«تابستان همانسال» به روایت ناصر تقوایی
در ادامهی سلسله یادداشتهایم در مورد آثار ناصر تقوایی، در این مطلب نگاهی خواهم انداخت به اولین و آخرین اثر داستانی او با عنوان تابستان همانسال که در سال ۱۳۴۸ منتشر شد. این مجموعه داستان به شهادت بسیاری از نویسندگان و منتقدین، اولین مجموعه با موضوع زندگی و کارِ کارگران صنعتی در ایران است که تقوایی تحت تاثیر تجربیات شخصی و فضای ویژهی آبادان در آن سالها به سراغ نوشتنش رفته است.
* * *
در دهههای بیست و سی خورشیدی افراد تحصیلکرده، کتابخوانده و موثر بسیاری در آبادان بودند که در پالایشگاه آن شهر و ارگانهای مرتبط با آن کار میکردند و برای نشریههای متعلق به شرکت نفت مقاله و شعر و داستان مینوشتند، ترجمه میکردند و روی جوانان آن دیار تاثیر عمیقی داشتند. از آن جمله میتوان به ابراهیم گلستان، ابوالقاسم حالت، نجف دریابندری، صفدر تقیزاده، و هوشنگ پزشکنیا اشاره کرد. از سوی دیگر وجود پیشرفتهترین و بهترین سینماهای کشور در آبادان که همواره در حال نمایش فیلمهای روز دنیا بودند منبع ارزشمند دیگری بود که میتوانست جوانان علاقمند بسیاری را جذب خود کند. این حضور قدرتمند و متفاوت ادبی و سینمایی، و همچنین فضای خاص اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر آبادان در آن سالها، توانست زمینهساز پرورش نسلی از نویسندگان و فیلمسازان جوان و مستعد در این خطه باشد.
ناصر تقوایی نیز از جمله کسانی بود که در آن موقعیت ویژهی جغرافیایی و با وجود این امکانات مناسب توانست بیاموزد، تجربه کند و خیلی زود نبوغ خودش را در داستاننویسی به نمایش بگذارد. او نوشتن داستان کوتاه را در سالهای واپسین دبیرستان و پیش از دیپلم در اواخر دههی سی آغاز کرد و بعد از مدتی یکی از داستانهایش را از طریق دوستی به دست صفدر تقیزاده رساند. داستان، و سن و سال نویسندهاش تقیزاده را متحیر میکند. داستان دیگری از تقوایی طلب میکند. با دیدن داستان دوم، تقیزاده مطمئن میشود که با یک استعداد روبروست. از همین رو میکوشد تا از طریق روابطش داستانی از تقوایی را در تهران به چاپ برساند. به این ترتیب، نخستین داستان کوتاه تقوایی به نام «پناهگاه»، با یادداشت کوتاهی از م. آزاد، معلم سابق تقوایی در آبادان، در مجلهی آرش به سردبیری سیروس طاهباز به چاپ میرسد و مورد توجه قرار میگیرد. به دلیل همین توجه در مدت کوتاهی چند داستان دیگر تقوایی نیز در این مجله منتشر میشود.
تقوایی بعد از دیپلم و در آغاز دهه چهل راهی تهران میشود و در آنجا هم با نزدیک شدن به حلقههای ادبی و روشنفکری فعال آن سالها و آشنایی با جلال آلاحمد، غلامحسین ساعدی، سیروس و پوران طاهباز و دیگران میکوشد تا داستاننویسی و فعالیت در عرصهی ادبیات را جدیتر ادامه دهد. او همراه با منصور خاکسار، صفدر تقیزاده، م. آزاد و تنی چند از نویسندگان تازهنفس خوزستانی مانند نسیم خاکسار، عدنان غریفی، نظام رکنی، منوچهر طیاب، و ناصر موذن انتشار مجله هنر و ادبیات جنوب را آغاز میکنند. این مجله اما بعد از انتشار پنج شماره توقیف میشود و از ادامهی کار باز میماند.
در ادامه اما تقوایی جوان از طریق آشنایی با ابراهیم گلستان و استودیوی فیلمسازی او، آرام آرام به سوی دنیای سینما و جادوی غریب آن کشیده میشود و پس از مدت کوتاهی تصمیم میگیرد که با وجود عشق ریشهدارش به ادبیات، حرفهی سینما را به عنوان شغل اصلی خود برگزیند.
* * *
تابستان همانسال مجموعهای شامل هشت داستان بههم پیوسته است که برشی از زندگی چند کارگر بارانداز در روزهای منتهی به کودتای ۲۸ مرداد در شهر آبادان را به تصویر میکشد. داستانها به ترتیب «روز بد»، «بین دو دور»، «تنهایی»، «پناهگاه»، «هار»، «مهاجرت»، «عاشورا در پاییز» و «تابستان همانسال» نام دارند.
راوی هر داستان یک کارگر است (سیفو، عاشور، داوود، اسی، مندی و…) که همواره نقش شاهد را بازی میکند و آنچه را با چشمهای خودش در همراهی با دوستش یا سوژهی اصلی میبیند، بدون شرح و تفصیل روایت میکند. به همین دلیل تحلیلی بر وقایع رخداده در داستانها انجام نمیشود و همهچیز انگار توسط یک دوربین، به شکل موجز اما صریح ضبط میگردد.
بازوها میچرخید و پایین میآمد. روی هر واگن سه تا کارگر بود. کیسهها کف واگنها گرد و خاک میکرد. کارگرها قلاب زنجیرها را باز میکردند و کیسهها را صاف میچیدند و ما که رفته بودیم کنار آب در گُلهی آفتابی نشسته بودیم، کیسهها را در هوا که میآمد میشمردیم و نمرهی واگنهایی را که پر میشد مینوشتیم. لکوموتیوها واگنها را میبردند و تا آوردن واگنهای خالی، بچهها گُلهی آفتابی میجستند و ساکت مینشستند و به تماشای نوک دکلها. داس و چکش که بهم میخورد، شیر در جا میدوید و شمشیرش را حواله میکرد. (از داستان «روز بد»)
کنار هم قرار گرفتن این هشت داستان کوتاه و موضوعاتی که در آنها طرح میشود، بدون توضیحات اضافه و تلاش برای شیرفهم کردن خواننده، به خوبی تصویرگر فضای کارگری آنسالهای آبادان، شیوهی زیست، کمبودها و همچنین مشکلات عدیدهی این کارگران است؛ کارگرانی عاصی و خشمگین، با زندگیهایی که روز به روز پیش میروند و هیچ ثبات و پشتوانهای ندارند؛ کارگرانی که یا مشغول کار سختند یا به عرقخوریها و فاحشهخانههای شهر پناه میبرند؛ کارگرانی که زندگی پرخطر و بدون ایمنیشان هر لحظه ممکن است با سقوط یک بسته بار از یک جرثقیل در بارانداز مورد تهدید و نابودی قرار بگیرد؛ کارگرانی که همواره مشغول دعوا و درگیری با خودشان و دیگران هستند و در واقع چیزی برای از دست دادن ندارند.
زیر آن دو صفحهی آهن نیمتُنی باریکهای خون ماسیده بود و از پایین صفحهی زیری، لنگهی پوتینی زده بود بیرون. تختش ور آمده بود و نوک پوتین دهن باز کرده بود و میخها انگار دندان، ردیف نشسته بودند و از بالا و پایین چندتایی افتاده بود. سرکارگرها که دادشان درآمد بچهها رفتند سر کارها. رفتم توی سایه، دور و بر آفتاب بود و گلهی سایه وسط آفتاب سیاه. نشستم. گیج و غمزده و مبهوت و از اینجور چیزها. پریشانتر از آن بودم که با کسی حرفی بزنم. رفته بودم تو فکر آدمی که همهی راههای مردن را میرود، بیشتر راههای سخت را به خیال آسانی، و باز یاری نمیکند و بعد بخت بیخبر میآید سراغش و همینجور صاف و ساده کلکش کنده میشود.
صفحههای آهنی را که برداشتند خونها را شستند و باز آب ریختند. بعد آفتاب زمین خیس را خشک کرد. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده بود. (از داستان «تابستان همانسال»)
تقوایی در این داستانها بیپروا با این کارگران به درون فاحشهخانهها و عرقفروشیها و بخشهای بیماریهای مقاربتی بیمارستانها میرود، بدون لاپوشانی از قطع شدن دست و مرگ کارگران در حین کار روی بارانداز میگوید، و ناامیدی دوچندانی را که در داستان هشتم «تابستان همانسال» و پس از کودتا بر زندگی کارگران سایه میاندازد روایت میکند.
شنیده بودم کارها روبهراه شده. وقتی برگشتم دیدم کارها روبهراه نبود. صبحهای گرم شرجی میآمدیم مینشستیم، بیهیچ حرفی، مثل غریبهها. حس میکردیم خیلی چیزها عوض شده و میدیدیم هیچچیز عوض نشده بود. آدمها همان آدمها، چرثقیلها همان و کشتیها همان کشتیها. دوباره آمده بودند و کنار اسکلهها بهصف ایستاده بودند، زنجیروار، و همان آب لیموییرنگ همراه مَد از بغلشان رد میشد. (از داستان «تابستان همانسال»)
ساخت این فضای خشن، رک، بیپرده و گزنده، زیر آفتاب داغ و شرجی آبادان، با حضور معنادار انگلیسیها و تصاویری از شهر و پالایشگاه و دریا و شط، در بستر وقوع یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ معاصر ایران، یعنی کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، فضای منحصربهفردی است که به نظر میآید تقوایی برای ساخت و پرداختش علاوه بر توجه به آثار نویسندگان مطرح جنوبیِ پیش از خودش، احمد محمود و صادق چوبک، با دقیق شدن در آثار نویسندگان بزرگ آمریکایی مانند همینگوی و فاکنر، به پیوندی محکم میان جغرافیای وقوع داستانها در جنوب ایران با شیوهی قصهگویی مدرن و خاص این نویسندگان دست یافته و این سبک و سیاق را به خوبی و با تبحر بومیسازی کرده است.
تقوایی از همین شگرد و دریافت خاص در ساخت فیلمهای سینماییاش در جنوب نیز بهرهی ویژه گرفته است. بهویژه در فیلمهای سینمایی نفرین و ناخدا خورشید که به ترتیب اقتباسهایی آزاد از داستان باتلاق اثر میکا والتاری و داستان داشتن و نداشتن اثر همینگوی هستند، تقوایی توانسته این نوع داستانگویی و پیوندش با محیط خاص آن منطقه و موضوعات اجتماعی، سیاسی و تاریخی را به سرانجامی موفق برساند.
کودتای ۲۸ مرداد اما در این مجموعه داستان یک موضوع پسزمینهای است. با این همه، این پسزمینهی سیاسی که در واقع لایهی عمیقتر روایت تقوایی است، به شکلی غیرمستقیم سازندهی فضای ملتهب آغازین و فضای گرفته و ناامید انتهای مجموعه است که کارگران داستانهای او در آن نفس میکشند و تحت تأثیرش هستند. تقوایی در واقع با انتخاب نام قابل توجه تابستان همانسال برای این مجموعه، به همین فضا و آن وقایع سیاسی و تاریخی اشاره میکند که با وجود اینکه نقش پررنگی در داستانها ندارند، در روح و روان شهر جاری هستند و روی این کارگران که جزو ضعیفترین اقشار جامعه هستند، تاثیری انکارناپذیر میگذارند. تقوایی با این نامگذاری و این شیوهی روایت، با استفاده از نثری تاثیرگذار و گفتگونویسیهای قدرتمند توانسته داستانهایش را در این مجموعه از یک گزارشگری صرف از وضعیت و زندگی سخت کارگران فراتر ببرد و آنرا با شرایط تاریخی، سیاسی و جغرافیایی آن روزها پیوند بزند.
آخرهای تابستان عدهیی را ول کردند. شاید آدمهای بدبین باورشان نشود که همهجا پر بود و جایی نبود و این بود که ما را هم ول کرده بودند. دوباره برگشتیم به اسکله. همهمان برنگشته بودیم. چند ماه پیشتر خیلیها را دیده بودیم افتاده بودند زمین. آمبولانسهای سیاه بارشان میکردند و روی نوار سیاه آسفالتها میرفتند به مردهشویخانه. شنیده بودیم مردهشویخانه. بعضیها زحمتی نداشتند، چالههای بزرگ پشت قبرستان برای اینها بود. اینرا هم شنیده بودیم. (از داستان «تابستان همانسال»)
تابستان همانسال تنها یکبار در سال ۱۳۴۸ منتشر شد و پس از آن هرگز اجازهی انتشار مجدد را پیدا نکرده است. با وجود این، به دلیل قابلیتهای خود اثر و همچنین پررنگ شدن دوبارهی نام و جایگاه تقوایی به دلیل ایستادگیاش در برابر سانسور و خانهنشینی معنادارش، مجددا نسل جوان از طریق نسخههای قاچاق و آنلاین این مجموعه را کشف و از آن استقبال کرده است؛ مجموعهای که هنوز هم جذابیتهای خاص روایی، زبانی و تاریخی خود را پس از پنج دهه حفظ کرده و همچنان هم حرفهایی برای گفتن دارد.
تقوایی با اینکه به عنوان داستاننویس فقط چند سال در اوایل دههی چهل در فضای ادبی ایران فعال بود، اما با ورودش به سینما کوشید پلی مستحکم میان ادبیات و سینما بسازد. فیلمهای اقتباسی مهم و ماندگار او آرامش در حضور دیگران، نفرین، ناخدا خورشید و همچنین سریال داییجان ناپلئون گواهی بر این تلاش مستمر هستند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *