تکنولوژی و دموکراسی
مسئلهی تکنولوژی در سنت روشنفکری ایران، همیشه بغرنج بوده و در بسیاری از موارد نتوانسته مرز خود را از گفتمان ارتجاعی و ضدتجدد که بعدها سلطهی سیاسی نیز یافت، جدا کند. انجام عملیاتهای فضایی اخیر در کشورهای مختلف از جمله در امارات و آمریکا و فرستادن کاوشگر به سطح سیارهی مریخ، برخی از گزارههای آشنا در نزد برخی از اندیشهورزان چپ دربارهی تکنولوژی را زنده کرده است و مطالعه برخی از یادداشتها موجب شد من این پرسشها را با خودم مطرح کنم: آیا میتوان شوق دیدن عکسها و تصاویری که کاوشگر مریخ برای ما فرستاده است را نادیده گرفت و آن را یکسر به منافع قدرت سیاسی ربط داد؟ آیا عطش ما برای فهم امکانات و وسایلی که چنین کاوشی را ممکن کرده است، صرفا ناشی از سادگی ماست و اینکه ما مسحور تبلیغات رسانهها قرار گرفتهایم؟ آیا میل به مکاشفه صرفا میل به تخریب طبیعت و سلطه بر آن است؟
تکنولوژی در میان بخشی از چپ انتقادی همواره امری منفی و اهریمنی نمایش داده میشود که در خدمت مناسبات سرمایهدارانه قرار گرفته و به ابزاری برای قدرتنمایی و رقابت میان دولتهای نظام سرمایهداری تبدیل شده است.[۱] در این نوشته سعی میکنم با مرور برخی از گزارههای آشنا که معمولا برای نقد تکنولوژی به کار گرفته میشود، به نقد آنها بپردازم و برخی از وجوه فراموششده و کنارگذاشتهشده در این نگاه انتقادی را که از نظر من حاصل نگاه تقلیلگرایانه و تکبعدی نسبت به تکنولوژی است، به بحث بگذارم. سعی دارم بین دو گونه از نمود تکنولوژی تفکیک ایجاد کنم: یکی تکنولوژی درون سنخ مشخصی از مناسبات سلطه و نحوهی مشخصی از مدیریت فرایند تولید، و دیگری تکنولوژی همچون امری پویا و دارای ارزش مازاد که با پژوهش و نوآوری گره خورده است و میتواند کار را از امری ثابت و تکوجهی، به امری مُتغیِّر و چندوجهی تبدیل کند.
بازخوانی برخی از گزارهها
تکنولوژی در درون گفتمان چپ معمولا از چند گزارهی محوری بهره میگیرد. یکی اینکه توسعهی تکنولوژی در سازمانهای کار، جای نیروهای انسانی را میگیرد و کارگران را، در هر سطح مهارتی که باشند، کنار میگذارد و به این ترتیب به تشدید بهرهکشی و سرکوب کارگران میانجامد.[۲] از این منظر، تکنولوژی و علم اموری خنثی نیستند و پیشرفت و تحولات صورتگرفته در آنها نیز رویدادهایی طبیعی و لاجرم نیستند، بلکه در خدمت طبقات حاکمه و سیاستهای کلان دولتهای بورژوازی عمل میکنند که در نهایت، هدفشان خلاصی یافتن از نیروهای کارگر و حذف آنان از فرایند تولید است. در این نگاه، سلطهی تکنولوژی در نهادهای کار رفتهرفته خود را بسط میدهد و منطق خود را که مبتنی بر تکرار و فردمحوری است، بر سایر حیطههای زندگی اجتماعی تحمیل میکند. پیامدهای این منطق، ازخودبیگانگی، کاهش همبستگی اجتماعی و طبقاتی، حذف نیروهای کار از مهارتهای تکنولوژیک، بسط انفعال، و تضعیف تشکلها و اتحادیههای صنفی و کارگری است.
گزارهی دیگر، دیدن تکنولوژی همچون نوعی مداخله در طبیعت است. در اینجا تکنولوژی باعث تخریب محیط زیست و ایجاد بحرانهای زیستمحیطی میشود. در این گزاره انسان خود را همچون کاشف طبیعت میانگارد و کشف طبیعت، به تسخیر طبیعت و مداخله در آن میانجامد.
گزارهی دیگر که بیشتر متأثر از نگاهی هستیشناسانه به تکنولوژی است و به طور اخص از آرای مارتین هایدگر فیلسوف بزرگ آلمانی بهره گرفته است، معتقد است تکنولوژی دیگر تحت اختیار انسان نیست و هستیای مستقل از او یافته که رفتهرفته انسان را تحت سلطهی خود درمیآورد. انسان، پیش از آنکه خود بداند، وابستهی تکنولوژی شده و تکنولوژی بر هستی او فرمان میراند. بخشی از نقد مصرفگرایی و ماشینیشدن و انحطاط معنویت و روابط انسانی، از این نگاه برآمده است. این گزاره محل تلاقی اندیشهی چپ با نوعی اندیشهی دینی و راستگرایانه است که در طی آن، وضعیت ازخودبیگانگی و ماشینیشدن، دیگر نه حاصل سنخ مشخصی از تضاد اجتماعی، بلکه بخشی از ماهیت مدرنیته به طور کلی است. در اینجاست که مرزهای اندیشهی انتقادی و رادیکال و پیشرو، با اندیشهی گذشتهنگر و ضدتجدد مخدوش میگردد. آنچه در ابتدا نقد سرمایهداری به نفع یک سیاست مترقیتر مینمود، اکنون به سمت نقد کلیت مدرنیته و توسعه میل میکند و نقد سرمایهداری و خوانش سرمایهدارانه از علم و تکنولوژی، به نوعی غربستیزی و «بازگشت به سنت و ریشهها» تغییر میکند. در ایران تلاقی این دو نگاه را در کتاب غربزدگی جلال آل احمد، و بعدها در میان حلقهی فردید و شاگردان او میبینیم.
مجموع این گزارهها گفتمانی را شکل میدهند که در آن نشانههایی همچون توسعه، مدیریت، پیشرفت و مدرنیته مذموم تلقی میشوند و مورد طعن قرار میگیرند. این نشانهها عمدتا در خدمت سلطه و ابقای مناسبات سرمایهدارانه انگاشته میشوند و جز بسط بیعدالتی و زندگی مبتنی بر میل و سود و مصرف، چیزی به همراه ندارند. در این گفتمان انسان ذاتا مخرب طبیعت است. این انسان است که بحرانهای زیستمحیطی را موجب شده است و آن را با نشانههایی همچون توسعه و پیشرفت توجیه کرده است. سوژههای انسانی درون این گفتمان به نوعی از زهدباوری و پرهیز از مصرف سوق داده میشوند. دوری جستن از متن زندگی روزمرهی مدرن و پناه بردن به زندگی خارج از شهر و در «دامن طبیعت» ارزش تلقی میشود و سوژههای انسانی درون این گفتمان همواره با نوعی احساس دائمی گناه رو به رو هستند. این شکل از ترسیم حیات اجتماعیِ سوژه یادآور زندگی زاهدانه در فرهنگ دینی و صوفیانه در سدههای میانه است و میتوان از آن به عنوان نوعی زهدورزی مدرن نیز یاد کرد.
آسیبشناسی نقدِ تکنولوژی و بازیابی نسبت تکنولوژی با دموکراسی
نقد تکنولوژی در سنت چپ البته دستاوردهای مهم و غیرقابلانکاری به همراه داشته است که باید از آنها دفاع کرد، از جمله فشار بر دولتها در تنظیم قوانین محدودکننده به قصد حمایت از حقوق کارگران و حفظ محیط زیست، و همچنین نقد سیاستهای امپریالیستی کشورههای توسعهیافته که از تکنولوژی و گفتمان توسعهمحور همچون ابزاری برای توجیه مداخلههای سیاسی و نظامی، و کنارگذاشتن سیاستهای مبتنی بر رفاه عمومی و عدالت اجتماعی استفاده میکنند. اما از سوی دیگر، نگاه منفی نسبت به مدرنیته و توسعه و پیشرفت، به خصوص در بافت گفتمان بومیگرایانه و پسااستعماری، باعث شده است روشنفکران در مقابله با بنیادگرایی و خرافات و تجددستیزی و استبداد، با دست خود زیر پای خود را خالی کنند و از قدرت گفتمانی لازم برای مقابله با این امور برخوردار نباشند. به عبارت دیگر، فیگورهای ضدتکنولوژی و ضدمدرنیته و ضدتوسعه، تبدیل به کنشهایی ایدئولوژیک شدهاند که به دلیل فهمی انتزاعی و سلبینگر و یکسونگرانه از مناسبات کار در نهادهای تکنولوژیک و صنعتی، همواره به نوعی مرکزگرایی و اقتدارگرایی سیاسی دامن زدهاند.
بخشی از این نگاه یکسویه، به این دلیل است که مرز بین نقد تکنولوژی با نقد مناسبات قدرت حاکم گاه مخدوش میشود، و این امر موجب میشود نگاه تقلیلگرایانه و یکدستکننده دربارهی تکنولوژی شکل بگیرد. به عبارت دیگر، تکنولوژی صرفا ذیل معادلات قدرت سیاسی فهمیده میشود که از هرگونه تأثیر عینی و اجتماعی و ایجاد ارزش مازاد عاری است و تنها کارکردش قوام بخشیدن به وضعیت حاکم است.
عامل دیگر کژفهمی و تقلیلانگاری موجود در نقد تکنولوژی، ثابت دیدن و تکبعدی دیدن ماهیت کار است که در آن تکنولوژی تنها به امری تکرارآفرین و عاری از خلاقیت تبدیل میشود. هنگامی که کار ثابت است، به این معناست که شما تنها با یک شکل و فرایند تولیدی رو به رو هستید که تنها مبتنی بر یک نحو استفاده از تکنولوژی است. در اینجا محصول نهایی بدون تغییر در شکل و ماهیت و کاربرد خود، در طول زمان خود را تکرار میکند. مثلا یک کالا نظیر تلویزیون را در نظر بگیرید که بخواهد در بلندمدت تنها براساس یک فرمول مشخص تکنولوژیکی تولید شود. در چنین شرایطی کارخانه به زودی عرصه را به رقیبان که مدام در حال پژوهش و پیداکردن تکنولوژیهای جدید برای تولید تلویزیون هستند، خواهد باخت. در چنین کارخانهای، سامانهی تحقیق و پژوهش کار نمیکند، فرایند تولید در یک گردش تکراری مدام خود را تکرار میکند، و مهارت نیروهای کار از هیچ تحرکی برخوردار نیست. در حقیقت نقد تکنولوژی در گفتمان چپ بیشتر ناظر به چنین وضعیتی است که در آن نسبت کار با خلاقیت قطع شده است و کار از امری پویا، به امری ثابت تبدیل گشته است. حال آنکه در سازمانی که کار نه امری ثابت، بلکه متغیر است، نسبت بین مدیریت و نیروهای کار نه نسبتی تحکمی و یکسویه و فرمایشی، بلکه مبتنی بر مراوده و تبادل و پژوهش است، چون اساسا بدون برقراری چنین نسبتی، امکان خلاقیت و نوآوری و ایجاد تقاضای مؤثر در بازار ممکن نخواهد بود.
تکنولوژی همچون نهاد، شاید تحت سلطهی مناسبات قدرت باشد و برای نفع این مناسبات خود را تعریف کرده باشد، اما به واسطهی ماهیت پژوهش علمی و انتقادی که مبتنی بر گفتگو و همکاری گروهی است، در خود شکلی از مناسبات ترقییافتهی کار و فرهنگ انسانی را همزمان شکل میدهد که به لحاظ پویش و زایش و خلاقیت اهمیت فراوانی دارد. همچنین به واسطهی شکلگیری فرهنگ پژوهش و نوآوری، شکل توسعهیافته و دموکراتیک از روابط درونسازمانی در نهادهای تکنولوژیک شکل میگیرد که میتواند در نگاهی کلانتر به رشد میزان توسعه و دموکراسی در جامعه یاری رساند. به عبارت دیگر، منطق مناسبات مبتنی بر پژوهش و تحقیق و خلاقیت در سازمانهای تکنولوژیک، همانطور که محسن قانع بصیری در دو کتاب ارزشمند خود، جلوهها و جنبههای دموکراسی و مارکس و تکنولوژی به ما نشان داده است،[۳] کاملا با منطق صرفا سیاسی که مبتنی بر تحکم است و از بالا به پایین روی میدهد، متفاوت است. حتی اگر نهادهای تکنولوژیک بر اساس تحکم سیاسی و به قصد ضرورتهای مناسبات قدرت راهاندازی شوند، اما تولید ارزش و به کار افتادن مناسبات کار درون این نهادها با صرف تحکم و دیکته کردن از بالا نمیتواند شکل بگیرد، و شما برای اینکه یک نهاد فعال تکنولوژیک داشته باشید که قابلیت رقابت و ایجاد تقاضای مؤثر در بازار را داشته باشد، ناچارید به حدی از قواعد دموکراتیک تن بدهید. اگر بخواهید در مقام حاکم و صاحب قدرت سیاسی مدام در نهادهای تکنولوژیک دخالت کنید، چیزی جز رانتخواری و فساد اداری و کاهش بهرهوری و هدر دادن منابع و امکانها نصیبتان نخواهد شد، و برای خواباندن نارضایتیها و اعتراضات و اعتصابات، مجبورید مدام دست به زور و خشونت و پاکسازی بزنید. شما نمیتوانید با دستور و بخشنامه و شعار دادن پژوهش و تحقیق را در یک سازمان فعال کنید. چنین چیزی نیاز به این دارد که شما استقلال این نهادها را بپذیرید، و از بُعدی کلانتر، حدی از آزادیهای مدنی، تکثرات اجتماعی و فرهنگی، و مناسبات دموکراتیک را به رسمیت شناخته باشید.
بنابراین اینجا مسئله نه کنار گذاشتن بخشی از نیروهای کار به واسطهی تسلط تکنولوژی، بلکه ضرورت آموزش نیروهای کار است تا آنها بتوانند در این نهادها فعال باشند و نقش بازی کنند. تعطیلی کارخانههای فرسوده و کمبازده، یا بیکار شدن کارگرانی که در نهادهای غیرمولد و غیرتکنولوژیک کار میکنند، از قضا حاصل غیاب مناسبات مبتنی بر پژوهش و تحقیق است که خود ناشی از عدم سرمایهگذاری است، یا نتیجهی مداخلهی دولتها در مدیریت سازمانهای کار است. چنین پدیدهای، حاکی از ورود شکل جدیدی از مناسبات کار است که برای نهادینه کردن آن باید به تقویت آموزش عالی فکر کرد و همزمان شکل سنتی مدیریت کار را که مبتنی بر حذف یا تقلیل مهارت و مشارکت نیروهای کار است، تغییر داد.
فهم انضمامی از مقولاتی نظیر تکنولوژی، مدیریت و توسعه از این جهت ضروری است که ذهن سلبی و صرفا سیاسی را متوجه واقعیت مسائل عملی و عینی در فرایند کار میکند و از ضرورتهایی پرده برمیدارد که هنگام اداره کردن سازمان کار پیش میآیند و فارغ از تعلقات ایدئولوژیک افراد، خودشان را تحمیل میکنند. بنابراین نمیتوان بیرون از مناسبات پرتکاپو و پیچیدهی درون سازمانهای کار ایستاد و با نگاهی بیشازاندازه انتزاعی، یکسونگرانه، تنزهطلبانه و توطئهآمیز، این مقولات را یکسر منفی انگاشت.
پانوشتها:
* به یادِ استاد محسن قانع بصیری (۱۳۲۸-۱۳۹۶)، نظریهپرداز حوزهی فرهنگ و صنعت.
[۱] لازم به گفتن نیست که این نوشته قصد تعمیم دادن ندارد و در پی آن نیست تا یک تصور و دریافت واحد از تکنولوژی را به کل متفکران چپ، که بدنهی متنوع و متکثری را شامل میشود، اطلاق کند، بلکه هدفش بازبینی آن پنداشت غالب و رایجی دربارهی تکنولوژی است که بین بخشی از روشنفکری چپ و روشنفکری بومیگرا و دینی به طور مشترک وجود دارد.
[۲] کارل مارکس در آثار خود، از جمله در فقر فلسفه (لندن: نشر کارگری-سوسیالیستی، ص ۱۷۹) به این وجه از تکنولوژی در سازمانهای کار تکیه کرده است.
[۳] محسن قانع بصیری، جلوهها و جنبههای دموکراسی (تهران: نشر قطره، ۱۳۹۵). همچنین بنگرید به: محسن قانع بصیری، مارکس و تکنولوژی (تهران: نشر پایان، ۱۳۸۹).
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *