دو داستان همزاد و دو پرسش
ما ایرانیها دو داستان برجسته داریم: اولی «بر ما چه رفته است باربد؟» نوشتهی هوشنگ گلشیری و دومی اثر احمد محمود، «کجا میری ننه امرو؟» دو پرسش مهم یکی از گذشتهی نزدیک و دیگری از امروز. اولی گزارشی است درباره مواجههی پررنج فرزند و مادری با زندانی شدن پدر و همسر در دوران جمهوری اسلامی؛ دومی داستان پر آب چشم مادری که زمان شاه دنبال پسرزندانیاش میگردد؛ پسری که سرانجام اعدام میشود. اولی سال ۶۸ در سوئد منتشر شد[۱] و دومی سال ۶۹ در ایران[۲]. این دو داستان جایگاه خاصی در ادبیات مبارزه و مقاومت ایران پس از انقلاب دارند. «بر ما چه رفته است باربد؟» داستان امید عظیم انقلاب است که به عبث انجامید[۳] و زنانی که باید هم مبارزه و هم فرزندانشان را به تنهایی بزرگ میکردند. «کجا میری ننه امرو؟» هم گرچه به مبارزان زمان شاه برمیگردد، در کشور ما داستانی تمامنشدنی از تاریخ مادران همیشه دادخواه است.
کمی که دقیقتر میشویم میبینیم دو چهرهی داستاننویسی ایران، گلشیری و محمود، در دو نقطه به هم رسیدهاند: روایت فاجعه و مبارزه با فراموشی. میدانیم که گلشیری معمولا از تیپسازی گریزان است، از جزء به کل میرود، میکوشد راوی پیچیدگی شخصیتها و موقعیتها باشد و خواننده را در این پیچیدگی شریک کند. شخصیتهای محمود سادهاند، ساده توصیف میشوند، ساده حرف میزنند، میتوانی همه جا پیدایشان کنی، و غم و رنجشان بیش از آن همگانی است که خاصشان کند. زنِ راویِ داستان گلشیری و ننه امروی مظلوم بیپناهِ داستان محمود هر کدام به شکلی، یکی کمتر و یکی بیشتر، در پاسداری از زندگی و یادآوری لحظههای اضطراب و رنج شریک میشوند.
هردو داستان ساختاری حلقوی دارند یعنی از پایان آغاز میشوند و خواننده از ابتدا آخر داستان را میداند. تفاوتشان در زاویهی دید راوی و نظرگاه نویسنده است. راوی داستان گلشیری زنِ یک مبارز زندانی است که از روایت مستقیم احتراز میکند؛ هیچگاه به صراحت نمیگوید بر باربد و حامد، پدرش، چه رفته است اما تا بخواهید داستانهای دیگران را بازمیگوید. با داستانهای دیگران است که خواننده باید داستان حامد را دریابد و بفهمد باربد چرا لال شده است. طبعا این راوی نمیتواند در ذهن دیگر شخصیتها وارد شود، تنها میتواند اعمال و گفتار آنها را ببیند و همراه با قضاوت خودش بیان کند. ابهامی که در کلام راوی هست و جملههای بیفاعل را گاه تنها میتوان با تجربهی زیستهی مبارزان سیاسی پس از انقلاب دریافت. «بر ما چه رفته است باربد؟» این طور شروع میشود:
همهاش میآمدند و میرفتند. اینجا شده بود مسافرخانه، و من دست تنها. حالا فقط منام و باربد، باربد و رعنا. رعنا که مدرسه میرود. باربد هم مینشیند یک گوشهای، ساکت، و نگاه میکند. نگاهش نمیکنم. نمیتوانم. میچرخم، میروم و میآیم و از پنجره بیرون را نگاه میکنم. نمیآیند، دیگر هیچکس نمیآید.
جملههای اول توصیف جمعشدنهای گروههای همفکر سیاسی در خانههاست که به بحث و برنامهریزی برای تشکیلات میگذشت. جملههای وسط اشاره به خانوادهشان است: راوی، باربدْ پسرش، و رعنا دخترش. راوی ناگهان از هیاهوی «مسافرخانه» به تنهایی پرتاب شده با پسری که لال شده است. رفقای شوهرش، همانها که خانه را پرهیاهو میکردند، سرکوب شدهاند و یا فراریاند یا زندانی یا اعدامی: «نمیآیند، دیگر هیچکس نمیآید.» از بند دوم به عقب برمیگردیم؛ به وقتی زندگی عادی بود و نبود؛ وقتی ترس داشت کم کم سایه میانداخت.
«کجا میری ننه امرو؟» یک راوی دانای کل دارد. او همهچیز دانی نیست که مدام در داستان مداخله کند و حرف در دهان شخصیتها بگذارد. او با شخصیتها سوال و جواب میکند و ابایی ندارد احساساتشان را تحریک کند. راوی مخصوصا با ننه امرو مدام در گفتگو و مجادله است، ریز رفتار او را میبیند و صدای ذهن او را میشنود. ننه امرو مادری است که ماموران حکومت شبی پسرش را به تیر زدهاند و بازداشت کردهاند. داستان دور غصه و بیپناهی و تنهایی او میگردد. ابهامی در فاعل و فعل جملهها نیست. امراللهْ پسر ننه که تیر خورده را میشناسیم. ماموران ساواک و کسانی که تیر زدهاند و او را بردهاند میشناسیم. ننه امرو و سرکار عیدی و صید عبدشاه را به افعال و اعمالشان میشناسیم. تمام داستان اما با نهایت ایجاز آغاز میشود:
– ئو شب چه به سرت ئومد ننه امرو؟
(ص۱)
ننه امرالله خیال میکند که – انگار – بار دیگر، در گذشتهای دور، همین هول و تکان را داشته است.
– گریه هم کردی ننه امرو؟
خیال میکند که در همین گذشتهی دور، پای امرالله، به وقت فرار تیر خورده است و از نردبان چوبی سقوط کرده است.
ایجاز در کلمات و رفت و برگشتی در زمان انگار همه چیز را به ما میگوید. از جملهی اول میفهمیم که مدتی از واقعه گذشته است: «ئو شب چه به سرت ئومد ننه امرو؟» راوی در نشان دادن حس ننه امرو امساک نمیکند: «گریه هم کردی ننه امرو؟» و سرانجام واقعه؛ همه در چهار جملهی اول داستان. حالا میتوانیم داستان را پی بگیریم. از بند دوم به شبی بازمیگردیم که امرالله تیر خورده و اودیسهی ننه امرو شروع میشود.
در «بر ما چه رفته است باربد؟» راوی سیاسی نیست اما مانند وجدانی بیدار، جا به جا به همسرش و رفقایش دربارهی تعارضهای اندیشه و کارشان هشدار میدهد. او و زن دیگری به نام رقیه مدام جنبههای کمتر انتزاعی مبارزه و حرکت را که از چشم مردان مغفول میماند گوشزد میکنند. وقتی مردان گرم بحث درباره نظام سرمایهداری و پایگاه طبقاتی حکومت هستند، زنان صحبت را به حجاب و آتش زدن کتابفروشیها و قطع دست و پا میکشانند. مردان و زنان داستان هر کدام جنبهای از سرکوبی را گزارش میکنند. گلشیری در این داستان هم مثل «فتحنامه مغان» تا جایی به روایت واقعیت میپردازد. میکوشد از بحثها و رفتارهای آشنای مبارزان آن زمان داستانی بپردازد و باز هم مثل «فتحنامه مغان» اواخر کار است که داستان داستان میشودْ: وقتی حامد زندانی شده است و راوی-مادر از خوابش میگوید و مردی دست و پا بریده در آن که تمثیلی میشود از حکومت اسلامی و روز همه را تاریک میکند:
سایهاش افتاده بود روی من، روی من و باربد و رعنا، روی من و باربد و رعنا و حامد و مجید و حتی اکبر، حتی پدر، حتی تقی و صدای خش خش پای پیچیده در پلاستیکش مثل هزار طبل پاره … نمیدانم. میآمد، میآمد.
بعد از این خواب است که باربد، بدون مادرش و فقط با یک پاسدار به ملاقات پدرش میرود و لال برمیگردد. حالا دیگر فقط کابوسهایش را نقاشی میکند. راوی، انگار توانش را از دست داده باشد، حسش را در قالب داستان شبدیز و باربد منظومهی خسرو و شیرین، آن هم به روایت حامد و نه خودش، میریزد و تلاشش به گرفتن وقت ملاقات محدود میماند. راوی درگیر اما منفعلی که در بیصدایی پسرش، دنبال تفسیرِ سهمگینیِ ستمی که در میهنش جاری میشود میگردد:
اما نمیگوید. حرف نمیزند، لام تا کام. اگر میگفت، حتی دو کلمه، چند جمله میگفت، میفهمیدم که چه خبر است، یا آنجا چه دیده است، یا دست بالا اینجا چه میگذرد، بر ما چه میگذرد.
ننه امرو هم سیاسی نیست اما لحظهای نمینشیند؛ نمیتواند بنشیند؛ نمیتواند آرام و قرار داشته باشد. همیشه با یکی در گفتگوست: با راوی، با همسایه، با امرالله، با سرباز و استوار و گماشتهی سرهنگ، حتی با سرما و ذغال، و بیشتر از همه با خودش حرف میزند. ننه امرو تنهاست اما منفعل نیست. تار و پود داستان با مقاومت غریزی اما فعال و سمج «ننه امرو» در برابر قدرت حاکم بافته شده است. نویسنده نمیخواهد چیزی را مبهم بگذارد. تا حدودی معلوم است امرالله چه کرده، او متهم به ترور یک آمریکایی است. قدرت حاکم هم مادیت و جسمیت دارد: زندانبان و پلیس و سرهنگ و سرباز و سرکار عیدی و زنش هستند و ننه امرو با آنها حرف میزند و برخورد دارد. همسایهها هم هستند و اشیا. لحظه به لحظهی کار، با صداهای تودرتو خلق میشود و هر چه پیشتر میرویم داستانیتر هم میشود. همهی اینها در چهار صفحهی آخر داستان و در یکی از درخشانترین روایتهای جریان سیال ذهن در داستانهای فارسی به هم گره میخورد وقتی که ننه با خبر اعدام امرالله تنها مانده است:
پَه تو هم؟! تو هم صید عبد شاه؟ وُی پُختُم! حیف اَ جوونیت ننه، جوونیت! – شوهر کن ننه امرو! تف به روت عیدی! امیدوارم کردی که بیام کلفتی شیرین خانمت را بکنم؟ … پَه سی چه ئی نیمتنهی صاحاب مرده اَ تنم در نمیا؟ خو در بیا جامونده، پُختُم! ئووفهی! راحت شدم، راحت! زیر خاک لابد! آب در خاک! – با همون شلوار سیاه ننه؟ حالا راحتی؟ وُی دلُم هوف کرد! چقد گرمه! آتیش تو آب ننه امرو! ناامید شیطونه! سرکار عیدیه!
(ص ۴۳)
در چهار صفحهی آخر، محمود طبعآزمایی در خلق یکی از اشکال پیچیدهی راوی دانای کل که به شکلی متداخل همهی صداها را پوشش میدهد، به انجام میرساند. او راوی دانای کلی میسازد که صدای خود را به بقیه صداهای موجود در داستان مسلط نمیکند بلکه در همراهی با آنها راویت را پیش میبرد و پوشش میدهد.[۴] روایتی که به رغم پیچیدگی، در ارتباط گرفتن با مخاطب هم بسیار موفق است.
«کجا میری ننه امرو؟» و «بر ما چه رفته است باربد؟» نمایندگان دو شکل متفاوت روایت رئالیستی و دو نگاه مختلف نویسندگانشان هستند. به رغم تنافرشان در ساختار داستان، شیوهی روایت و زاویهی دید، این دو نگاه در یک چیز مشترکند: مبارزه با فراموشی و به کلام درآوردن رنجی که بر مردمان این سرزمین رفته است. در برابر دو سوال بزرگِ تاریخیِ چه بر ما گذشت و به کجا میرویم، دو نگاه سرد و گرم ارائه میدهند. نگاه سرد گلشیری مستقیم نیست و از خواننده میخواهد بین سطرها را بخواند. نگاه گرم محمود خواننده را در دل حادثه میگذارد و همراه خود میکند. «باربد» گلشیری باربد تاریخی میشود که سنگینی سکوتش ما را به فاجعه واقف میکند. «ننه امرو»ی محمود فاجعه را جاودان میکند و ما را وامیدارد فراموش نکنیم که امراللهها پیش رویمان بر دار آویزانند.
پانوشتها:
[۱] این داستان اکنون در سایت بنیاد گلشیری در دسترس است.
[۲] محمود، احمد. دیدار، تهران: انتشارات معین، ۱۳۶۹، ص ۴۶-۱.
[۳] بخشی از منظومهی «آبی، خاکستری، سیاه» از حمید مصدق: دل من میسوزد/ که قناریها را پر بستند/ که پر پاک پرستوها را بشکستند/ و کبوترها را/ آه کبوترها را/ و چه امید عظیمی به عبث انجامید.
[۴] فرج سرکوهی در یکی از شمارههای نشریه آدینه در سال ۱۳۶۹ و در مقالهای با عنوان «ترکیب رنگارنگ و چند صدایی احمد محمود» مفصلا به این ویژگی در داستانهای مجموعه داستان دیدار میپردازد.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *