سرگذشتِ تاریکِ یک ملت
حکایت حسین مرتضاییان آبکنار، حکایت «کم گوی و گزیده گوی چون دُر» است. قبلاً مجموعه داستانهای «کنسرت تارهای ممنوعه» (۱۳۷۸) و «عطر فرانسوی» (۱۳۸۲) و رمان کوتاه عقرب روی پلههای راهآهن اندیمشک یا از این قطار خون میچکه قربان (۱۳۸۵) را از او خوانده بودیم و الان رمان تاریکی [۱](۱۴۰۰) را منتشر کرده است. آبکنار به خاطر ایجاز در کلام، فشرده کردن مفهومها و مضمونها و دلبستگیش به بازنمایی داستانی تجربیات نسل بعد از انقلاب ۵۷ ایران زبانزد است. داستان بسیار کوتاهی دارد به نام «رمان همشاگردیها» که پدر رمان اخیر او، تاریکی، محسوب میشود. «رمان همشاگردیها» داستان دانشآموزان یک کلاس است و آنچه بعد از فارغالتحصیل شدن بر سرشان آمد: «ما حدوداً چهل پنجاه نفر بودیم توی یک کلاس بزرگ. درسمان که تمام شد هر کدام رفتیم به سمتی.»[۲] بقیهی این داستان دو صفحهای پر است از اسامی همشاگردیها و روایت موجز راهی که هر یک رفتهاند یا به آنها تحمیل شده است. پایی در «رمان همشاگردیها» اما فراتر از آن تاریکی روایت موقعیتهایی است ترسآفرین و اضطرابآور که روزگار شخصیتهایش را سیاه میکند؛ روایتهایی از مصائبی که پس از انقلاب ۵۷ بر مردم ایران رفته است.
نویسنده/راوی تاریکی را «رمان چهلتکه»[۳] مینامد چرا که شامل چهارده داستان متفاوت با شخصیتهای متمایز است.[۴] وجه مشترک همهی داستانها سیطرهی مطلقِ تاریکی است. رمان شامل چهارده روایت مستقل درخشان رئالیستی از «سرگذشتِ تاریکِ یک ملت» و یک آغاز و یک گرهگشایی است. تاریکی رمان به معنای کلاسیک آن نیست چون روایتها به هم پیوند نمیخورند و خواننده نمیتواند سرگذشت شخصیتها را در یک روند داستانیِ بههمپیوسته دنبال کند. عرصهی تاریکی، عرصهی نوآوری و آزمایش نویسنده و چالش خواننده است: نویسنده روایتهای گسسته عرضه میکند و خواننده باید آنها را در پیوند با هم و با تجربهی شخصیش بخواند. برای نویسندهْ «تاریکی» واقعیت و استعارهای توأمان است که کنشهای ظالمانه و خردکننده را میپوشاند و وهمناک میکند. خواننده با سیاهی و شناعت پنهانشده در«تاریکی» با تمام وجود مواجه میشود «تا فراموش نکند» بر خودش و اطرافیانش و هممیهنانش چه رفته است. خواندن چنین رمانی آسان نیست اما به دشواریش میارزد.
شروع خیلی از رمانهایی که خواندهام برایم نامفهوم و دشوار بوده است، گاه آنقدر دشوار که اگر نبود عشق داستان و میل به درک اثرْ لحظهای در کنار گذاشتنشان درنگ نمیکردم. این جور وقتها، فصل اول را سرسری میخوانم تا بعد از پایان داستان به آن برگردم. تاریکی هم با هذیانی سخت و تلخ و سیاه و سرگیجهآور آغاز میشود که آن را میخوانم بیآنکه بیهوده برای یافتن معناهای پنهانش تلاش کنم. امیدوارم تا آخر داستان نشانههایی بیابم که درک فصل اول را آسان کند. اما ورق که میزنم میبینم رمان فصل دوم ندارد! بعد از فصل اول، فصل سوم است. آخرهای رمان که میرسم میبینم فصل دوم بین فصل پانزدهم و فصل آخر است و گرههای فصلهای قبلی را باز میکند. منطق این جابهجایی را نمیفهمم. به نظرم الان جای درستش است. برای خودم توجیه میکنم که نویسنده خواسته کنجکاوی خوانندگان را برانگیزد تا حواسشان به نوآوریهای فرمی او باشد. فصل اول و پرش به فصل سوم، من را متقاعد میکند که با یک رمان کلاسیک تک خطی و آسانیاب مواجه نیستم.
شخصیت اصلی رمان «تاریکی» است که به کنشهای داستانی معناهایی وحشتآور میدهد. همهی داستانها در تاریکی میگذرند: تاریکی زیرزمین زمان جنگ و موشکباران، تاریکی زیر آوار زلزله که بیست و هفت سال از رودبار ۱۳۶۹ تا کرمانشاه ۱۳۹۶ طول میکشد، تاریکی زیر چشمبند زندانی، تاریکی زیر چشمبند نوجوان بهایی روی چهارپایهی اعدام وقتی که به اشتباه فکر میکند دوستانش دارند با او بازی میکنند، تاریکی برای چریکی که پشت رختخوابهای یک خانه پنهان شده است، تاریکی برای زنی که به سنگسارش بردهاند و روی سرش پارچهای انداختهاند، تاریکی شبی که سربازی در جبهه سر دوست یخزدهاش را بریده مییابد، تاریکیِ تاریکخانه برای دختری که دوست چادریش به او تعرض جنسی میکند، تاریکی شبی در قطار برای مجاهد سابقی که همسازمانیهایش او را دنبال کردهاند تا بکشند، تاریکی برای پسر کوچک نابینایی که کورش کردهاند تا بهتر برای سردستهها گدایی کند، تاریکی زیر چشمبند برای زن زندانی سیاسی که بازجویش به او تجاوز میکند، و سرآخر خود نویسنده که بار همهی این تاریکیها را به دوش میکشد. در تاریکیِ آبکنار قوت روایی سیطرهی تاریکی و ترس و مرگ و اضطراب، چنان قوی و واقعی است که وقایع منفرد به تجربهی زیستهی خواننده بدل میشود و او را کنار شخصیتهای مظلوم رمان مینشاند. رمان با جهان نسبی و شخصیتها و موقعیتهای خاکستری و «همه حق دارند» یکسره وداع میکند. نشان میدهد که قلیلی صاحب و شریکِ جرم و جنایت و نگهبان تاریکیاند و بسیاری قربانیان آنها. کابوسهایِ جمعیِ تجاوز و دزدی و شکنجه و جنگ که برای به زانو درآوردن انسانها به آنان تحمیل میشوند، بر روانزخمهایی[۵] همگانی زاییدهی سیاهی و کابوس و تاریکی گواهی میدهند.
نویسنده/راوی ساختار محکمی میسازد و مرتضاها و مهریها و امیرها را در تاریکی احضار میکند تا ما «سرگذشت تاریکمان را فراموش نکنیم». اما بازنمایی درد و رنج شخصیتها، او را شریک کابوسشان میکند. فصل شانزدهم، آخرین فصل رمان، روایت اوست که بینام است و خواننده در صفحه آخر به اشارهای او را میشناسد. اوست که «به تاریکیهایش فکر میکند» و دیشب «آخرین ورق مجلهها را به پنجره»[۶] چسبانده تا همهجا تاریک شود. کتابهای دلخواهش را روی هم میچیند که سکوی لرزان زیر پایش شوند وقتی طناب سیاه را به گردن خود میاندازد. دیدهها و خواندهها و شنیدههای نویسنده/راوی اکنون جزو زندگیش هستند. تصادفها و قتلها و مرگها برای او رنج دیگران نیستند، رنج خودش هستند وقتی تاریکی زندگی مردم را در تاریکی بازنمایی میکند. او دیگر به خودش فکر نمیکند:
میخواست حلقآویز کند خودش را، نه به خاطر بیوفایی معشوقهاش یا اخراج از دانشگاه … نه به خاطر صاحبخانهی بیانصافش … یا آن پلیسی که توی خیابان با کف دست کوبیده بود روی سینهاش ….
افسرده بود به خاطر آن زنی که زیر آوار بود … به خاطر آن بچهای که توی جنگ تنش پر از ترکش بود … به خاطر مردی که دیوارهای خانهاش را سیل برد. به خاطر دختر لاغری که رفت روی مین و پاهایش قطع شد. به خاطر کارگر هفده سالهای که غروب و خسته، با همان لباس گچی آمده بود تظاهرات خیابانی و گلوله به سرش خورد.[۷] به خاطر جوانی که پول قطار نداشت.
و ناگهان مینویسد:
سخت است از دوازده سالگی معلق بودن توی این دنیای زیبای پوچ، و اضطراب هستی داشتن، تا دم مرگ.[۸]
وقتی نویسنده/راوی از معلق بودن و اضطراب هستی که از دوازده سالگی گریبانش را گرفته میگوید ناگهان صحنه عوض میشود. با اشاره به دوازده سالگی، خواننده حسین مرتضاییان آبکنار متولد سال ۱۳۴۵ را میبیند که دوازده سالگیش همزمان با ۱۳۵۷ و انقلاب بوده است. کلمهی «زیبا» که آبکنار بین «دنیا» و «پوچ» گذاشته تکانهایست قوی که ترس و مرگ و اضطراب روایتهای چهاردهگانه را عقب میزند. تاریکی با صدای خفهی سرفهای از پشت تلفن تمام میشود، دوست آبکنار که «زیاد سیگار میکشد» به او زنگ زده است؛ اندک امیدی وسط تاریکی مطلق.
تاریکیْ روایتی است درخشان و تکاندهنده، اگرچه نه الزاماً رهاییبخش از موقعیت خطیر انسان ایرانی پس از انقلاب. رمانْ پلشتیها را به قوت تمام پیش چشم خواننده میآورد اگرچه راهی به زندگی و امید نمیگشاید. اما مهم این نیست. مهم موفقیت آبکنار در تلفیق چهار عنصر مهم تاریکی است. اولین عنصر، نگاه حرفهای و دقت و شجاعت او در استفاده از کلمات و عبارات و جملهها و گفتگوها برای ساختن روایت بدیلش از جامعهی ایران پس از انقلاب است. دوم، تخیل قوی او در ساختن استعارهی تاریکی است که به بختک وضع موجود و انحطاط فرهنگی ناشی از آن برمیگردد. سوم، تعهد او به بازنمایی ترسها و کابوسهای حذفشدگان و بیصدایان است که از تخیل قوی رئالیستیش سیراب میشود. چهارم، باج ندادن به فرهنگی است که نمیخواهد پلشتیهایش رو بیایند. با این تلفیق آبکنار میتواند «سرگذشت تاریک یک ملت» را به شیوهای کمنظیر و موجز روایت کند و از تاریکی رمانی یکّه بسازد.
پینوشتها:
[۱] حسین مرتضاییان آبکنار، تاریکی. آمریکا: القصه، ۱۴۰۰. کتاب را از اینجا میتوانید تهیه کنید.
[۲] «رمان همشاگردیها» را میتوانید اینجا بخوانید.
[۳] رمان با این عبارت شروع میشود: «این رمانِ چهلتکه، سرگذشتِ تاریکِ یک ملت است تا فراموش نکنیم»
[۴] اسامی شخصیتهای اصلی تاریکی محدود است اما وجود اسامی مشابه در هر فصل به معنای یکی بودن شخصیتهای داستانی در کل رمان نیست. مثلا مهری و مرتضایی که در فصل پنجم میبینیم همانهایی نیستند که در فصل هشتم حضور دارند. اسامی یکی است اما شخصیتها متفاوتند.
[5] Traumas
[۶] تاریکی، ص ۱۶۹.
[۷] اشاره به محسن محمدپور، کارگر ساختمانی ۱۷ سالهای که ماموران حکومتی او را در تظاهرات آبان ماه ۹۸ خرمشهر کشتند.
[۸] تاریکی، صص ۲-۱۷۱.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *