سؤالهای فلسفی برای قرن بیست و یکم
در نوامبر سال گذشته، نشریهی مؤسسهی هنر و اندیشه به مناسبت روز جهانی فلسفه از چندین اندیشمند و فیلسوف نامدار پرسید: «بزرگترین سؤال فلسفی در قرن بیست و یکم چیست؟» پاسخ این افراد را در زیر میخوانید.
نوآم چامسکی (فیلسوف، زبانشناس، فعال سیاسی و منتقد اجتماعی)
آیا انسانها میتوانند بر شکاف عظیم بین توانایی اخلاقی-فناورانهی خود برای تخریب و ظرفیت اخلاقی خود برای کنترل این انگیزه غلبه کنند؟
این سؤال دقیقاً ۷۷ سال پیش، در شروع عصر اتم، مطرح شد و واضح بود که فناوری بهزودی به مرحلهای میرسد که اطلاق اصطلاحی که اوپنهایم ساخته بود، یعنی «ویرانگر دنیاها»، به آن بسیار مناسب باشد. از سوی دیگر، جهان نیز بدون اینکه کسی متوجه باشد، در حال ورود به یک دورهی زمینشناسی جدید بود که در آن انسانها محیطی را که حافظ حیات است، نابود میکردند. هر دو تهدید از آن زمان بهشدت افزایش یافتهاند و اهمیت تأمل درباره این سؤال را به سطحی رساندهاند که قبلاً هرگز تصور نمیشد.
نائومی اورسکس (استاد تاریخ علم در هاروارد)
آیا خواهیم توانست بحران اقلیمی را با موفقیت حل کنیم؟
سرنوشت میلیاردها انسان روی زمین، و همچنین تقریباً همهی گونههای غیرانسان، به پاسخ این پرسش بستگی دارد. در حال حاضر، بزرگترین مانع برای عمل کمبود دانش علمی نیست؛ کمبود فناوری کافی و مقرونبهصرفه هم نیست. دههها است که میدانیم تغییرات اقلیمی مخرب و ناشی از اعمال انسان در حال انجام است. اکنون فناوریهایی در اختیار داریم که سهم عمدهای در حذف آلودگی کربن از بیشتر انرژیها دارند.
مشکل موجود مشکلی سیاسی است. مشکل در قدرت سیاسی صنعت سوختهای فسیلی و صنایعی است که به سوختهای فسیلی ارزان متکی هستند. دههها است که این سازمانها و متحدان سیاسی آنها به انتشار اطلاعات نادرست دربارهی بحران اقلیمی دامن میزنند و برای جلوگیری از اقدامات معنادار تلاش میکنند و دست هم برنداشتهاند.
مشکل موجود همچنین مشکلی اقتصادی است؛ سیستمی که در آن قیمتی که ما برای چیزها میپردازیم منعکسکنندهی هزینههای واقعی نیست. ما برای حل بحران اقلیمی به علم بیشتری نیاز نداریم بلکه به شجاعت ایستادگی در برابر افراد و نهادهایی که مانع راهحل هستند و به توسعه و اجرای اشکال جدید چارچوب اقتصادی نیاز داریم.
تامی کاری (استاد فلسفهی آفریقا و مطالعات مردان سیاهپوست در دانشگاه ادینبورگ)
چگونه انسانیتزدایی در بسترهای دموکراتیک همچنان افزایش مییابد؟
در سرتاسر جهان، فیلسوفان شاهد استفاده از خشونت مهلک و اهریمنسازی علیه گروههای اقلیت نژادی و قومی آسیبپذیر و حذف حقوق مدنی آنها در کشورهای غربی هستند که زمانی نمونههایی از دموکراسی و آزادی فردی تصور میشدند. فلسفه به جای اینکه نشان بدهد سرنوشت آدمها در جوامع ناآزاد تأثیری بر وجدان شهروندان جوامع غربی ندارد، موقعیت آنها را به اغراق نتیجهی جهالت خودشان میداند.
نژادپرستی و بیگانههراسی در سراسر آمریکای شمالی، بریتانیای کبیر و اروپا بیداد میکند. دولتهای دستراستی بهطور فزایندهای از لفاظیهایی استقبال میکنند که وجود گروههای نژادی و قومی غیر سفیدپوست را همچون مشکلات اجتماعی توصیف میکنند و آن را بیماری پیشروندهای میدانند که حکومت اکثریت سفیدپوستان را تهدید میکند. انسانیت کسانی که علیه موج قومی-ناسیونالیستی امپراتوری بایستند، زدوده یا تحدید میشود تا جامعه برای فقط کسانی که در سرزمین امپراتوری به دنیا آمدهاند ایمن باشد. چگونه انسانیتزدایی در بسترهای دموکراتیک به رشد خود ادامه میدهد؟ فقر، بیماریهای همهگیر و خشونت پلیس در مرگ آسیبپذیرترین افراد دخیل است، اما فلسفه بهندرت موج فزایندهی استبداد و مرگ را که شاخص دهههای اول قرن بیستویکم است، محکوم میکند.
ریموند گُیس (استاد بازنشستهی دانشکدهی فلسفه دانشگاه کمبریج)
تنها سؤال این است که آیا هر یک از تخریبهایی که قبلاً بر دنیای خود وارد کردهایم قابل برگشت است یا خیر، و اگر چنین است چگونه میتوان این کار را انجام داد؟
جان دیویی حق داشت که این دیدگاه سنتی را رد کند که انسانها اساساً موجوداتی متفکر هستند و بگوید که ما در وهلهی اول موجوداتی زنده هستیم. با این حال، زندگی کردن یعنی فعال بودن، تعامل با طبیعت و محیط اجتماعی؛ تنها در این صورت است که تفکر ممکن میشود. ما در ساختاری اقتصادی زندگی میکنیم که بیرحمانه فعالیتهای زندگی ما را به مشارکت هرچه دیوانهوار در چرخهای از استخراج فزایندهی منابع برای تولید و مصرف اشیاء سوق میدهد؛ چرخهای که خودش را بازتولید میکند. عملکرد این چرخه، محیطی را که به آن وابستهایم مسموم کرده است و شرایط ابتدایی ادامهی زندگی انسان را تضعیف میکند. تنها سؤال این است که آیا هر یک از تخریبهایی که قبلاً بر دنیای خود وارد کردهایم قابل برگشت است یا خیر، و اگر چنین است چگونه میتوان این کار را انجام داد؟ ترک این چرخه ناممکن بوده، تا حدی به این دلیل که ما بهطور جدی دربارهاش فکر نکردهایم؛ اما همچنین (و فکر میکنم، عمدتاً) به این دلیل که برخی افراد و گروهها منافع زیادی در تداوم نظام اقتصادی موجود دارند. اگر دیر شده و به فنا رفتهایم، دیگر خیلی مهم نیست که چه نظری داریم، اما اگر هنوز وقت داشته باشیم، تأمل در این موضوعات باید در اولویت باشد.
لوری گرون (استاد کرسی فلسفهی ویلیام گریفین در دانشگاه وسلیان)
آیا میتوانیم با همکاری و اقدامات جمعی به خود، حیوانات دیگر و کرهی زمین امکان ادامهی بقا بدهیم؟
وقتی احساس بدبینی میکنم —که عملا یعنی بیشتر اوقات— فکر میکنم پاسخ این سؤال منفی است. اما گاهی خیالبافی میکنم که برای ما ممکن است فراتر از قبیلهگرایی، خشونت، خودبزرگبینی و طمع بیندیشیم و قبل از اینکه بحرانهایی که بر ما وارد میشود به اهداف ویرانگر خود برسند، برای تغییر مسیر با هم کار کنیم. کسانی که در برابر مسمومیت کره زمین مقاومت میکنند، جوانان فعال در مسائل اقلیمی، فعالان ضد نژادپرستی و حافظان سرزمینهای بومی، مدافعان حیوانات و افراد بهحاشیهراندهشده، کسانی که به فکر امنیت غذایی و سرپناه برای دیگرانند، مخالفان بردگی که برای پایان دادن به اسارت جمعی تلاش میکنند، کسانی که اقتصاد همبستگی را توسعه میدهند و با ویرانی سرمایهداری مبارزه میکنند، همگی الهامبخش هستند. باور ما باید از اساس تغییر کند که چه کسی هستیم و چگونه به روابط خود با یکدیگر و فراتر از آن با جهان بشری فکر میکنیم. آیا میتوانیم به چنین تحول بنیادینی دست یابیم؟ مطمئن نیستم.
هیلاری لاوسون (فیلسوف غیرواقعگرا)
چالش اصلی فلسفی برای قرن بیستویکم متفاوت از قبل نیست: دادن شرح و توضیحی کلی و معتبر درباره جهان و خودمان.
شاید زمانی مایل بودیم که بگوییم شرحی «منسجم و کامل» از جهان و خودمان ولی من صفت «معتبر» را ترجیح میدهم تا نشانگر شرحی باشد که در بسیاری از موقعیتها صادق است و برای درک وضعیت و تواناییمان ارزشمند است؛ و در ضمن آنقدر معیار سختگیرانهای هم نیست که نتوان به آن رسید.
محوریترین مسئله در این حیطه که ما در پرتو میراث قرن بیستم با آن روبرو هستیم، عرضهی شرحی از جهان است که ما را قادر سازد از تخریب خودارجاعانهی ناشی از پستمدرنیسم و نسبیگرایی بگریزیم و درعینحال واقف باشیم چیزی که سنتاً آن را دانش مینامیدهایم خصوصیتی عمیقا وابسته به دیدگاههای شخصی دارد.
در خصوص بزرگترین پرسش غیرفلسفی قرن بیستویکم؛ مطمئناً این پرسش است: چگونه میتوان از آرماگدون (آخرالزمان) اجتناب کرد، وقتی تعداد فزایندهای از کشورها پتانسیل شروع فاجعه را دارند و همزمان سیاست جهانی به طور متزلزلی ناپایدار شده است.
جولیان ساوولسکو (استاد اخلاق پزشکی در دانشگاه ملی سنگاپور)
چگونه به کمک زیستپزشکی به تکامل اخلاقی برسیم؟
بسیاری از مردم بر این باورند که بزرگترین تهدیدهای قرن حاضر جنگ هستهای، جنگ بیولوژیکی، تروریسم، تغییرات اقلیمی، هوش مصنوعی سرکش یا فناوری نانو است. اما اینها علائم بیماری زمینهای هستند: ناکامیهای اخلاقی انسان. اینها بروز انتخاب ناشی از محدودیتها و انحرافات رفتار اخلاقی انسان است. برای اولین بار در تاریخ بشر، سرنوشت ما تقریباً بهطور کامل در دستان خودمان است. اما اخلاق ما از زمان یونانیان پیشرفت زیادی نکرده و زیستشناسی و روانشناسیمان مانند اجداد شکارگر-گردآور ما است: ما افراد نژادپرست و سودجوی قبیلهگرا هستیم که مستعد خشونت و تعصبیم. احساسی سطحی از مسئولیت داریم و زیر بار تأثیرات فاجعهبارِ غفلتهای خود نمیرویم. علم به طرز شگفتانگیزی پیشرفت کرده است، اما بهحدی که میتواند بشریت را از بین ببرد. ما میتوانیم شکلهای جدید حیات، موجودات خیالی انسان-حیوان، انسانهای اصلاحشدهی ژنتیکی، حیواناتی با مغز انسان و شاید حتی هوش مصنوعی فوقهوشیار ایجاد کنیم. اما همان طور که رویدادهای معاصر بهوضوح نشان میدهد، ما فاقد اخلاق و ظرفیت برای بهکارگیری این قدرتهای عظیم هستیم. هم میتوانیم تکامل اخلاقی را تشخیص بدهیم و هم باید انسانها را قادر به پیشرفت اخلاقی کنیم. از یک طرف با چالشی فلسفی روبروییم: اخلاقیات مناسب برای قرن بیستویکم چیست؟ و از طرفی دیگر با چالشی علمی: چگونه انسانها میتوانند به آن دست یابند؟
جان تاسیولاس (استاد اخلاق و فلسفهی حقوق در دانشگاه آکسفورد)
بزرگترین پرسش برای قرن بیستویکم همچنان پرسش سقراط است: « چگونه باید زندگی کرد؟»
متأسفانه یا خوشبختانه، پاسخ حاضر و آمادهای برای این پرسش سقراطی نداریم. حتی اگر بدانیم باید بهگونهای زندگی کنیم تا بتوانیم خود را بهعنوان موجوداتی دارای عقل بهطور کامل بالفعل و شکوفا کنیم و ظرفیتهایمان برای ادارهی عقلانی خود را، هم بهعنوان فرد و هم بهعنوان اعضای جوامع مستقل، اعمال کنیم، هنوز باید بفهمیم که این گونهی زندگی واقعاً چه معنایی دارد، و چگونه میتوان با توجه به شرایطی که در آن قرار داریم، به آن دست یابیم. این شرایط عبارتند از: ظهور حکومتهایی استبدادی که با نفی حقوق انکارناپذیر و ذاتی انسانها، حقوق ما را بر اساس «اعتبار اجتماعی» تعریف میکنند؛ رنگ باختنِ مدنیت و احترام به حقیقت در گفتمان عمومی جوامع اسماً دموکراتیک؛ توسعه و تجهیز شبکههای اجتماعی و سایر فناوریهای دیجیتالی که هدف آن فروکاستن ما به مصرفکنندگان منفعل و گرفتار در جهانهای مجازی است اما آن را به اسم بهبود وضعیت بشر به ما قالب میکنند؛ و تهدیدات وجودی ناشی از تغییرات اقلیمی و سلاحهای هستهای.
رشتهی فلسفه در دانشگاهها، با همهی کوچکی و آسیبپذیریاش، تنها یک صدا در پرداختن به پرسش سقراط است. اما از طرف دیگر، پرسشِ فلسفه پرسش همه است. به نوبهی خود، من معتقدم که امروز پاسخ شایسته به پرسش سقراط مستلزم اندیشیدن به اشکال مشارکتیتری از دموکراسی، هم در سیاست و هم در فرهنگِ عمومی، است؛ اشکالی که با چالشها و فرصتهای عصر دیجیتال متناسب باشد.
کاریسا ویلیز (دانشیار فلسفه در دانشگاه آکسفورد)
چگونه فناوریهای دیجیتال را به گونهای طراحی و پیادهسازی کنیم که رفاه را افزایش بدهد و از حقوق بشر و محیط زیست محافظت کند؟
مطمئن نیستم که اصلاً بزرگترین پرسش وجود داشته باشد. زندگی آنقدر پیچیده است که برای هماهنگ شدن با آن سؤالات مهم زیادی باید کرد. یکی از این سؤالهای بسیار خاص در قرن بیستویکم این است: چگونه فناوریهای دیجیتال را به گونهای طراحی و پیادهسازی کنیم که رفاه را افزایش بدهد و از حقوق بشر و محیط زیست محافظت کند؟ فناوریها میتوانند زندگی ما را بهتر یا بدتر کنند. اغلب آنها هر دو را انجام میدهند. پلاستیک و فناوری هستهای نمونههای خوبی هستند. یکی از وظایف نسل ما این است که وقتی صحبت از فناوری به میان میآید، مطمئن شویم که مزیتها بر عیبها میچربد. اگر مدیریت خوبی برای همراهی با هوش مصنوعی بنا نکنیم، ممکن است دست آخر به وضعیت بدتری برسیم نسبت به زمانی که این فناوری اصلاً ابداع نشده بود. تصمیماتی که امروز میگیریم جوامع ما را برای دهههای آینده شکل خواهد داد. با تأمل بیشتر در فناوریهایی که میسازیم میتوان کاری کرد که آن پدیده در جهت رفاه، انصاف، دموکراسی و سایر ارزشها باشد.
ریموند تالیس (پزشک، فیلسوف، شاعر و رماننویس)
فلسفه چگونه بر گفتگوی بزرگ تأثیر میگذارد و به کسانی که در تلاش برای تأمین معاش، امنیت، آزادی و شکوفایی خرد نشدهاند، انگیزه میدهد تا به نیازهای دیگرانی که این بخت را نداشتهاند پاسخ دهند؟
نمیتوان سؤالهای ضروری پیش روی بشریت در قرن بیستویکم را رتبهبندی کرد: فقر، نابرابری، بیعدالتی، آزار و اذیت، جنگ، و تغییرات اقلیمی همه بهدرستی مورد توجه ما هستند و البته که به هم مرتبطند. جدا از بلایای طبیعی، منبع اصلی وحشتی که بر زندگی بسیاری از انسانها تحمیل شده، حرص و آز همنوعانشان برای اقلام مصرفی و قدرت است.
فلسفه در بهترین حالت خود، زمانی که ملانقطیگری آن را به فضلفروشی در تحشیهها نمیکشاند، از حیرت انگیزه میگیرد و لایههای پنهان اما بهظاهر کمعمق زندگی روزمره را آشکار میکند. فلسفه با دعوت از ما به «بدیهی ندانستن» چیزهایی که بدیهی میدانیم، معنویتی پرسشگر و حسی رمزآلود است که با تعصبات مذهبی که آزار و کنترل اجباری دیگران را توجیه میکند فاصله دارد و نوعی علمباوری است که باد خودپندارهی بشری را خالی میکند.
بنابراین، بزرگترین چالش برای فلسفه، یک پرسش فرافلسفی است: فلسفه چگونه بر گفتگوی بزرگ تأثیر میگذارد و به کسانی که در تلاش برای تأمین معاش، امنیت، آزادی و شکوفایی خرد نشدهاند، انگیزه میدهد تا به نیازهای دیگرانی که این بخت را نداشتهاند پاسخ دهند؟ کوتاه آنکه، آیا جدیت نظری میتواند جدیت عملی را ارتقا دهد؟
برناردو کاستروپ (مدیر اجرایی بنیاد Essentia)
زمان چیست؟ نه فیلسوفان و نه فیزیکدانان پاسخ روشنی ندارند.
میتوان انتظار داشت که کسی با پیشینهی من بگوید که چیستی «آگاهی پدیداری» بزرگترین سؤال قرن بیستویکم است. و حتما همین طور است. اما من فکر نمیکنم این یک پرسش پاسخنیافته باشد: شواهد اصالت آگاهی پدیداری همچون مقولهای هستیشناختی، و تقلیلپذیری هر چیز دیگری در طبیعت، از جمله ذهن افراد، به یک حوزه بنیادی پدیداری بسیار زیاد است. بنابراین چالشِ روبروی ما برای بقیهی قرن بیستویکم، پذیرش پاسخی است که پیش از این با دلیل و شواهد ارائه شده، و عادت کردن به نوع نگاهی متفاوت به طبیعت است؛ متفاوت از آنچه از قرن نوزدهم به ارث بردهایم.
درخصوص پرسش اساسی پاسخنیافته، من زمان را مسئله میدانم؛ فقط همین پرسش: زمان چیست؟ نه فیلسوفان و نه فیزیکدانان پاسخ روشنی ندارند. این سؤال انسان را گیج میکند زیرا زمان هم بهوضوح وجود دارد (بالاخره دیروز رفته و فردا هنوز نیامده) و هم بهوضوح وجود ندارد (زیرا فقط زمان حال هست: خاطرات و انتظارات ما همیشه و تنها در اکنون تجربه میشوند). درک زمان به گمان من کلید درک هویت فردی خواهد بود؛ درک اینکه چگونه ذهنهای بهظاهر منفرد زمینهای زیرین و مشترک از سوبژکتیویتی در طبیعت دارند.
سوفی گریس چپل (استاد فلسفه در دانشگاه اوپن)
آیا قرار است قرن بیستودوم وجود داشته باشد؟
ما انسانها در معرض خطر فوری نابودی خود و سیارهمان قرار داریم. سیارهی جایگزینی وجود ندارد. اگر هم بود، با توجه به آنچه ما با زمین انجام دادیم، آیا بشریت اصلاً سزاوار زندگی در سیارهی دیگری هست؟
ما باید فوراً مسیر خود را تغییر دهیم. باید به جنگ خود با طبیعت پایان دهیم. باید جلوی نفت را بگیریم. ما باید تنوع زیستی را محافظت و آن را ترویج کنیم (بهجز ویروس کرونا). باید از فرهنگ غارت و استثمار به سوی فرهنگ احترام و همزیستی برویم. غرایز انسان برای درگیری، رقابت، و استثمار ما را در معرض خطرهای مرگبار قرار میدهد. ما انسانها دیگر نمیتوانیم تجملاتی مانند مسابقه رقابتی موشها، افسانهی «رشد اقتصادی»، بیاعتنایی و غفلت غرب به بحرانهای مرتبط تغییرات اقلیمی و جابهجایی جمعیت، و مهمتر از همه، جنگ را تحمل کنیم.
فلسفهی غرب برای مشروعیت بخشیدن و ایدئولوژیک کردن فرهنگ غارت و استثمار بسیار مؤثر بوده است. دستکم از زمان دکارت، باور بر این بوده است که ارزش به خودی خود وجود دارد اما فقط در چیزهای کوچکی که حدود و ثغور آن با چیزی مانند احساس مشخص میکند. بنابراین بقیهی جهان که بیجان، بیحرکت و خالی از ارزش انگاشته میشود آنجا هست تا دارندگان احساس غارتش کنند. اما درک درستتر از سیارهی زمین این است که در همه جا و همه چیز ارزش وجود دارد. این نوع نگاه به واقعیت که ارزش را در همه چیز جاری و ساری میبیند نگاهی است که من با خوشحالی بقیه عمرم را صرف دفاع از آن خواهم کرد.
جوانا کاونا ( نویسنده)
این واقعیتی که ما در آن متولد شدهایم، آنهم بدون رضایت قبلی، چیست؟ ما کیستیم؟ هر کسی کیست؟
به عقیدهی من پرسشهای اصلی فلسفی ثابتند. اینها پرسشهایی از زمان فلسفهی باستاناند اما همچنان اهمیت سیاسی دارند. مثلاً : کسانی که بهدنبال قدرت و سلطه در جهان ما هستند کیستند؟ چرا آنها اینقدر به خود مطمئن هستند، حتی ظالماند، در حالی که ما خودمان را کمتر میشناسیم؟
بحثهای فلسفی در خصوص زبان نیز بحثهایی بنیادی است. همان طور که بورخس گفت: آیا واقعاً فکر میکنیم که هرچه از دهان انسان دوپا در میآید، هرچقدر هم زیبا، میتواند پیچیدگی جهان را برای همهی زمانها و همهی اعصار بهطور کامل نشان دهد؟ سؤالات اخلاقی دربارهی هوش مصنوعی، فناوری، دموکراسی، نظارت جمعی و عدالت جهانی البته بسیار مهمند و به سؤالی که در خصوص ماهیت واقعیت با آن شروع کردیم، مرتبط. چه کسی تصمیم میگیرد که واقعیت چیست و به نفع چه کسی است؟
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *