زمینههای تاریخی نفرتپراکنی علیه بهائیان (از ۱۳۲۰ تا ۱۳۶۲)
رودررویی علمای شیعه و پیروانشان با بهائیان ایران از دیگریسازی آنان آغاز شد، با غریبهسازی آنها ادامه یافت، و به دشمنسازی از آنان به مثابه یک سیاست حکومتی پس از انقلاب ۱۳۵۷ انجامید. در مرحلهی نخستِ دیگریسازی، هم بهائیان و هم مراجع دینی و دولتیِ مخالف آنان همنظر و در عین حال از هم متفاوت بودند: جامعه بهائی میخواست در محیطی دگرپذیر و مداراگر، «دیگری» و مکمل و مستقل از جامعه اسلامی اما بخشی از ملت ایران باشد، در حالی که مخالفان آن میخواستند مفهوم «دیگری» را تا حد غریبه بسط دهند، بهائیان را دشمن مسلمانان قلمداد کنند و آنان را از دایرهی ملت ایران بیرون برانند. محمد توکلی طرقی دورهی اول دیگریسازیِ جامعه بهائی را دورهی جدلهای درونی میداند که «زمینه دگرگونی مفهوم ‹امامزمان› و ‹انتظار› در فقه شیعه را فراهم آورد.»[۱] این دوره از دههی ۱۲۶۰ هجری قمری −ابتدای شکلگیری آیین بابی− تا شهریور ۱۳۲۰ شمسی و روی کار آمدن محمدرضا شاه طول کشید.
دورهی بعد، دورهی غریبهسازی بهائیان، از سال ۱۳۲۰ شروع شد و تا ۱۳۳۴، زمانی که حکومت در اتحاد با علما دستور حملهی همهجانبه به بهائیان را صادر کرد، ادامه یافت. وقایع سال ۱۳۳۴ نقطه عطفی بود که به نوشتهی توکلی طرقی به تشکیل گسترده هیئتهای اسلامی ضدبهائی و پی ریختن یک گفتمان سیاسی مؤید انقلاب اسلامی انجامید. این گفتمان بهائیان را غیرخودی و دستنشاندهی خارجیان میشناخت.[۲] مدافعان این گفتمان غریبهسازی از بهائیان را مقدمهی لازم برای نفی و دشمنسازی از آنان میدیدند. به موازات نزدیک شدن به شرایط انقلابی در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ و ضعیف و منفور شدن قدرت مرکزی، گفتمان دشمنانگاری بهائیان هم قدرت بیشتری یافت. موضوع این مقاله ارائهی تحلیلی از رودررویی جامعه بهائی با روندهای دیگریسازی، غریبهسازی، و دشمنسازی از آنان از طریق بررسی اسناد منتشرشده توسط مدیران جامعه بهائی −یا محفل روحانی ملی بهائیان ایران[۳]− در دوران محمدرضا شاه پهلوی بهخصوص دو سال آخر حکومت او و پنج سال اول جمهوری اسلامی ایران است.
مینا یزدانی در مقالهی «به سوی تاریخ جامعهی بهائی ایران در دوران محمدرضا شاه، ۱۳۵۷ – ۱۳۲۰» بر مبنای موقعیت بهائیان در زمان پهلوی از سه دوره یاد میکند: ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۴ که با خطر حملههای فیزیکی آشکار به بهائیان مشخص میشود؛ از اواخر دههی سی خورشیدی تا ۱۳۵۵ که بهائیان امنیت بیشتری نسبت به دورههای قبلی پیدا میکنند بدون اینکه قانونا پذیرفته شده باشند؛ و سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ که دورهی سرکوبی خونین دههی بیست را تداعی میکند.[۴] تاریخنگاری توکلی طرقی و مینا یزدانی در دو مقالهی یادشده بر کنش و واکنش میان رهبری مذهبی، حکومت، و جامعه بهائی متمرکز است که منجر به غلبه اسلام سیاسی در گروه اول، تحکیم فکر سکولار-لیبرال در اندیشهی حکومتی، و سرانجام شکست دومی از اولی شد.
مدارک اصلی استفادهشده در این مقاله نامهها و بیانیههای محفل ملی در سالهای ۶۲-۱۳۲۰ هستند که از لحاظ مخاطبانشان به دو دسته تقسیم میشوند: سران حکومتی و بهائیان. چنانکه از اسناد منتشرشده توسط تورج امینی برمیآید در دورهی ۱۳۳۶ – ۱۳۲۰ مسئولان مملکتی بیشتر مورد خطاب قرار گرفتهاند، در دورهی ۱۳۵۵ – ۱۳۳۷ جامعه بهائی بیشتر مخاطب بیانیههای محفل ملی بوده، و در دورهی ۱۳۶۲ – ۱۳۵۶ نامههای محفل ملی هم به مسئولان بودهاند و هم به بهائیان.[۵] سال ۶۲ را به این دلیل برگزیدم که سال انحلال رسمی تشکیلات بهائی در ایران به دستور مدیران جامعه بهائی (محفل روحانی ملی بهائیان ایران) است.
* * *
سالهای ۱۳۳۶-۱۳۲۰
در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۶ تحریک علیه بهائیان و حمله به آنها به شکلهای مختلف بهخصوص در شهرهای کوچک امری عادی بود. محافل روحانی محلی (نمایندگان بهائیان در هر شهر و روستا) مداوما این اتفاقات را مستند کرده و تظّلم میخواستند. محفل ملی نیز مرتبا به مسئولان کشور نامه مینوشت و موارد نقض حقوق بهائیان را اعلام و تقاضای رسیدگی میکرد. این نامهها اغلب اشارهای به تاریخ آیین بهائی و سابقهی بهائیان داشتند، به فشارها و اذیت و آزارها وارده به بهائیان میپرداختند، از اعتقادات آنها سخن میگفتند، و دست آخر به جستجوی زبانی مشترک با مسئولان برمیآمدند. تحت تأثیر زمانه، این زبان مشترک معمولا زبان معاهدههای بینالمللی ، زبان منشور ملل متفق (آتلانتیک)، و زبان دموکراسی بود. در اینجا، اشارهای به وقایع این سالها و نامهنگاریهای محفل ملی میکنم تا مصداقهای روشنی به دست داده باشم.
جمعی از مردم شاهرود در هفده مرداد ۱۳۲۳ به بهائیان آن شهر حمله کردند و سه تن از آنان را کشتند، عدهای را زخمی کردند و هفده مغازه و خانه را غارت کردند و به آتش کشیدند.[۶] در این حمله مأموران حکومتی با عدم اجرای وظایف خود و چشمپوشی از چند هفته تظّلم بهائیان عملا به جو بهائیستیزی دامن زدند. محفل ملی بهائیان ایران در این رابطه چند نامه به محمد ساعد، نخست وزیر وقت، و محمدرضا شاه نوشت. در نامهی ۲۰ مرداد ۱۳۲۳ به ساعد، محفل ملی مفصلا واقعه را شرح داد و خواستار برخورد با مسببین و محرکین و عاملین واقعه شد.[۷] در نامهی ۲۸ مرداد ۱۳۲۳ به شاه، محفل ملی اشارهی کوتاهی به فشارها و اذیت و آزارها علیه بهائیان در دوران قاجار و تجدید آن در سال مورد بحث داشت و تلویحا خواستار رسمیت آیین بهائی بود. نامه از موقعیت ایران «بین ملل و اقوام متمدنه» به عنوان پایهی «رعایت حقوق حیاتی کلیه طبقات اهالی اعم از اکثریت و اقلیت» یاد کرد و از آنجا نتیجه گرفت که بهائیان باید «به آسایش و امنیت و رفاه» برسند.[۸]
از واقعه شاهرود تا دو سال بعد که محفل ملی در نامهای به احمد قوام، نخست وزیر وقت، تقاضای رسمیت آیین بهائی را تکرار کرد، بهائیان در سراسر کشور فشارهای شدیدی را تحمل کردند. در این نامه محفل ملی به فشارها اشاره کرد، از تعداد زیاد بهائیان در ایران سخن به میان آورد، از عدم توجه مراجع اداری و قضایی به تظلمات و عدم استخدام رسمی بهائیان نوشت، و انتشار نشریات و کتب ضدبهائی را محرک بهائیستیزی دانست. با این مقدمات، محفل خواستِ رسمیت قانونی را طرح کرد: «تصویبنامهای صادر نمایند که حقوق بهائیان نیز مانند سایر اقلیتهای دینی در ایران محفوظ [باشد].»[۹] همین تقاضا سه سال بعد، مجددا در نامهی ۲۴ بهمن ۱۳۲۸ به محمدرضا شاه، با تأکید بر جایگاه او تکرار شد: «همانطور [که …] شاهنشاه عظیمالشان نیز کرارا این نکته را بیان و تأیید فرمودهاند، عموم رعایای کشور شاهنشاهی [باید] در پیشگاه قانون متساویالحقوق باشند.»[۱۰] درخواست تساوی حقوق بارها و بارها از سوی بهائیان ایران تکرار شد اما هیچگاه به خواستهی خود نرسید. این اسناد نشان میدهد که نقطهی مشترک بین محفل ملی و مسئولان کشور تشبیه ایران به ممالک راقیه و متمدنه و اشاره به منشور ملل متفق (آتلانتیک) و اصول دموکراسی بود.[۱۱]
اگرچه در تمام سالهای مورد بحث، حقوق بهائیان به انحاء مختلف نقض میشد اما مهمترین مورد نقض حقوق بهائیان به دست مسئولان حکومت نظامی و علما و هوادارانشان در تهران و بعضی از شهرهای ایران در سال ۱۳۳۴ پیش آمد. در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۳۴ سرتیپ تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران، در اطلاعیهای اشغال حظیرةالقدس (عبادتگاه) بهائیان را توسط پلیس تأیید کرد. سه روز بعد، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۳۴، حجتالاسلام محمدتقی فلسفی در مصاحبهای در روزنامه کیهان تأکید کرد که «باید دست بهائیها از این مملکت کوتاه شود، بنابراین محو آثار و بقایای آنها نیز حتمی و واجب است.» بختیار نیز حجتالاسلام فلسفی را تأیید میکرد: «بهائیان دستهای هستند که میخواهند اختلال نظم کنند. آنها را نباید یک اقلیت مذهبی نامید و چنین تصور کرد دولت ایران با اقلیتهای مذهبی مبارزه میکند.»[۱۲] به نوشتهی روزنامهی کیهان، تخریب حضیرةالقدس از روز ۳۱ اردیبهشت آغاز شد و بختیار و سرلشکر نادر باتمانقلیج، رئیس ستاد ارتش، از عملیات تخریب بازدید کردند. کیهان، همچنین عکسی از باتمانقلیج در حال کلنگ زدن به دیوار حضیرةالقدس منتشر کرد.[۱۳]
در ادامهی اتحاد حکومت و علما علیه بهائیان، آیتالله بروجردی شش تیرماه همان سال در نامهای به حسین علاء، نخست وزیر وقت، خواهان جلوگیری از تبلیغات بهائیان و تعطیل تشکیلات و مراکز آنها و اخراجشان از دوایر دولتی شد[۱۴] و نخستوزیر پذیرفت.[۱۵] اشغال و تخریب حظیرةالقدس تهران موجب حملات متعدد به بهائیان در سراسر ایران شد که تا سال ۱۳۳۶ ادامه داشت.[۱۶] از آن سال به بعد، به تدریج از میزان فشار بر بهائیان کاسته شد.[۱۷] سیر وقایع نشان داد تا زمانی که حکومت شاه در موضع ضعف بود به قدرت علما تن داد و در برابر فشار بر جامعه بهائی موضعی نگرفت. بر عکس، ثبات بیشتر حکومت در سالهای بعد به امنیت بیشتر بهائیان انجامید.
سالهای ۱۳۵۵ – ۱۳۳۷
در سال ۱۳۳۷، حکومت مرکزی که از بیثباتی پس از کودتای ۲۸ مرداد رها شده بود به بهائیان اجازه بازگشایی مراکزشان را داد. بر پایهی تعهد اعلامشدهی دولت به موازین اعلامیه جهانی حقوق بشر، محافل ملی در آن سالها به زبان مشترکی با مقامات کشور دست یافتند. پیش از آن و در سال ۱۳۳۵، انجمن حجتیه مهدویه با مرامی غیرسیاسی و تنها به منظور مبارزه با بهائیت تاسیس شده بود. رهبران این انجمن در کنار آیتالله بروجردی و حجتالاسلام فلسفی و عدهای دیگر از علمای عمدتا غیرسیاسی میکوشیدند بهائیان را به عنوان دشمنان بالفعل جامعه ایران و مسلمانان معرفی کنند. آیتالله روحالله خمینی با این که به دلیل اعتقاد به اسلام سیاسی با این گروهها و افراد زاویه داشت، در دشمنسازی از بهائیان با آنان همراه بود. یکی از تأکیدات اصلی او در درگیریهایش با حکومت شاه ، مبارزه با آیین بهائی و بهائیان بود. او از شایعهی رابطهی بهائیان و اسرائیل نهایت استفاده را برد و در اردیبهشت ۱۳۴۲ تأکید کرد که بهائیان «حقیقتا عمال اسرائیل هستند.»[۱۸] در یک سخنرانی دیگر اوایل خرداد ۱۳۴۲ گفت که «دستگاه، تبلیغات را به دست آنها سپرده و در دربار دست آنها باز است.»[۱۹] در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ و در یکی از مهمترین سخنرانیهای تهییجی خود که به واقعهی ۱۵ خرداد انجامید بر تأثیرپذیری شاه از آیین بهائی، به دلیل تعهد او به فرصتهای برابر برای زنان و مردان، تأکید کرد و به شاه اعلان جنگ داد.[۲۰] حکومت شاه به این سخنان وقعی ننهاد و شورش خرداد ۴۲ را در هم شکست. پیروزی شاه در رودررویی خرداد ۴۲، اعتماد به نفس بیشتری به او بخشید و او را به اتخاذ یک سیاست عمدتا سکولار و به گفتهی خود وی بر مبنای «اعلامیهی جهانی حقوق بشر» ترغیب کرد. این سیاست به نفع جامعه بهائی تمام شد و بهائیان در ده سالهی ۵۵- ۱۳۴۵ امنیت بیشتری پیدا کردند. نامهها و بیانیههای محفل ملی در این دوره گواهی بر این مدعاست. در این دوره، محافل ملی نامههای کمتری به مقامات کشوری نوشتند ولی تعداد نامههایشان خطاب به بهائیان ایران افزایش یافت.
برخلاف دورهی پیش که محفل ملی مداوما با سطوح بالای رهبران کشور از جمله شاه و نخست وزیر مکاتبه میکرد، در اسنادی که تورج امینی از سالهای ۱۳۵۵ – ۱۳۳۵ منتشر کرده است، تنها دو نامه خطاب به نخست وزیر، امیرعباس هویدا، دیده میشود. نامهی اول، به تاریخ ۸ مهر ۱۳۴۷ به یک مورد خاص که در آباده فارس اتفاق افتاده است اشاره دارد.[۲۱] نامهی دوم، به تاریخ ۲۴ دی ۱۳۴۷ نوشتهی مفصلی است نشانگر آنکه چگونه محفل ملی در تقابل با روند دیگریسازی از بهائیان، تاریخ را توضیح میدهد و بر همنوایی بهائیان با منویات شاه مبنی بر رعایت اعلامیهی جهانی حقوق بشر تأکید میکند.
مقدمهی نامه حملات و آتشافروزیها و درگیریهای سالهای قبل (دههی بیست و اوایل دههی سی) را کمرنگ جلوه میدهد و از همراهی دولت با بهائیان و علیه فتنهانگیزان نمیگوید تا به سال ۱۳۳۴ برسد که سیاست حکومت عوض شد و دولت و کارگزاران آن با «عدهای از پیشوایان مذهبی» علیه بهائیان متحد شدند و مراکز آنان را تخریب کردند.[۲۲] وقایع سال ۱۳۳۴، همانگونه که از نامهی محفل ملی برمیآید، نشانهی همکاری حکومت و علمای دینی و به بار نشستن نهال بهائیستیزی است که یکی از مهمترین نشانههای آن بخشنامهای بود که حسین علا، نخست وزیر وقت در سال ۱۳۳۴، به درخواست آیتالله بروجردی صادر کرد و در آن خواستار اخراج بهائیان از ادارات دولتی شد و به این ادارات دستور داد از استخدام بهائیان خودداری کنند.[۲۳] موضوع اصلی این نامهی محفل ملی، تنگناهای تحمیلشده به جامعه بهائی در سالهای منجر به زمان نوشتن نامه (۱۳۴۷) بود.
با اشاره به مشکلات به وجود آمده برای بهائیان، محفل ملی به «پیام شاهنشاه آریامهر به مناسبت بیستمین سالروز اعلامیه حقوق بشر» استناد میکند. اعلامیه حقوق بشر همهی آنچه بهائیان میخواهند را دربرمیگیرد: نفی تبعیض بر اساس مذهب، برابر بودن همگان در مقابل قانون، حمایت قانون از همه افراد صرف نظر از تفاوتهایشان، آزادی عقیده و ایمان و مذهب و تبلیغ آن، و حق اشتغال همگان در شرایط مساوی.[۲۴] نامه محفل به مقاولهنامهای هم اشاره میکند «که به تصویب و تأیید مجلسین و صحّهی ملوکانه [شاه] رسیده است و … اجرای آزادی مذهب را تضمین نموده است.»[۲۵]
مضمون اصلی نامههای دادخواهی محافل ملی در دههی بیست و اوایل دههی سی، کشتن و آتش زدن و غارت کردن و بیرون راندن از خانه و شهر بود. در این نامه، سیزده سال بعد از سال ۳۴، موضوع شکایت عدم استخدام در دوایر دولتی، تعطیلی گاه به گاه «اجتماعات بهائی»، و بعضی تحرکات ضدبهائی در نیریز، رضاییه، شیراز، اصفهان، و مهمتر از همه در آباده بود که جمعی میخواستهاند چهار دانشجوی بهائی را به توبه و بازگشت به اسلام وادار کنند.[۲۶] موضوعات طرحشده گرچه نشان میدهد که بهائیان در امنیت بیشتری زندگی میکردند، اما هنوز با محدودیتهای زیادی روبرو بودند. کاهش تعداد نامههای محفل ملی به سران کشور را هم باید نشانهی دیگری از بهبود نسبی اوضاع دانست.
در دورهی ۱۳۵۵-۱۳۳۷، بهائیان بیشترین تعامل با غیربهائیان را در طول تاریخشان تجربه کردند که با غلبه اسلام سیاسی حین و پس از انقلاب، به دشمنانگاری بهائیان و تلاش برای منزوی کردن آنها ختم شد. در این دوره، محافل ملی توانسته بودند در گفتگو با حاکمان و مسئولان کشور زبان مشترکی بر مبنای گزارش فشارها و اذیت و آزارها، تأکید بر مشترکات، و بیان معتقدات بهائیان بسازند. این امکان پس از انقلاب مفقود بود. در دوران مصائب وارده بر بهائیان پس از انقلاب، محافل ملی مدام بر نقش برجستهتر فرد و خودسازی اعتقادی او با اتکا به مناجات و راهنمایی تشکیلات، و نقش کمتر تعامل او با جهان خارج، بهخصوص جامعه غیربهائی، تأکید کردند. در این دوره به جای سعی محال برای ساختن زبان مشترک با حاکمان اسلامی، محافل ملی با انتشار بیانیهها و نامههایی خطاب به حاکمان جدید و در تلاشی ناموفق کوشیدند زمینهای برای گفتگو بسازند.
سالهای ۱۳۶۲-۱۳۵۶
سال ۱۳۵۶ برای بهائیان با قتل روحالله تیموری مقدم در روستایی نزدیک گرگان آغاز شد و با تجاوز به ساختمانهای اداری بهائی و گورستانهای بهائیان و «بعضی از مقابر شهدا» در شهرهای مختلف ایران، جلوگیری از استخدام بهائیان بالاخص در آموزش و پرورش، ممانعت از ثبت نام پذیرفتهشدگان بهائی در بعضی از دانشگاهها، حمله به خانههای بهائیان و مجبور کردن آنها به ترک محل اقامتشان، اقدام به سرقت اسناد محفل ملی و حمله کردن به بهائیان و «ضرب و شتم و جرح و قتل آنان» ادامه یافت.[۲۷] گزارش محفل ملی بهائیان ایران راجع به وقایع سال ۱۳۵۶ نشان میداد که بیثبات شدن دولت مرکزی با کاهش حمایت آن از بهائیان و همراهی بیش از پیش کارگزارانش با سرکوبی بهائیان همراه بود. انتهای گزارش محفل ملی، اشارهای به تأثیر مثبت ریختن خون روحالله تیموری مقدم بر جامعه بهائی و ساختن «بهشت برین» روی زمین دارد.[۲۸] این اشاره از این نظر مهم است که در بیانیههای بعدی محفل بارها تکرار میشود و به جای تفسیر آشنای بهشت اخروی برای شهدا، ارزش خون آنان را در ساختن جامعهای بهتر، بهشت دنیوی، میداند؛ تلفیقی از نگاه ماورائی و دنیوی (سکولار) در آیین بهائی.
به موازات کاهش قدرت حکومت مرکزی، تعداد حملات به بهائیان در سال ۱۳۵۷ افزایش یافت، حملاتی که در آنها گاه ردپای مأموران حکومتی و ساواک هم دیده میشد. اوج این حملات در آذر آن سال و شیراز رخ داد. پیش از آن در خورموج، مرودشت، سروستان، نیریز، آباده و بعضی شهرهای دیگر حمله به بهائیان و بیرون راندن آنان از خانههایشان آغاز شده بود. در محله سعدی شیراز و در پی چندین شب اعلامیهنویسی و دعوت بهائیان به اسلام و تهدید آنان به آتش زدن خانههایشان در صورت استنکاف از مسلمان شدن، سرانجام غروب ۲۲ آذر گروهی از مسلمانان متعصب به خانهی صفاتالله فهندژ، یکی از بهائیان، حمله کردند. او که درجهدار ارتش بود کوشید در دفاع از خود از اسلحهاش استفاده کند و با مهاجمان درگیر شود. در این درگیری علاوه بر صفاتالله فهندژ و دختر عمویش، عوضگل فهندژ، گفته میشد که ۱۱ نفر از مهاجمین نیز کشته شدهاند. بیشتر کشتهشدگان هدف تیرهایی قرار گرفته بودند که از اسلحهی صفاتالله فهندژ شلیک نشده بود. از فردای آن روز آتش زدن حمله به خانهها و مغازههای بهائیان در شیراز آغاز شد. در این حمله که سه روز طول کشید، بیش از ۱۷۰ خانه و مغازه به آتش کشیده شد. انجمن حجتیه، ساواک، و بعضی مذهبیون انقلابی در این حملات دخیل بودند.[۲۹] این واقعه، تنها حملهی ثبتشدهای است که در آن یکی از بهائیان از اصل عدم خشونت مورد تأیید آیین بهائی عدول و مقابله به مثل کرد. در تبلیغاتی که در هیاهوی روزهای انقلاب و مبالغه در صفبندیهای انقلابی و دشمن درمیگرفت، واقعهی سعدی به مثابه تأییدی بر دشمنی بهائیان با ملت مسلمان وانموده شد. پس از واقعه سعدی، مخالفت با دشمنسازی از بهائیان مشکل شده بود. در چنین شرایطی بود که بهائیان با پیروزی انقلاب به رهبری روحانیت بنیادگرا و مخالف آیین بهائی روبرو شدند.
۱۲ بهمن ۵۷، درست ده روز پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی حکومت شاه، محفل ملی در پیامی به بهائیان ایران از آتش زدن «بیش از پانصد خانهی مسکونی و محل کسب و کار» بهائیان و تظّلم به مقامات ذیربط دولت شاهنشاهی گزارش داد. در این نامه محفل ملی آشکارا نامی از انقلابی که در ایران در جریان و نزدیک به پیروزی بود نبرد اما به تلویح از آن به عنوان «تحولات عظیمی که در مهد امرالله[۳۰] واقع شده» یاد کرد. نامه از بهائیان خواست که به استقبال مشقات ناشی از این «تحولات عظیم» بروند زیرا به قول شوقی افندی، رهبر و یکی از شارعان آیین بهائی تا پایان دههی سی شمسی، تشدید مخالفت با آیین بهائی و بهائیان به معنای فراهم شدن «وسائل ذخیره فوز و نصرت عظمی[۳۱] از برای ملت ستمدیده بها در آن کشور [ایران]» است.[۳۲] پذیرش مشکلات یکی از پایههای آموزههای بهائی بود که از ابتدای تاریخ این آیین بین بهائیان ترویج شده بود. استقبال محفل ملی از مصائب به مثابه مقدمهی پیروزی میتوانست مؤید کوششهای بهائیان برای غلبه بر دشواریهایی باشد که پیش رو داشتند.
محفل ملی درنامهی پنجم اسفندماه ۵۷ خطاب به بهائیان ایران از تغییر حکومت در ایران سخن گفت و از آنان خواست «مراتب اطاعت و انقیاد و صداقت و وفاداری خود را ظاهرا و باطنا در جمیع احوال و اقوال و اعمال نسبت به حکومت و مملکت خود ابراز» دارند. در این نامه به محدودیتهایی که ممکن بود برای بهائیان پیش بیاید اشاره شد و محفل ملی از بهائیان خواست اگر تلاشهایشان برای رفع محدودیتها نتیجه نداد، به قانون و حکم حکومت تسلیم شوند. نامه فقط درخواست تقیه و «تبری و انکار و کتمان عقیده» را مستثنا کرد و اعلام کرد که بهائیان در این مورد خاص «شهادت را بر اطاعت مقدم شمرند و ترجیح دهند.»[۳۳] با این نامه، عدم کتمان عقیده تبدیل به یکی از خطوط راهنمای حرکت بهائیان در سالهای دشوار پس از انقلاب شد.
در نامهای با عنوان «جان و دل، نه آب و گل» به تاریخ ۹ مهرماه ۵۸، محفل ملی با صراحت بیشتری از انقلاب و وقایع و پیامدهای آن برای بهائیان سخن گفت.[۳۴] در این نامه از جمله به تلاشهای بهائیستیزان اشاره شد که تصویری «نمودار خیانت و کذب و تزویر و نفاق یا ارتباط سیاسی و اشتغال به جاسوسی» از بهائیان پرداختند و همزمان «هر گونه وسیلهی دفاع شرعی و عرفی و قانونی و وجدانی» را از آنان سلب کردند. بهائیستیزان یا «مخالفین» آیین بهائی در این نامه جمعی هستند که از «اواخر دورهی رژیم سابق» تا توانستند عرصه را بر بهائیان تنگ کردند. همانها –اشاره به طرفداران انجمن حجتیه– که «پیوسته از جانب حکومت زمان [شاه] حمایت میشدند […] خود را برخوردار از حمایت دولت جدید جلوهگر ساختند […] تا آنجا که میتوانستند تحریک و تفتین و عدوان و بهتان را بر ضدبهائیان ادامه دادند.» نوشتن نامههایی از این نوع ادامه یافت. این نامهها با ابراز وفاداری به حکومت اسلامی آغاز شدند و با گذشت زمان به فاصلهگذاری با آن و دست آخرْ اعلام مخالفت صریح با سیاست سرکوبی بهائیان رسیدند. به موازاتی که محافل ملی درمییافتند که تلاش برای غلبه بر بهائیستیزی حاکمان اسلامی عبث است، لحن نامههایشان تندتر میشد.
در نامه مورخ ۱۴ اسفند ۱۳۵۸ به مصطفی میرسلیم معاون وزیر کشور، محفل ملی با تأیید «نیات خیری که خاطر لطیف و قلب مهربان رهبر عالیقدر روحانی ایران [آیتالله خمینی] همیشه به آن متوجه بوده» از بهائیان حرف میزند که بزرگترین اقلیت مذهبی کشور و تنها اقلیتی هستند که اسلام را تصدیق میکنند، از تخریب خانهی سید علی محمد باب –بنیانگذار آیین بابی− در شیراز شکایت میکند. نامه از زندانیها و مفقودین و اخراج کارمندان بهائی و مصادره شرکت امنا و بیمارستان میثاقیه –شرکتی بازرگانی و بیمارستانی متعلق به جامعه بهائی– سخن میگوید.[۳۵] همهی آنچه محفل ملی به آن میپردازد حکایت از عزم آن به کم کردن فاصله جامعه بهائی از جامعه بیرون و ترمیم گسستی دارد که از سالها پیش به بهائیستیزی خوراک رسانده است. این خواسته در میان حکومتیان نه تنها پژواکی نمییابد، بلکه به دشمنی و نفرتپراکنی بیشتر از سوی آنها دامن میزند.
محفل ملی در آخر سال ۱۳۵۹ نامهی مفصلی به مسئولین کشور مینویسد و برای چندمین بار نکاتی را با آنها در میان میگذارد. در این نامه به دیگریسازی فعال از جامعه بهائی ایران اشاره میشود و اینکه «ایراد اتهامات سیاسی بر جامعه بهائی […] بیشتر برای دور نگاه داشتن افراد از تحقیق و کسب اطلاع از حال و مآل این جامعه است.» تنها راه مقابله با بهائیستیزی مرسوم، چه در این نامه و چه در سایر بیانیههای محفل ملی، اطلاعرسانی و دادخواهی است. زبان این دادخواهی گاه تند میشود و گاهی نرم.
چند روز پس از نامهی محفل ملی، در ۲۶ اسفند ۱۳۵۹، دو بهائی آبادهای به نامهای مهدی انوری و هدایتاله دهقانی در شیراز اعدام شدند. در واکنشی غیرمنتظره و برای اولین بار بهائیان تهران در تلگرامی به این اعدامها واکنش سختی نشان دادند و بر «سکوت مسئولین» و «عدل اسلامی» ادعایی آنها تاختند و بر همراهی خود با اعدامیان تأکید کردند. آنها از جمله نوشتند: «جمیع بهائیان همان اعتقادات دکتر انوری و دهقانی را دارند و در همان راه سالکند. یا باید همه کشته شوند و یا به حقوق حقه خود برسند.»[۳۶] این تلگراف از سوی مرکز رسمی اداری بهائی، یعنی محفل ملی، صادر نشده و تنها به امضای بهائیان تهران رسیده بود. همین امضای غیررسمی همراه با متنی متفاوت از آنچه تا آن زمان از طرف جامعه بهائی منتشر شده بود، بر اراده و اعتماد به نفس آن جامعه برای اتکا بیشتر به خود و گسست از حکومت افزود. با تداوم و افزایش فشارهای حکومتی بر بهائیان، محفل ملی نیز در نامههایش به تدریج از خوشبینی دست کشید و رسما مقامات مملکتی را به بهائیستیزی سازمانیافته متهم کرد. از آن زمان تا سال ۱۳۶۲ که تشکیلات بهائی به دستور دادستانی انقلاب تعطیل شد، بهائیان صریحتر از حقوقشان دفاع کردند و همزمان حاکمیت بیش از پیش بر نفرتپراکنی علیه آنها تأکید و در طردشان از جامعه تلاش کرد.
در نامهی مفصل محفل ملی به مقامات قضایی در سال ۱۳۶۱، دیگر از آن خوشبینی سالهای ۵۸ و ۵۹ خبری نیست و جای خود را به آگاهی به تصمیم حکومت برای «سرکوب سران» و در تنگنا گذاشتن بقیه بهائیان به منظور «ترک عقیده و ارشاد» داده است.[۳۷] نامه به بیش از صد اعدامی بعد از انقلاب اشاره میکند اما زندگی بهائیان در ایران را تلختر از اعدام و اعدام را «بهمراتب شیرینتر از زندگی در شرایطی» میداند که «اکنون برای بهائیان در ایران عرضه میشود.» با توضیح آنچه بر بهائیان در سالهای بعد از انقلاب رفته، نامه به تلخی از یکی شدن دین و حکومت گلایه میکند و آن را مضر به حال بهائیان میداند:
تفاوت آنکه سابقا فتوای قتل صریحا به نام مذهب صادر میشد و حاکم اجرا میکرد. امروز که علما خود مصدر حکومت هستند بر این تدبیرند که […] با اتهامات سیاسی آنها [بهائیان] را به زندان افکنند که در دادگاه انقلاب محکوم به اعدام شوند و چون حکم از حاکم شرع است اعتراضی ندارد، وکیل و محاکمه و تشریفات نخواهد، مدرک و دلیل نشاید و قانون اساسی و موازین حقوقی به آن راهی ندارد.
اصل اعتقادی بهائیان مبنی بر اطاعت از حکومت زمانی به آنان کمک میکرد که دین و حکومت از هم جدا بودند و در تضاد با هم قرار میگرفتند، و به این ترتیب بهائیان میتوانستند از جور علما به قانون حکومت پناه ببرند. اما در زمانهای که بهائیستیزی به سیاست رسمی حکومت تبدیل شده بود، اطاعت از حکومت به شیوهی سابق تنها میتوانست به معنای محدودیتهای بیشتر برای جامعه بهائی باشد. این محدودیتها زمانی خود را کاملا نشان داد که حسین موسوی تبریزی، دادستان وقت دادگاه انقلاب اسلامی، در هفتم شهریور ۱۳۶۲ رسما انحلال تشکیلات بهائی را اعلام کرد.[۳۸] او برای توجیه انحلال از اصطلاحهای «محارب» و «توطئهگر» استفاده کرد که در آن زمان به گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی اطلاق میشد. موسوی تبریزی به عدم رسمیت آیین بهائی در قانون اساسی هم استناد و بهخصوص به ممنوعیت هرگونه فعالیتی که به تبلیغ آیین بهائی تعبیر شود تأکید کرد.[۳۹] محفل ملی در نامهی سرگشادهای به تاریخ ۱۲ شهریور ۶۲ تعطیلی تشکیلات بهائی را پذیرفت و در مقابل از حکومت خواست که از تهدید و آزار و دستگیری بهائیان دست بردارد و حقوق انسانی آنها را به رسمیت بشناسد که طرف حکومتی به آن تن نداد.[۴۰] اعدامها و فشارها و مضایق اقتصادی و اجتماعی در سالهای بعد هم تقریبا به همان شدت قبل ادامه یافت.[۴۱]
مانند سایر بیانیههای محفل ملی، «نامه سرگشاده» با شرح اصول عقاید و رد تهمت جاسوسی و احتکار[۴۲] و دفاع از دخالت نکردن در سیاست[۴۳] و اطاعت از حکومت و تقیه نکردن آغاز شد و با شرح فشارهای وارده به بهائیان بعد از انقلاب ادامه یافت. سرانجام، نامه بر «اطاعت تام از اوامر دولت و حکومت» تأکید و «تعطیل تشکیلات بهائی در سراسر کشور» را اعلام کرد. در مقابل، محفل ملی شروطی پیش کشید و با ذکر جزئیاتی در ۱۳ بند از حکومت خواست که تمام حقوق انسانی و ملی بهائیان را رعایت کند و از تعقیب کیفری آنها دست بردارد. محفل ملی بر نارضایتی بهائیان از تعطیلی تشکیلات تأکید کرد و با اشاره به «دور از انصاف و عدالت» بودن «امرّیه دادستان کل انقلاب اسلامی» پذیرش آن را تنها به «حکم وظیفه دینی» بهائیان در اطاعت از حکومت دانست.
نتیجهگیری
برای سالها، بهائیان به دنبال تعریف هویت خود به مثابه «دیگری» مسلمانان در یک اجتماع مداراگر و دگرپذیر بودند. آنها تلاش کردند تا در معنایی مثبت «دیگریِ» مسلمانان شناخته شوند و به هویتی کاملا مستقل از اسلام اما پیوسته با آن و ایران دست یابند. بهائیان بخشی از ملت ایران و معتقد به دینی ایرانی بودند که گفتمان بهائیستیز مسلط بهویژه پس از انقلاب ۵۷ سعی در بیرون راندن آنها از دایرهی ملت و دشمنسازی از آنان داشت. نفرتپراکنی علیه بهائیان به سیاست رسمی جمهوری اسلامی بعد از انقلاب ۵۷ تبدیل شد و امکان یافتن زبانی مشترک بین حکومت و جامعه بهائی را بسیار کم کرد. بر خلاف نامههای محافل ملی به مسئولین کشور در زمان شاه که بر پایهی امکان همراهی ارکان حکومتی و یافتن یک زبان مشترک بر مبنای اعلامیهی جهانی حقوق بشر و قانون اساسی مشروطه تنظیم میشد، نامههای پس از انقلاب ۵۷ نه به منظور ایجاد همزبانی با حکومت اسلامی بلکه بیشتر برای دادن توصیفی از وضعیت بهائیان در زمان نوشتن نامه و اعتقاداتشان نوشته میشدند. در شرایط ملتهب و پر سوءظن آن زمان، بهائیان نه تنها نمیتوانستند بر بهائیستیزی ریشهدار غلبه و در شرایط برابر با سایر شهروندان زندگی کنند، بلکه به شکلی نظاممند سرکوب میشدند. در این فضا و با دستوری حکومتی، تشکیلات بهائی در شهریور ۱۳۶۲ منحل شد. با این دستور، حتی ارتباط معمولی و روزمره بهائیان با سایر افراد هم میتوانست به تبلیغ آیین بهائی تعبیر شود و موجب تعقیب کیفری باشد. به این ترتیب، بهائیان اجبارا به گروهی منزوی و در خود تبدیل شدند و از جامعه بیرون فاصله گرفتند. حکومت ایران، دستکم در کوتاهمدت، بهائیستیزی را تا سطح ارتباطات میان مردم و بهائیان جا انداخت و موفق شد بر فاصلهی میان آنان بیافزاید.[۴۴]
پینوشتها:
[۱] توکلی طرقی، محمد. «بهائیستیزی و اسلامگرایی در ایران»، ایراننامه، شماره ۱۳، سپتامبر ۲۰۰۸.
[۲] همان.
[۳] در این مقاله و از این پس «محفل ملی».
[4] Mina Yazdani, “Towards a History of Iran’s Baha’I Community During the Region of Mohammad Reza Shah, 1941-1979”, Iran Namag 2, no.1 (Spring 2017): 66-93.
[۵] در این سالها، محافل ملی نامههایی خطاب به مردم ایران هم نوشتهاند که از آنها در اینجا استفاده نکردهام.
[۶] امینی، تورج. اسناد بهائیان ایران، جلد چهارم، سوئد، انتشارات باران، ۲۰۱۲، ص ۸۵.
[۷] امینی، اسناد، جلد چهارم، ۵۲۵.
[۸] امینی، اسناد، جلد چهارم، ۵۳۵.
[۹] امینی، اسناد، جلد چهارم، ۷۱۲ – ۷۰۸.
[۱۰] امینی، اسناد، جلد چهارم، ۷۱۲ – ۷۰۸.
[۱۱] به عنوان مثال میتوان به نامههای زیر همگی برگرفته از امینی، اسناد جلد چهارم اشاره کرد: نامههای ۵ خرداد (ص۷۳۹) و ۲۲ تیر ۱۳۲۶ (ص۷۵۶) به احمد قوام ؛ نامههای ۲۳ دی (ص۱۰۴۸) و ۱۵ بهمن ۱۳۲۶ به ابراهیم حکیمی (ص۸۰۲ – ۸۰۰)؛ نامهی ۷ بهمن ۱۳۲۶ به علی اکبر سیاسی وزیر فرهنگ (ص۱۰۵۵)؛ و نامهی اول خرداد ۱۳۲۷ به عبدالحسین هژیر نخست وزیر (ص۱۰۵۹).
[۱۲] تورج امینی. اسناد بهائیان ایران، جلد پنجم، سوئد: انتشارات باران، ۲۰۱۵، ص ۱۲۰. تورج امینی این نقل قول را از کتاب روحانیت-بهائیان نوشتهی مسعود کوهستانینژاد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۶؛ ص ۱۵۸ و ۱۵۹ و این یکی از مجلهی خواندنیها، شماره ۷۲ سال ۱۵، ص ۷ نقل کرده است.
[۱۳] روزنامه کیهان، ۳۱ اردیبهشت ۱۳۳۴.
[۱۴] از اینجا به بعد منظور از تمام ارجاعات به «امینی، اسناد»، جلد پنجم این اسناد است. امینی، اسناد، ۱-۱۳۰.
[۱۵] امینی، اسناد، ۸۰۸. این بخشنامه هیچگاه لغو نشد و تا پایان حکومت پهلوی به قوت خود باقی بود. در قراردادی نانوشته میان محفل ملی و دولت مستقر، بهائیان اجازه داشتند محل مذهب در فرمهای استخدامی را سفید بگذارند و استخدام شوند. اذعان به بهائی بودن، مانع استخدام رسمی فرد میشد.
[۱۶] به این واقعه به تفصیل پرداختم زیرا حمله به و تخریب حضیرةالقدس تهران و مراکز بهائی نشانهی آمادگی حکومت و کارگزارانش برای ادغام در گفتمان بهائیستیز، در صورت ضرورت، بود. شبیه این اتفاق در سال ۱۳۵۷ افتاد که حکومت شاه در برابر حملههای مرگبار علیه بهائیان یا با بهائیستیزان همکاری کرد یا کاملا ساکت ماند.
[۱۷] جستجویم برای یافتن واکنش یا واکنشهای محفل ملی به این وقایع نتیجه نداد. نشریه خبری جامعه بهائی، اخبار امری، در سالهای ۳۴ تا ۳۸ منتشر نمیشد. اگر بیانیه یا بیانیههایی هم در مورد وقایع سال ۱۳۴۴ تا ۳۷ صادر شده، به چاپ و انتشار رسمی نرسیده است.
[۱۸] امینی، اسناد، ۳۷۷.
[۱۹] امینی، اسناد، ۳۷۹.
[۲۰] امینی، اسناد، ۳۸۰.
[۲۱] امینی، اسناد، ۵ – ۸۰۴.
[۲۲] امینی، اسناد، ۸ – ۸۰۷.
[۲۳] امینی، اسناد، ۸۰۸. ن ک زیرنویس ۱۶.
[۲۴] امینی، اسناد، ۱۰-۸۰۹.
[۲۵] امینی، اسناد، ۸۱۰.
[۲۶] امینی، اسناد، ۱۳ – ۸۱۱.
[۲۷] گزارش محفل ملی بهائیان ایران راجع به وقایع سال ۱۳۵۶، در چهل و سومین انجمن شور روحانی ملی (مرداد ۱۳۵۷) به نقل از امینی، اسناد، ص ۱۴-۹۱۰.
[۲۸] امینی، اسناد، ۹۱۴.
[۲۹] امینی، اسناد، ۶۰-۴۵۵.
[۳۰] محل تولد یا گهوارهی دینِ خدا که منظور از آن آیین بهائی است.
[۳۱] این کلمه را که میتوان تحتاللفظی به «پیروزی بزرگ» ترجمه کرد در ادبیات بهائی طیفی از رضایت الهی گرفته تا اشاعه بیشتر آیین بهائی را در برمیگیرد.
[۳۲] پیام محفل ملی به بهائیان ایران، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷. اسنادی که از این پس از آنها استفاده میکنم از یک مجموعه شخصی است که مالک آن ترجیح میدهد شناخته نشود.
[۳۳] پیام محفل ملی به بهائیان ایران، ۵ اسفند ۱۳۵۷.
[۳۴] «جان و دل، نه آب و گل»، پیام محفل ملی به بهائیان ایران، ۹ مهر ۱۳۵۸.
[۳۵] نامه محفل ملی بهائیان ایران به مصطفی میرسلیم، معاون وزیر کشور، ۱۴ اسفند ۱۳۵۸ به نقل از تورج امینی، اسناد بهائیان ایران (جلد پنجم) نشر باران، سوئد، ص ۲۱-۸۱۹.
[۳۶] این تلگراف از طرف بهاییان تهران در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۵۹، روز بعد از اعدام دکتر مهدی انوری و هدایتاله دهقانی در شیراز، به مراجع امور مخابره شده است.
[۳۷] نامهی محفل ملی به مقامات قضایی، ۱۳۶۱.
[۳۸] روزنامه کیهان، ۷ شهریور ۱۳۵۷، ص ۲.
[۳۹] کیهان، همان.
[۴۰] نامه سرگشادهی محفل ملی بهائیان ایران در مورد تعطیل تشکیلات، ۱۲ شهریور ۱۳۶۲.
[۴۱] از بهائیان ۲۸ نفر در سال ۶۳، چهار نفر در سال ۶۴، و ده نفر در سال ۶۵ اعدام شدند.
[۴۲] یکی از موارد اتهامی بهائیان مشارکت در احتکار لوازم یدکی اتومبیل اعلام شده بود.
[۴۳] در این نامه هم مانند نامههای دیگر محفل ملی، صرفِ اعتقاد به عمل تعبیر میشود، گویا اعلام اعتقاد به چیزی ضرورتا به معنای عمل به آن هم هست: «و ای عجب که جناب دادستان شاید نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند که جاسوسی جزئی از سیاست است و عدم دخالت در سیاست از اصول مسلمه دیانت بهائی است» (تأکید در متن نامه است).
[۴۴] از پوپک راد سپاسگزارم که این مقاله را به دقت خواند و نکات مهمی را گوشزد کرد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *