داستان امروز و مسئلهی قدرت
قدرت مفهومی کلیدی در ادبیات داستانی است. هر اثر داستانی دربارهی قدرت است. هرچه نویسنده مینویسد نمیتواند بیرون از چارچوب روابط قدرت باشد. داستان در گفتمانی شکل میگیرد که برآیند خواستهای نیروهای مختلف ادبی و اجتماعی و معمولا تابع قدرتمندترین آنهاست. میان اجزای خود داستان هم مناسبات قدرت کار میکند: گاه راوی چیره است، گاه روایت، گاه شخصیت. هر داستانی، حتی فردیترین و فرمالیستیترین آن، شکلی از بازنمایی نوعی از روابط قدرت بر مبنای دیدگاه نویسنده است. سوی دیگر ماجرای نگارش داستان نقد آن است. نقد هم با ابزارهای خود چیزهایی بر داستان میافزاید یا از آن کم میکند. قدرت نقد در بازنمایی جنبههای نادیدهی متن روایی است.
بازی قدرت بازی تازهای نیست. حماسههایی مانند گیل گمش و ایلیاد و اودیسه و شاهنامه، تراژدیهایی مثل اودیپ شهریار و سیزیف و دانایید، و داستانهای عاشقانهای چون خسرو و شیرین همه داستان قدرتند؛ هر یک روایت قدرتی نهفته در جایی، از زمان و مکان گرفته تا سنت و خون و پادشاهی و زنانگی. شاهنامه و یکه قهرمان آن رستم را ببینید که بر دشمن و شاه و اهریمن چیره میشود اما از پس سرنوشت و زمان برنمیآید. ببینید که کیکاووس و افراسیاب مظهر پلیدی قدرت میشوند و سیاوش و اسفندیار قدرتمندانی هستند پاک. بازنمایی قدرت زنان در ادبیات کلاسیک ما نادر است اما در میان داستانهای عاشقانه، آثار نظامی گنجوی و به ویژه منظومهی خسرو و شیرین به دلیل نوع نگاه او به زن و عشق ممتاز است. نظامی “در بازنمایی شخصیتهای زن مفهومی منسجم و مطلوب از عشق و اشکال گوناگون آن به دست میدهد. او این شخصیتها را در نقشهای گوناگونی مانند عشاق، قهرمانان، حاکمان و حتی آموزگاران و حریفان مردان تصویرپردازی میکند و آنها را در انواع و اقسام پسزمینهها و موقعیتها قرار میدهد. … نظامی دیگر زنان داستان خود را نیز برابر و در بعضی موارد برتر از مردان و حتی توانا برای حکمروایی بر یک کشور تصویر میکند.”۱ بازنمایی شیرین در روایت نظامی در مقام زنی مهربان، قوی و درستکار را باید در برابر روایت شاهنامه دید که به شیرین خصلتهای منفی نسبت میدهد. (همان)
وقتی نگاه نظامی به زن را بهتر در مییابیم که منتقدی به آن میپردازد. روایت با نقد و نگاه منتقد است که تولدی دوباره مییابد. متن داستانی در نخستین رویهی خود چیزی جز توالی حوادث و روایت حضور شخصیتها در آنها نیست. منتقد است که ما را متوجه ابعاد گوناگون بازنمایی روابط قدرت میکند. در ایران معاصر هم منتقدان هستند که به روابط ثبتشده در داستانها نام میدهند و آنها را طبقهبندی میکنند. آنها هستند که راهنماییمان میکنند دنبال روابط قدرت در آثار معاصر هم بگردیم.
داستان مدرن ایران هم درگیر قدرت است. از تهران مخوف مشفق کاظمی که از مکان (شهر/تهران) قدرتی میسازد ویرانگر اخلاق تا چهرهی مخوف ملاهای قدرتمند ریاکار خونخوار و پیروانشان در رمانهای محمد علی جمالزاده؛ از قدرت عشق و بازدارندگی سنت در ”داش آکل“ صادق هدایت تا طغیان زارمحمد در تنگسیر صادق چوبک و قدرت تغییر زری در سووشون سیمین دانشور و قدرت ازدسترفتهی شازده احتجاب هوشنگ گلشیری.
و بعد از انقلاب، ورود بیچهرگان و بیقدرتهایی مانند زنان و اقلیتهای قومی و جنسی و دینی به عرصهی داستان. مگر نه این که نشان دادن بیقدرتها، وجه دیگری از نمایش قدرت است؟ کسانی مثل کلاریس، قهرمان آرام چراغها را من خاموش میکنم اثر زویا پیرزاد، زن بینام پرندهی من فریبا وفی و آدم، شخصیت همجنسگرای تاریکخانهی آدم نوشتهی فرشته مولوی، مدام ما را به یاد قدرت جنسیت میاندازند. به یادمان میآورند که مناسبات کنونی جنسیتی، تنیده در روابط اقتصادی و اجتماعی ناعادلانه، آن قدر غیرانسانی است که کلاریس و زن بینام و آدم تنها میمانند.
در مقابل ترسیم ناتوانیها، قدرت زنانه را در شبیه عطری در نسیم رضیه انصاری و در نازی، قهرمان زن رمان، میبینیم. عطر او، راه رفتنش، رنگ شاد لباسش، چشمهایش، و انگشتهایش همه و همه ما را به یاد زندگی میاندازند. ویژگی او فقط عطر و رنگ لباس و چشمهایش نیست؛ تعهد به اجتماع هم هست. اوست که تلنگری به بهزاد، شخصیت اصلی مرد رمان، میزند که این روزها فقط و فقط درگیر خودش بوده است: «حالا سفت بنشین، بذار یه چیز خیلی دردناکتر برات بگم که درد خودت یادت بره.»۲ بعد به او میگوید که در بم زلزله آمده و نزدیک به بیستهزار نفر مردهاند که شش-هفت هزارتایشان بچه بودهاند. (همان، ص ۸۵) انصاری از نازی شخصیتی میسازد با قدرت زنانگی و تعهد اجتماعی که هیچ یک را به خاطر دیگری وانمینهد. اوست که با قدرت میکوشد دنیای اطرافش را عوض کند.
در این مجموعه کوشیده ایم فرصتی فراهم آوریم تا سه منتقد −امین بزرگیان، فرشته مولوی، و امید فلاح آزاد− به جنبههای جدیدی از بازنمایی قدرت در ادبیات داستانی بپردازند.
* * *
کسانی میگویند وظیفهی داستان جلوگیری از فراموش شدن چیزی است که بر مردم رفته است؛ میگویند ادبیات بازسازی نشانههای آشنا بر مبنای روایت نویسنده و بازنمایی ادبی رویهی زندگی واقعی است که صاحبان قدرت میخواهند فراموش شود. این است وظیفهی اجتماعی ادبیات: گریز از فراموشی.
این داستانها هستند که نشانههای آشنای ما را تکرار و خاطراتمان را تجدید میکنند. همهی ما تجربیات مشترکی داریم، این داستانها را راحت میخوانیم و با آنها ارتباط برقرار میکنیم چون بر قدرت این اشتراکات و عادتها بنا شدهاند. اینجا مستقیما با قدرت سیاسی یا مذهبی یا فرهنگی مواجه نیستیم اما با قدرتِ ایستایِ عادتها رودرروییم. در مقابل، داستانهایی هم هستند که انگار به عمد میخواهند مدام متوقفت کنند تا بازگردی و ببینی چه شده و کجا را باید بیشتر دقت میکردی و فلان کلمه یا عبارت چه کارکردی داشت. در این داستانها باید نشانهها را در خود داستان کشف کنیم، کنار هم بگذاریم و معنایشان را بفهمیم. این داستانها اگرچه عناصرشان را از واقعیت میگیرند اما واقعیت داستانی خودشان را میآفرینند. قدرت این داستانها در خلاقیت نویسنده و پیچیدگی اندیشهی پشت آن و ضدیتش با ایستایی عادتها و تجربههای مشترک نهفته است. امین بزرگیان از این داستانها به عنوان «ادبیات اقلیت» نام میبرد و به تقابل آنها با روایتهای متداول و ریشههای آنها بخصوص در داستانهای ایرانی میپردازد.
داستانهای متداول معمولا از شخصیتهای ناهمسان با جامعه میگریزند. جریان اصلی ادبیات تمایل دارد افراد دارای معلولیت و اقلیتهای جنسی را نادیده گرفته و بیچهره بگذارد. نه فقط در ایران که در تمام جهان، بخش مهم اما کوچکی از ادبیات داستانی بازنمایی چهره کریه قدرت یکسانساز جامعه در مصاف با ناتوانان و ناهمسازان است. فرشته مولوی در مقالهی «کودکان ماه» به دو نمونهی این بازنماییهای ادبی میپردازد: کودکی که هرگز بزرگ نشد نوشته پرل باک و پسر در ماه، جستوجوی پدری برای پسر توانخواهش از ایان براون.
در مقالهی سوم این مجموعه، امید فلاح آزاد داستان کوتاهی از رضا فرخ فال به نام ”شب نامحسوسات“ را دستمایهی پرداختن به دوگانهی عفو یا انتقام در جامعه قطبی شدهی ایران میکند. داستان درباره زنی است که مصرانه دنبال انتقام از کسی است که پسرش را لو داده و در زندانهای جمهوری اسلامی به کام مرگ فرستاده است. روایتِ زندان و اعدام و مرگ روایت رویارویی مستقیم با قدرت سیاسی است. داستانِ هر تلاشی برای انتقام، عفو، یا فراموشی ناگزیر از بازنمایی جنبههایی از روابط قدرت است. ”شب نامحسوسات“ فلاح آزاد را متوجه رشتهی بیپایان و ترسناک انتقام میکند. او از «تصور خیل مادرانی که لحظه به لحظه منتظر انتقامجویی از جلادان یا فرزندان آن جلادان هستند» بر خود میلرزد. فلاح آزاد از تفسیر و تحلیل داستان فراتر میرود. او آنچنان درگیر واقعهی داستانی شده است که از آینده ایران میگوید و میپرسد چه باید کرد تا چرخهی انتقام متوقف شود.
پانوشتها
۱. کامران تلطف، ”زنان قهرمان در آثار نظامی گنجوی“، ایران نامه، سال ۲۷، شماره ۴، ۲۰۱۲، ص ۲۴۰
۲. رضیه انصاری، شبیه عطری در نسیم، تهران، نشر آگه، ۱۳۸۹، ص ۸۴.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *