
راسکولنیکف و لازاروس
جنایت و مکافات یکی از مشهورترین رمانهای فئودور داستایوفسکی، نویسندهی شهیر روسیست. اکثر منتقدین ادبی این اثر را یکی از قلههای ادبیات روسی میدانند. در این یادداشت میکوشم تا از رهگذر تفسیر یکی از روایتهای انجیلی که در این کتاب مورد اشارهی مستقیم قرار میگیرد، راهی به شناخت شخصیت رادیون رمانویچ راسکولنیکف، شخصیت اصلی رمان، باز کنم. بهگمانم شناخت این شخصیت نهتنها به شناخت چند کاراکتر دیگر از سایر رمانهای داستایوفسکی کمک میکند بلکه در سطحی بالاتر وجهی از فضای ذهنی خالق اثر یعنی داستایوفسکی را بهروی ما خواهد گشود؛ فضایی مالیخولیایی، رؤیاگون و پارانوئید.
در جنایت و مکافات، داستایوفسکی بهکرات از استعاره استفاده میکند. کاربرد استعاره در یک اثر ادبی نهتنها به غنای زیباییشناسانهی خود متن کمک میکند، بلکه با دادن ابزاری به خواننده برای تفسیر آن استعاره و ایجاد شبکهای معنایی، راه را برای فهم غرض نویسنده نیز باز میکند. یکی از مهمترین و کلیدیترین استعارههای بهکاررفته در جنایت و مکافات، ارجاع مستقیم به حکایت لازاروس یا ایلعازر در کتاب مقدس است. این داستان و شخصیتهای کلیدی آن، چنان برای داستایوفسکی در مقام خالق اثر مهم بودند که کاراکترهای رمان خود، سونیا و راسکولنیکف، را وادار به خواندن و شنیدن این بخش از انجیل یوحنا میکند. ارجاع به این حکایت برای مخاطب پرسشهای فراوانی برمیانگیزد. ازجمله اینکه آیا سونیا میتواند بازنمایی مسیح باشد؟ اگر اینطور باشد، چطور میتوان راسکولنیکف را با لازاروس مقایسه کرد؟ چگونه خصائص این حکایت از قبیل مرگ، امید، ترس، و عدد چهار را میتوان به مضامین اصلی جنایت و مکافات پیوند داد؟
در جنایت و مکافات، نظیر اکثر رمانهای داستایوفسکی، خواننده از رهگذر جریان ذهنی پیوستهی شخصیت یا شخصیتهای اصلی همواره در جریان افکار، احساسات و نیات آنها قرار میگیرد. نقطهی عطف داستان قتلی است که راسکولنیکف مرتکب میشود و تقریباً در سراسر رمان با عواقب این قتل دستوپنجه نرم میکند. راسکولنیکف، پیرزن رباخواری را همراه با خواهرش که غیرمنتظره به هنگام وقوع قتل در صحنه حاضر میشود، به قتل میرساند اما پس از ارتکاب جنایت، خود را ناتوان از خرجکردن پول و جواهراتی که برداشته میبیند و آنها را پنهان میکند. در این میان او با دختری به نام سونیا آشنا و عاشق وی میشود. دختر بهخاطر مشکلات مالی خانوادهاش دست به تنفروشی زده، از زندگی خود راضی نیست و میخواهد که از شر این وضعیت خلاص شود.
روزی راسکولنیکوف از سونیا میخواهد تا برایش حکایت لازاروس یا ایلعازر را از کتاب مقدس بخواند. این درخواست برای سونیا عجیب است چرا که راسکولنیکف به نظر او آدمی مذهبی نمیرسد بهخصوص که مرتکب قتل هم شده بود —یعنی تخطی از یکی از ده فرمان یهوه به بنیاسرائیل.
حکایت مدنظر راسکولنیکوف، یعنی زندهشدن لازاروس، در عهد جدید، انجیل یوحنا، باب یازدهم، آیات ۳۸ تا ۴۴ آمده. لازاروس یا ایلعازر برادر مریم و مارتا بود و این سه در بیت عنیا (خانهی تهیدستان) در دهکدهای کوچک در دامنهی شرقی کوه زیتون، نزدیک اورشلیم، زندگی میکردند. لازاروس یکی از پیروان مسیح بود. عیسی توسط فردی خبردار میشود که لازاروس بیمار است و دو خواهر او، مریم و مارتا، در پی عیسی میگردند تا از او کمک بجویند. عیسی به پیروانش میگوید که قصد دارد در این کار تأخیر کند تا قدرت خداوند آشکار شود. او در رفتن به دیدار لازاروس دو روز تأخیر میکند. وقتی عیسی و حواریونش به بیت عنیا میرسند، لازاروس چهار روز است که مرده است. مارتا یکی از دو خواهر لازاروس، برآشفته شده و به عیسی میگوید: «اگر شما اینجا بودید، برادر من نمیمرد.» اما عیسی به او آرامش میدهد و میگوید که برادر او به زندگی بازخواهد گشت:
من زنده شدن و زندگی هستم. هر کسی که به من ایمان داشته باشد زنده خواهد ماند ولو اینکه مرده باشد. هر کس زندگی کند و به من ایمان بیاورد نخواهد مُرد. آیا تو به این ایمان داری؟
در این زمان عیسی میگرید ولیکن ادامه میدهد:
آیا من به تو نگفتم که اگر ایمان داشته باشی، قدرت خداوند را خواهی دید؟
در این زمان سنگها را کنار میگذارند و عیسی نگاه میکند و میگوید:
پدر، من از تو تشکر میکنم که سخن مرا شنیدی. من میدانم که تو همیشه سخن مرا میشنوی ولیکن این را به خاطر مردمانی که اطراف من هستند میگویم تا آنها نیز به اینکه تو مرا فرستادهای ایمان آورند.
بعد از این سخن، عیسی با صدای بلند میگوید: «لازاروس، بیرون بیا.» در این زمان مردۀ لازاروس از قبر بیرون میآید در حالی که هنوز کفن قبر بر روی تن او است. عیسی به مردم میگوید: «کفنش را درآورید و بگذارید برود.» این اتفاق یکی از مهمترین معجزات عیسیمسیح در انجیل یوحنا محسوب میشود.
به جنایت و مکافات بازگردیم. سونیا ایمان مذهبی راسخی دارد، سخت به خداوند باور دارد و از همینرو، راسکولنیکف که در برزخی پیچیده گرفتار شده است، او را چونان مسیح خود میبیند. برای پیبردن به دلیل این برداشت راسکولنیکف باید به جایی از رمان اشاره کنیم که در آن راسکولنیکف به سونیا میگوید که خدایی در کار نیست.
در این هنگام حالت چهرهی سونیا تغییر کرد و رعشهای به جانش افتاد. با نگاهی مملو از سرزنش به راسکولنیکوف خیره شد و کوشید تا چیزی بگوید اما نتوانست. بغضش ترکید. به هقهقی تلخ افتاد و صورتش را با دستانش پوشانید.
سونیا مؤمنی پرشور بود. او باورمندانه خود را وقف خانوادهاش کرده بود و چه وجهتشبیهی بالاتر از این به عیسی؟ این سونیا است که وقتی راسکولنیکف مأیوسانه در پی بخشایش است، با آغوشی گشوده پذیرای او میشود. سونیا در چشم راسکولنیکف همان مسیح است. شواهد بسیاری در متن به سود این مدعا که سونیا همان مسیح است، یافت میشود. این شواهد در کنار ارجاع آشکار به حکایت لازاروس تکمیلکنندهی سناریوی بازسازی این حکایت از جانب داستایوفسکی در جنایت و مکافات است.
در رمان آشکارا شاهد درگیری راسکولنیکف با عوامل درونی و بیرونی نظیر گناه، انزوا و جنون هستیم. عواملی که تداعیگر مرگ اویند؛ مرگی در زندگی:
در لحظهی اول فکر کرد که دیوانه خواهد شد. سرمای عجیبی وجودش را فراگرفت اما این سرما تا حدی هم زادهی تبولرزی بود که در خواب بر او مسلط شده بود و حال ناگهان چنان لرزی به او دست داد که نزدیک بود دندانهایش بیرون بجهند. تمام اندرونش به لرزه درآمد. (ص ۱۴۷)
راسکولنیکف ظاهراً مرگی جسمانی را تجربه نکرد اما مرگی روحانی و ذهنی را چرا. او در اثر ارتکاب جنایتِ قتل و تخطی از فرمان الهی، روحش را از کف داده بود و این فقدان اثراتی بر جسم او بر جا میگذاشت. این سونیا بود که از رهگذر نثار عشق بیدریغ خود به راسکولنیکف، روحش را بدو بازگرداند. بهواسطهی دم مسیحایی عشق سونیا بود که جنازهی روح راسکولنیکف به کالبد جسم نزارش بازگشت. هم مرگ معنوی راسکولنیکوف و هم وجود مسیحایی سونیا نقشی بیبدیل در بازنمایی حکایت لازاروس در جنایت و مکافات بازی میکنند. (Tucker 2008:46)
علاوه بر مفاهیمی نظیر امید و مرگ، عدد چهار هم بسیار معنادار و حلقهی واسط دیگری برای فهم پیوند میان حکایت لازاروس و رمان داستایوفسکی محسوب میشود. جایی در رمان، راسکولنیکف چهار روز پیاپی را به دلیل بیماری در وضعیت ناهشیاری طی میکند. این اتفاق کاملاً به ماجرای لازاروس مرتبط است چرا که پیش از فرارسیدن مسیح چهار روز از مرگ لازاروس میگذشت و بعد از گذشت چهار روز بود که او بهدست عیسی زنده شد. علاوه بر این، سونیا حکایت لازاروس را هنگامی برای راسکولنیکف و به درخواست خود او قرائت میکند که چهار روز از ارتکاب قتل میگذشته است. گویی خواندن این حکایت سرآغاز رستاخیز استعاری راسکولنیکف و زندهشدن دوبارهی نفس اوست.
همچنین در رمان، راسکولنیکف چهار رویا دارد. سهتای آنها را راوی بیان میکند و یکی را که جنبهی نمادین ندارد خودش. محور اصلی سه رویای اول خشونت است. هر رویا باعث روشنشدن رویای دیگر میشود. این رویاها نشاندهندهی گذشته، آینده و افکار و احساسات درونی پیچیدهی او هستند. راسکولنیکف که از قبل به جنایت فکر کرده بود، ناخودآگاه به خودش هشدار میدهد که این کار را نکند. کتکزدن وحشیانهی مادیان در رویای او، خبر از قتل پیرزن رباخوار و خواهرش توسط راسکولنیکف را میدهد.
اشاره به عدد چهار از زبان سایر کاراکترها نیز تکرار میشود. سونیا به درخواست راسکولنیکف در حال خواندن حکایت لازاروس است و به این بخش از داستان میرسد که در آن عیسی بر فراز گور لازاروس حاضر میشود و همهنگام خواهر لازاروس با ناامیدی به عیسی میگوید: «ای آقا، اکنون دیگر متعفن شده است چون چهار روز تمام گذشته است.» در این قسمت از رمان داستایوفسکی میگوید: «سونیا کلمهی چهار را با نیرویی خاص ادا کرد.» (ص ۴۸۴) میتوان اینگونه تفسیر کرد که در نظر سونیا این تأکید بر روی عدد چهار نشانگر عظمت معجزهی مسیح در رستاخیز لازاروس است و نشانهای دیگر دال بر ایمان راسخ او به عیسی. چهار روز پس از مرگ انسانی زنده میشود و این اتفاق قطعاً شگفتانگیز است.
فئودور داستایوفسکی در رمانی که آشکارا میان ایمان و کفر، عشق و نفرت، امید و یأس و مرگ و زندگی در رفتوآمد است، از طریق بازنویسی استعاری داستان رستاخیز لازاروس، بار دیگر ارتباط عمیق خود با کتاب مقدس و نزدیکی تماتیک فضای رمانهای خود با مضامین مسیحی را آشکار میسازد. در مقابل خواننده نیز از طریق فهم این استعاره و ارتباط آن با سایر عناصر رمان، به درک بهترِ فضای ذهنی راسکولنیکف و اتمسفر حاکم بر رمان جنایت و مکافات نزدیک خواهد شد.
منابع:
داستایوفسکی، فئودور، جنایت و مکافات، انتشارات خوارزمی، ۱۳۸۸.
Tucker, Janet G. Profane Challenge and Orthodox Response in Dostoevsky’s Crime and Punishment. Amsterdam: Rodopi, 2008.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *