم ورزشکار معروف میشود. همسر اول او به قتل میرسد و ژاله، بنا به شواهد و بعدتر با اعتراف خودش، متهم به قتل میشود. دادگاهی بعد از ۹ سال برای او حکم اعدام صادر میکند. ژاله در آخرین ماهها اعترافش را پس میگیرد و میگوید به خاطر عشق به امیر قتل را به گردن گرفته. آنقدر عاشق امیر است که میگوید: «زمستونا صبحها زودتر از اون پا میشدم، میرفتم روی کاسهی توالت فرنگی مینشستم که گرم بشه؛ که سرما اون رو اذیت نکنه. چیه میخندین؟ خیلی دیوونهم نه؟»
روایت سوم: کِلر
کِلر: «قتل یک چیز بیاننشدنیه.»
«قاتلانه» داستان افسانه است که برای دفاع از خود در برابر تجاوز مردی که افسر حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی کیش بود، او را به قتل رساند. «سودابه»ی نمایش، همان افسانه است؛ مادر دو طفل خردسال که در منزل دوست نزدیک شوهرش در قشم مورد تجاوز قرار میگیرد و برای دفاع از خودش آن مرد را میکشد. او پس از هشت سال با پرداخت دیه از زندان قشم آزاد میشود. سودابه میگوید: «هشت سال. قد یه جنگ. یعنی هشت تا اول مهر. هشت تا خونه تکونیعید.»
* * *
این سه روایت قتل زنانه در پایان یک مقتول زن هم دارد و آن کسی نیست به جز سایه مهدیپور، خبرنگار سی و دو سالهای که در حال برگشت از تحقیقات در مورد سه زن متهم به قتل، دو موتورسوار کیفش را به زور از دستش می کشند و سرش به جدول خیابان میخورد و میمیرد. هیچ روزنامهای خبر مرگ او را منتشر نمیکند. شاید این خبر هم مانند بسیاری از خبرهای مربوط به آسیبهای اجتماعی زنان برای روزنامهها جذاب نیست!
«خودمونیم. بعضی مردنها چقدر الکیه! تشنمه. دلم یه لیوان آب یخ میخواد. آب یخ یخ.» (آخرین دیالوگ نمایشنامه از زبان خبرنگار مرده)
* روزنامه شرق، ۹ آبان ۱۳۹۲، شماره ۱۸۷۰، صفحهی ۱۶
** روزنامه شرق، ۱۶ آبان ۱۳۹۲، شماره ۱۸۷۶، صفحهی ۱۶
من این نمایش را پس از خوندن مطلب شما پیدا کردم و دیدم ، دوستش داشتم…باز هم معرفی کنید فقط به سینما نپردازید خواهشا