بوف کور و کوبیسم
سبک کوبیسم در هنر نقاشی روشی نوین بود که در سالهای اولیه قرن بیستم در اروپا آغاز شد. این سبک فرم، ساختار و فضای نقاشی و نگاه به آن را دگرگون کرد و دری گشود تحولبرانگیز و غیرمنتظره، با تأثیری دگرگونکننده بر هنرهای دیگر از جمله معماری و ادبیات داستانی. کوبیسم هنر معماری را به سمت فوتوریسم (Futurism) و سبک ارگانیک، و ادبیات را از دید تکخطی به سمت شکست زمان و ذهن سیال سوق داد. در این مقاله نگاهی به مکتب کوبیسم در نقاشی و تأثیر آن بر ادبیات غرب دارم و از این منظر رمان بوف کور را بررسی میکنم .
نقاش قرن ۱۹ تلاش میکرد با کمک گرفتن از نور و رنگ و سایه زدن، عمق را به نقاشی که هنری است خلق شده بر سطحی دو بعدی، اضافه کند تا نقاشی فضایی سه بعدی بیابد. این روش، هنر نقاشی را کم کم به سمت مکتب اکسپرسیونیسم سوق داد. در این سبک، نقاش به جای اینکه رنگ را با حرکت قلممو روی بوم براند، آن را با تکنیکی نو، نقطه نقطه کنار هم میکارد و اثری خلق میکند که همان طور که از اسمش برمیآید، اکسپرشن یا تجلی موضوع است. اکسپرسیونیسم بیانگر تجربه حسی نقاش است از دنیای روبرویش، و نه کپی برداشتن از آن. این نوع نقاشی معمولا روی یک موضوع مثل طبیعت، شهر، ساختمان و چهره تأکید دارد.
نقاشان اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ برای آفریدن بعد سوم دست به تکنیکهای نو و تجربی میزنند که سرانجام هنر نقاشی را از سبک اکسپرسیونیسم به سمت کوبیسم سوق میدهد. هنر نقاشی از کپی طبیعت به نمادگرایی، و سپس در کارهای هنرمندانی مانند پل سزان به انتزاع کشیده میشود. این آثار، احساسات درونی و ذهنی آفریننده را بیان میکنند و انعکاس صرف دنیای خارج نیستند. در نقاشیهای زیر نشانههایی از پیشگام بودن پل سزان را میبینیم که از سنت خطی و سایهزدنهای کلیشهای دور شده، به شکلهای ساده هندسی رو آورده، با به کار گرفتن رنگ و کشیدن آن بر بوم اثر خود را به سمت صفحات مسطح سوق داده و در همان حال با تکنیک خاص خود بعد سوم، یعنی عمق را به اثر اضافه کرده است. این خلاقیت هنر نقاشی را به سمت نیمه-انتزاعی سوق داد و در نهایت پلی بین سبک اکسپرسیونیسم و کوبیسم زد.
هنرمند کوبیست با استفاده از اشکال اولیهای که مظهر و نماد وجود فیزیکی هر جسم است و فرمهای هندسی (از جمله مکعب که اسم این سبک نیز از آن گرفته شده) اثری مملو از اشکال هندسی خلق میکند. اشکالی که بریدهبریده و لایهلایه روی هم و در کنار هم تکرار میشوند تا اثری که در اولین نگاه درهم، مبهم و اسرارآمیز و نامشخص به چشم میآید، بر صفحه بوم شکل بگیرد. در این ایماژ بعد سوم، یعنی عمق، نه با کمک گرفتن از نور و سایه زدن بلکه با تکرار اشکال هندسی خلق شده است. در نقاشیهای زیر به خوبی میتوان آنچه را که گفته شد، مشاهده کرد. در این آثار فرمهای هندسی نمود بیشتری دارند تا رنگ و نور.
پرتره پیکاسو اثر خوان گریس کارخانه آجری اثر پابلو پیکاسو
از هنرمندان اولیه سبک کوبیسم میتوان از ژرژ براک (Georges Braque) و پیکاسو نام برد. مشخصا پیکاسو بود که این سبک را با آثاری منحصر به فرد، شگفتانگیز و آوانگارد به اوج شهرت رساند چنانکه نام پیکاسو کوبیسم را تداعی میکند. افرادی مانند آندره لوت (André Lhote)، ژان متزینگر (Jean Metzinger) نیز در پیشبرد این سبک، نقش مهمی ایفا کردند. آنها در خلق اثر خود از تکنیکهای اساسی ایجاد فضای هندسی، زمان و حرکت به شیوههای زیر استفاده کردند:
۱. ایجاد فضای هندسی با زاویههای دید چندگانه چنانکه بهطور مثال جوانب یک چهره را، از جلو، بغل و پشت سر، در یک زمان روبروی بیننده میگذارد.
۲. عنصر زمان با تغییر و تکرار پی در پیِ نقاط دید به بیننده منتقل میشود. به طوری که در موضوع نه آغازی میتوان مشاهده کرد و نه پایانی بلکه دَوَرانی روبروی بیننده قرار دارد که در حال تغییر و تحول است.
۳. عنصر حرکت را هنرمند با شگرد شکستن زاویه دید و تکرار نقاطی که مدام در حال تغییر و جابجایی هستند میآفریند، به نحوی که اثر مملو از حرکت و جنبش به چشم میآید و تماشاگر را مدام در معرض کشف برداشتهای متفاوت و جدید قرار میدهد. پاراداکسی که به کنجکاوی دید، فکر و حس بیننده افزوده و ذهن او را فعال نگه میدارد.
هنرهای بومی همیشه به عنصر طبیعت و اشکال هندسی نزدیک بودهاند. این عناصر هم برای آفریننده و هم برای بیننده آشنا هستند. به همین علت است که پیکاسو هنرهای بومی را دوست دارد و نقاشیها و مجسمههای او از هنر بومی آفریقایی تأثیر پذیرفتهاند.
ایرانیان با پشتوانهی نقاشی مینیاتور، کاشیکاری، آیینهکاری و فرش ایرانی راحتتر میتوانند کوبیسم را درک و با آن رابطه نزدیک برقرار کنند. عنصر اصلی این هنرهای ایرانی، تکرار اشکال هندسی متنوع است. در نگاه به این هنرها چشم و ذهن یکجا بند نمیشوند بلکه در حرکتی دورانی و بیپایان قرار میگیرند. هنرهای تجسمی ایرانی هم مانند سبک کوبیسم از بیننده میطلبند که با موضع و متن و فضا رابطه فکری، زمانی و حسی برقرار کند و از بیرون و با فاصله ذهنی اثر هنری را نبیند. گویی بیننده را به درون موضوع میکشانند تا بتواند آنچه را که هنرمند تجربه کرده است، حس کند.
به طور مثال وقتی روبروی مجسمهای در موزه میایستیم، باید دور آن دور بزنیم تا همه جوانبش را ببینیم اما هنرمند کوبیسم تمام جوانب مجسمه و یا نقاشی را آنطور که در ناخودآگاه خود حس کرده است روی یک سطح جلوی دید بیننده می گذارد. او کاری میکند که ناخودآگاه بیننده نیز فعال شده و بتواند جوانب مختلف اثر را تجربه کند و بتواند به آنچه هنرمند در زمان خلق اثر حس کرده است، نزدیکتر بشود. این تحول و خلاقیت در نقاشی برای هنرمندان اوایل قرن بیستم، از جمله معماران و نویسندگان بسیار هیجانانگیز و نو بود.
از این روست که در ادبیات بعد از کوبیسم و با تأثیرپذیری از آن، فکر و یا زاویه دید در اثر میتواند تکخطی نباشد؛ زمان میتواند شکسته و پس و پیش شود؛ یادها و خاطرهها، فکر و ذهن بههمریخته شود و سیر دورانی و توبهتو به خود بگیرد و چندبعدی شود. نویسنده نیز مانند نقاش کوبیسم، لایهلایه و بریدهبریده کردن اثری را که در ذهن ناخودآگاه او به جریان درآمده، مکتوب میکند و بنا به مهارت و تجربهاش صحنهها را توسط ابزار کارش که چیزی نیست جز کلمه، ترسیم میکند تا حکایت و فضا در ذهن خواننده نیز جان بگیرد. ویرجینیا وولف، نویسنده انگلیسی میگوید: «هنر نقاشی و نوشتاری چیزهای بسیاری دارند که به هم بگویند. آنها در موارد مختلف با هم اشتراک دارند. تلاش رماننویس در نهایت این است که آنچه را میگوید، مشاهده کنیم.» در واقع، تغییر و تحولات نوینی که در سالهای اولیه قرن بیستم هنرهای تجسمی را دگرگون کرد، بر نویسندگان اروپایی نیز تأثیری عمیق گذاشت و ادبیات را به سمت مدرنیسم سوق داد.
در فرانسه، نابغه ایرلندی الاصل، جیمز جویس و در انگلستان ویرجینیا وولف، برای اولین بار شکست زمان، ذهن ناخودآگاه و دیدگاه سیال ذهن را وارد ادبیات داستانی کردند و با مهارت و زیبایی این تکنیک را گسترش دادند. در آمریکا گرترود استاین (که در فرانسه زندگی میکرد) و ویلیام فاکنر در این زمینه پیشتاز بودند. فاکنر اولین کسی بود که در آمریکا با نوشتن رمان دراز کشیدهام که بمیرم (As I lay dying) روایت سیال ذهن و همچنین روایت کردن داستان از دیدگاه شخصیتهای مختلف را وارد ادبیات کرد. در همین زمان، در ایران نیز صادق هدایت نوگرایی و روایتسیال ذهن را به ادبیات داستانی ما افزود.
قبل از اینکه در مورد رمان بوف کور سخنی گفته شود، بجاست مکثی کوتاه در مورد فاکنر و رمان مشهور او، دراز کشیدهام که بمیرم، بکنیم. این رمان از مهمترین کارهای ادبی قرن بیستم آمریکا است که در سال ۱۹۳۰ منتشر میشود. فاکنر، پیش از نوشتن این رمان، مدتی در فرانسه زندگی کرده و از نزدیک شاهد نوگرایی در هنر اروپا بوده است — از او نامههایی به جا مانده که در این باره سخن گفته است. فاکنر این رمان مرگ-محور را از زبان هر یک از شخصیتهای داستان روایت میکند. مادری به نام ادی باندرن (Addie Bundren) از خانواده ای کشاورز و فقیر در شهر جفرسون در ایالت میسیسیپی مرده است و خانواده او جنازهاش را روی گاری میگذارند تا به شهر دیگری که زادگاه اوست، برای خاکسپاری ببرند، و چهها که در این سفر بر آنها نمیگذرد.
این رمان تأثیر بهسزایی بر ادبیات داستانی آمریکا داشته است، نقدهای بسیاری در مورد آن نوشته شده و از زوایای مختلف مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است. از اینکه این رمان تحت تأثیر سبک کوبیسم بوده نیز سخن به میان رفته است. شکست زمان و دورانی بودن آن، نقل داستان از دیدگاه شخصیتهای مختلف داستان و با روایتهای مختلف از زندگی آنها، تکهتکه شدن و عقب و جلو رفتن گذشته و توصیف صحنهها، طبیعت، ساختمانها و رنگها، همه نشان از تأثیر کوبیسم دارد.
بوف کور و کوبیسم
صادق هدایت در سال ۱۳۰۵ (۱۹۲۶ میلادی) به بلژیک میرود و ۴ سال بعد، یعنی در سال ۱۳۰۹ (۱۹۳۰میلادی) به ایران برمیگردد و در سال ۱۳۱۵ (۱۹۳۶) بوف کور را در شهر بمبئی، درست ۶ سال بعد از انتشار دراز کشیدهام که بمیرم، چاپ میکند. هدایت در دوران اوج نوگرایی و کوبیسم در اروپا به سر میبرد و بدون شک با آن درایت و تیزذهنی و حسی که نسبت به هنر اروپایی داشته است، نمیتوانسته از این تحول و نوگرایی آگاهی نداشته باشد. دور از ذهن نیست که او این تحول را دنبال کرده، از آن تأثیر گرفته و آگاهانه و یا ناآگاهانه در نوشتن بوف کور به کار گرفته باشد.
بوف کور اثر صادق هدایت صادق هدایت
داستان رمان بوف کور نیز مانند داستان رمان دراز کشیدهام که بمیرم، حکایتی است مرگ-محور و کابوسوار. در این داستان نیز مردهای در درشکه است که برای خاکسپاری به بیرون از شهر برده میشود. داستان آن چیزی است که در ذهن راوی میگذرد و او همان را برای ما بازگو میکند؛ داستانی که از نظر زمانی-تصویری و روانی-فلسفی، خواننده را به سفری پیچ در پیچ میبرد.
در بوف کور، هدایت روایت را شکسته و به هم میریزد بهطوری که نه آغازی وجود دارد و نه پایانی. دورانی میسازد دایرهوار و دایره در دایره که در دید و ذهن خواننده مدام در تحرک و تحول و شکلگیری است. جریان جا به جا و تکهتکه کردن گذشته و حال، کل داستان را پوشانده و هدایت مانند یک نقاش کوبیست، بریدههای زمانی، تصویری و یادهای مانده در ذهن راوی را، لایه به لایه و لحظه به لحظه کنار هم میگذارد تا فضایی حسی و داستانی بسازد و خواننده را در جریان زمان و صحنههایی که مدام در حال جابهجایی هستند فعال نگهدارد و او را با راوی و روایت و شخصیتهای داستان که مدام در حال جا عوض کردن هستند همراه کند.
زمان در داستان از حال به گذشته و یا از گذشته به حال گریز میزند. در یک لحظه راوی از خانه به کوچه، به شهر، به صحرا پا میگذارد و برعکس؛ خانه و کوچه و شهری که راوی آنها را به فرم اشکال هندسی و کوبیسموار میبیند. آدمهای داستان را نیز کوبیسموار به تصویر میکشد. آنها با چهره و رفتار یکسان از شخصیتی به شخصیت دیگری حلول کرده و جا عوض میکنند. هدایت با شگردی ماهرانه آنچه بین حقیقت و خیال و خواب و معما دوران دارد، با صحنهها و فضاسازیهایی که به هم شبیهاند به خواننده نشان میدهد و آنها را دوباره و دوباره در طول رمان تکرار میکند و در کنار هم، روی هم، و روبروی هم مینشاند. وجود این ویژگیهاست که مرا بر آن میدارد بوف کور را در زمره رمانهایی که در زمان اوج کوبیسم نوشته شدهاند و از آن تأثیر گرفتهاند بگذارم.[۱]
بوف کور پر از ترکیبها از زوایای مختلف، تصویرسازی از طریق اشکال هندسی، تکرار و توصیف رنگها، جابهجایی شخصیتها و تبدیل آنها به یکدیگر و شکست زمان است.
۱. تصاویر هندسی و تکرار آنها
در اینجا نمونههایی از تصاویر هندسی و تکرار آنها در بوف کور را با هم مرور میکنیم:
کالسکه با سرعت و راحتی مخصوصی از کوه و دشت و رودخانه میگذشت، اطراف من یک چشمانداز جدید و بیمانندی پیدا بود که نه در خواب و نه در بیداری دیده بودم: کوههای بریده بریده، درختهای عجیب و غریب توسری خورده، نفرینزده از دو جانب جاده پیدا که از لابلای آن خانههای خاکستری رنگ با اشکال سه گوشه، مکعب و منشور با پنجرههای کوتاه و تاریک بدون شیشه دیده میشد. (ص ۳۲)
بعضی جاها فقط تنههای بریده بریده و درختهای کج و کوله دور جاده را گرفته بودند و پشت آنها خانههای پست و بلند، به شکلهای هندسی، مخروطی، مخروط ناقص با پنجرههای باریک و کج دیده میشد که گلهای نیلوفر کبود از لای آنها در آمده بود … شلاق در هوا صدا کرد، اسبها نفسزنان براه افتادند، از بینی آنها بخار نفسشان مثل لوله دود در هوای بارانی دیده میشد و خیزهای بلند و ملایم بر میداشتند ــ دستهای لاغر آنها … آهسته بلند و بیصدا روی زمین گذاشته میشدند. (ص ۳۳)
در صفحههای ۳۵، ۳۸ ،۵۲ نفس اسبها، یابوهای سیاه، و دستهایشان و در صفحههای ۳۸، ۵۱، ۶۹، ۷۰، ۷۴ تشبیه شهر و خانه و صحرا به اشکال هندسی تکرار میشوند که در جاهایی یکسان و در جاهایی متفاوتند.
۲. رنگها و تکرار آنها
بهطور کلی در سراسر رمان رنگهای سیاه، قیراندود، خاکستری و سایهوار در فضای داستان جریان دارند و هر طرف که راوی نگاه میكند همه چیز را به این رنگها میبیند. این رنگها زمینهی بیشتر نقاشیهای دوران اولیه کوبیسم هستند. لباس سیاه، گل نیلوفر کبود، اسبهای سیاه و لاغر، چشمهای سیاه و نقاشی روی گلدان، همه همانند عنصرهای درون یک نقاشی کوبیسماند که تکهتکه تکرار میشوند تا صحنهها شکل بگیرند.
۳. شخصیتها و تکرار آنها و همشکل شدن آنها در طول داستان
شخصیت پیرمرد خنزر پنزری که راوی مدام او را به ما نشان میدهد و یا به ذهن ما میآورد، گاهی پدر است، گاهی عمو، گاهی خود راوی، گاهی کالسکهچی، گاهی قبرکن و گاهی پیرمرد قوزکرده زیر درخت سرو.
یکمرتبه در باز شد و عمویم وارد شد ــ یعنی خودش گفت که عموی من است … پیرمردی بود قوزکرده که شالمه هندی دور سرش بسته بود، عبای زرد پاره داری رو دوشش … یک شباهت دور و مضحک به من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینه دق افتاده باشد −من همیشه شکل پدرم را پیش خودم همین جور تصور میکردم. (ص ۱۳)
شخصیت دیگری که مدام در داستان تکرار و عوض میشود، زن راوی است که گاهی لکاته است، گاهی روسپی، گاهی مادر راوی، گاهی مادر زن، گاهی خواهر و گاهی رقاصهی معبد. شخصیت مادرزن نیز گاهی دایهی راوی و گاهی مادر اوست. به علاوه، آدمهای داستان همه تجلی و تناسخ یکدیگرند و در جسم و روح یکدیگر حلول میکنند. همانند پرتورهای یک اثر کوبیسم که تکرار بریدههایی هستند که فضای موضوع را لایهبهلایه از زاویههای چندگانه میسازد تا در آخر کل اثر شکل بگیرد.
۴. شکست زمان، تکرار آن و تکرار مکانها
راوی در اول داستان در اتاقش نشسته و دارد به قول خودش دردش را به سایهاش واگو میکند. یادها و خاطرهها در ذهن سیال او، بدون نقطه شروع و پایان، بههمریخته و جستهوگریخته از گذشته و حال میآیند تا لایهلایه کنار هم قرار بگیرند و از نظر زمانی-مکانی و ایماژی-زیبایی داستانی تو در تو شکل بگیرد.
باید حکایت خودم را نقل بکنم ولی نمیدانم از کجا شروع کنم، چون همه فکرهایی که عجالتا در کلهام میجوشد، مال همین الان است. ساعت و دقیقه و تاریخ ندارد. یک اتفاق دیروز ممکن است برای من کهنهتر و بیتأثیرتر از یک اتفاق هزار سال پیش باشد. … یادگارهای گذشته جلوام نقش میبندد، گذشته، آینده، ساعت، روز، ماه و سال برایم یکسان است. (ص ۴۹)
تکرار مکانها در سراسر داستان وجود دارد. در صفحه ۱۴ میخوانیم که چطور راوی صحرای پشت خانهاش را از درون سوراخ هواخوری پستوی خانهاش میبیند و توصیف میکند: پیرمردی که قوز کرده زیر درخت سرو و دختری جوان نیلوفر به دست جلو او ایستاده است. این صحنهای است که در صفحههای دیگر نیز تکرار میشود؛ این همان مکانی است که زن را در آن خاک میکند، همان مکانی که روز سیزدهبهدر وقتی که بچه بوده در آنجا دخترک را میبیند که به صورت شخصیت لکاته، زن، مادر زن، رقاصه در داستان نمایان میشود. تکرار توصیفهای طبیعت، از شهر و خیابانها، کوچه و پسکوچهها، مغازهها و خانهها گرفته تا چهره آدمها و حیوانها که همه کوبیسموار روی بوم نشسته باشند، توسط کلمات در صفحههای کتاب جان گرفتهاند.
در نهایت میتوان گفت که صادق هدایت در بوف کور با خلاقیت خاص خود و آگاهی از هنر مدرن اروپایی و تمرکز بر اسطورهها، باورها و عادات قومی هندی-ایرانی، داستانی پر از ایماژ و توصیفهای کوبیسمی ساخته و پرداخته است که مثل یک نقاشی کوبیسم بر بوم شکل میگیرد، روایت میشود و روبهروی ما میایستد. این روایت پیچیده با ایجاد فضاهایی مبهم اجازه میدهد خواننده از طریق ذهن و مشاهده، فعالانه از خلال زندگی و مرگ، زندگی پس از مرگ، سنتها و آداب و رسوم، به دنیایی تنیده از واقعیت و تخیل نقب زده و به تأمل بنشیند.
پینوشتها:
[۱] در جستجوهایم تنها یک مقالهی کوتاه دربارهی تأثیر کوبیسم بر بوف کور یافتم. این مقاله در سال ۲۰۰۲ و در سایت گویا به قلم رضا بنیصدر منتشر شده است. امیدوارم که نوشتهی من بهانهای باشد برای بررسی رابطهی بوف کور و کوبیسم توسط کسانی که تخصص بیشتری در نقاشی و ادبیات داستانی دارند.
منابع:
“Word and Images in Faulkner’s As I Lay Dying” Dr. William H. Marling, The Visual Sources of Modernism, Yonjae Jung, January 15, 1988.
A survey of Criticism on Faulkner and the Visual Arts.
William Faulkner’s visual art: word and image in the early graphic work and the major fiction, Wilhelm, Randall Shawn, PhD dissertation., University of Tennessee, 2002.
دو-نگاهی (دبل پرسپکتیو) یا چند-نگاهی در کوبیستم در مقابل تک-نگاهی در امپرسیونیسم و اکسپرسونیسم، بنیادیترین تکنیک کوبیسم است و شما دربارهی آن خوب توضیح دادهاید. چند نمونهی ادبی هم که آوردهاید مصداقهای خوبی هستند. من خودم در مقالهای دربارهی خشم و هیاهو (اثر دیگر فاکنر) به این موضوع اشاره کردهام و فرمولی که خودش در این باره مطرح میکند: “دیدن از درون، ترسیم از بیرون یا دیدن از بیرون و ترسیم از درون” (نقش زمان در شکلگیری رمان خشم و هیاهو، نگاه نو، شمارۀ 32، 1376). اما متاسفانه نمیتوانم با این ادعای شما موافقت کنم که بوف کور با تکنیک نوشته شده است. این رمان اساسا تک-نگاهی است و خواننده همهی وقایع را فقط و فقط از دید راوی میبیند. بهسخنی دریافتهای مخاطب محدود به دریافتهای راوی است. نویسنده اساساً اجازه نمیدهد که خواننده با دیدگاه دیگر شخصیتها دربارهی وقایع آشنا شود، مگر از طریق راوی و همراه با قضاوتهای او. مثلاً ما نمیدانیم نظر همسر او چیست. یا اگر با دیگران میخوابد به چه دلیل این کار را میکند. یا چه احساسی به راوی دارد. برای همین هم وقایع از چند نگاه ترسیم نمیشوند. اینکه راوی کوهها را این طور میبیند یا آن طور بیشتر به شرایط حسی او در آن لحظه برمیگردد و اینکه دارد خود را اکسپرس میکند و نه اینکه کوه را دارد از چند بعد مینگرد. یا پیرمرد خنزرپنزری را این اوست که گاه این طور و گاه آن طور میبیند، اما حتی در این تفاوت نگاهها شناخت جدیدی از پیرمرد حاصل نمیشود، اگر هم بشود همچنان محدود به دید راوی است. تغییر دید راوی نسبت به آدمها همه در ارتباط با درک او از آنها است. این امکان برای ما نیست که با خود شخصیت پیرمرد خنزرپنزری آشنا شویم. یا ببینیم او چه دریافتی از راوی یا زن او دارد. و چون با دیدگاههای مختلف آشنا نمیشویم امکان قضاوت کردن نیز برای ما فراهم نیست. در حالیکه در فاکنر خواننده در نهایت با کنار هم گذاردن وقایع و آدمها به درک و قضاوتی فراتر از هر یک از شخصیتها میرسد. در بوف کور نزدیکترین چیزی که میتوان به نظر شما در این اثر یافت تفاوت روایت در بخش اول نسبت به بخش سوم است. در اولی راوی همه چیز را به شکل غیرطبیعی و فراطبیعی میبیند و روایت میکند و در بخش دوم (سوم در واقع) به شکل واقعی از طریق حدیث نفس. اما این بیشتر مربوط است به تغییر شیوهی روایت از طریق تکنیک تغییر ژانر. چیزی که تودورف با اصطلاح شگرف توضیح میدهد. در حالیکه در رمان گور به گور (یا آن طور که شما ترجمه کردهاید: دراز کشیدهام که بمیرم) جنازه با تابوت به شهر دیگر برده میشود که آنجا خاک شود؛ اما انگیزهی شوهر و فرزندان برای این کار متفاوت است و فاکنر با تکنیک چند-نگاهی به ما امکان میدهد به تمام این انگیزهها پی ببریم. او در ضمن این امکان را فراهم میکند که حرف و انگیزهی هر یک از شخصیتها را بشنویم و خود در نهایت قضاوت کنیم. در بهترین آثار کوبیستی پیکاسو نیز میبینیم که با ارائهی موضوع به شکل چند-بعدی امکان قضاوت کردن به بیننده داده میشود. این موضوع از ارزش بوف کور کم نمیکند، ولی منظور این است که هدایت این کار را با این تکنیک ننوشته است. به هر حال دستتان درد نکند. سعید هنرمند
از آقای سعید هنرمند متشکرم که وقت گذاشته و نظرشان را در مورد مقاله بیان کرده اند. ایشان به نکات جالب و مهمی اشاره کردهاند که برای من آموزنده است. اگر از مقالهی ایشان در مورد رمان ”خشم و هیاهو“ باخبر بودم مطمئنا نوشتهام کاملتر میشد.
آقای هنرمند روی چند—صدایی رمان ”دراز کشیده ام که بمیرم“ و تک—صدایی رمان ”بوف کور“ تاکید کردهاند که نکته اصلی مقالهی من نبوده؛ من نمیخواستم این دو اثر را مقابل هم بگذارم یا مقایسه کنم. همچنین به نظر میرسد ایشان معتقدند کوبیسم میتواند تکنیک و سبکی در نوشتن باشد. من چنین ایده ای ندارم و در مقاله هم نگفتهام که بوف کور با این تکنیک نوشته شده است. من مشخصا از تاثیر کوبیسم بر ادبیات داستانی سخن گفتهام و منظرهایی که بر داستاننویسی مدرن باز کرده است،
آنهم بخصوص در دهه هایی که کوبیسم در اوج بود و بدیهی بود که نویسندگان به آن توجه کنند و از آن الهام بگیرند. در این مقاله خیلی ساده میخواستم نشان دهم دور از ذهن نیست اگر بوف کور که در دورهی اوج کوبیسم نگاشته شده، از آن تاثیر گرفته باشد. ادعایم این نبود که بوف کور با تکنیک و یا سبک کوبیسم نوشته شده است. کوبیسم تکنیک نقاشی است و نمیتواند مستقیما به عنوان تکنیک داستاننویسی به کار رود اما میتواند بر نویسنده تاثیر دیدگاهی، ایماژی، حسی یا سبکی داشته باشد و به او کمک کند داستانش را به شیوهای متفاوت روایت کند.
آقای حسینی ممنون از نظرتان. مختصر بگویم که بله چندنگاهی به صورت تکنیکهایی چند وارد رماننویسی مدرن شده است؛ در حالیکه چندصدایی از قبل در آثار روایی یافت میشد. فلسفه و مباحث ادبی نیز به آن بسیار پرداختهاند، بهویژه در همان دهههای آغازین قرن بیستم. کوبیسم متاثر از این بحثها تکنیک دونگاهی را در نقاشی وارد کرد. فاکنرهم آن را در داستاننویسی به کار گرفت. ولی چندنگاهی شیوههای دیگری هم دارد که مجال بحث آنها اینجا نیست. دیگر آنکه میان چندصدایی و چندنگاهی تفاوت هست، ولی من به خود اجازه نمیدهم که اینجا دربارهاش صحبت کنم، چون بحث مفصلی خواهد بود. به هر رو از یک نقطه نظر شما با من همرای هستید و آن اینکه فاکنر از کوبیسم تأثیر گرفت. یک دلیل مهم آن اینکه خودش در یادداشتهایش به این تأثیر اشاره کرده و در رابطه با آن دو تکنیک را نام برده: دبل پرسپکتیو که من دو-نگاهی یا چندنگاهی ترجمه کردم، و پارهنویسی که شما آن را با زمان شکسته و پس و پیش تعبیر کردهاید. البته منتقدان او نیز بهتفصیل در این باره سخن گفتهاند. هر دو را نیز در ساخت کارهای او میبینیم. اما این آثار از آنچه شما تاثیر کوبیسم بر ادبیات مینامید بری هستند. منظورم این است که آثار او همه به شکل طبیعی و واقعی ترسیم شدهاند؛ و هیچ نمونهای از آن موارد مورد مثال شما در بوف کور، در آنها دیده نمیشود؛ بهویژه در همین رمانی که شما از او آوردهاید. بنابراین اگر تصورات راوی بوف کور از کوهها و مکانها را به حساب تاثیر هدایت از کوبیسم میگذارید، پس تأثیر کوبیسم در آثار فاکنر چیست و کجاست؟ لطف میکنید در این باره مختصر توضیحی بدهید.
آقای هنرمند، تشکر از توجه تان.
تفسیری که سعی در پیشبرد آن داشتم بیشتر مربوط به زبان تصویری این آثار (مخصوصا بوف کور) بود تا نظر به ساختار و چند – صدایی، و یا چند – نگاهی در آنها. در این زمینه به درستی شما صحبتهایی کردید.
من ۴ منبع پایین مقاله معرفی کرده بودم که رسانه پارسی فقط منبع فارسی را ذکر کرده است. شاید به این دلیل که آن ۳ تای دیگر به انگلیسی بودند. آنها را اینجا میآورم و از رسانه پارسی تقاضا دارم که اگر امکان دارد آنها را در پایین مقاله اضافه کنند.
2. A survey of Criticism on Faulkner and the Visual Arts
3. William Faulkner's visual art : word and image in the early graphic work and the major fiction — Wilhelm, Randall Shawn, PhD dissertation., University of Tennessee, 2002
شما نشانههایی از تاثیر کوبیسم در رمان دراز کشیدهام که بمیرم، خواسته بودید که چند پاراگراف را از منبع شماره ۱ ترجمه میکنم:
بسیاری از منتقدان به این اشاره کردهاند که کتاب دراز کشیدهام که بمیرم فاکنر شباهتهایی با هنر کوبیسم دارد. بروتون در مقاله خود ”رمانهای کوبیسمی فاکنر“، ادعا میکند که این رمان یک ”رمان اساسا کوبیسمی“ است. او معتقد است که فاکنر با تکرار طرحهای هندسی — خطوط و دایرهها، عمودیها و افقیها — در واقع طرح این رمان را مانند یک نقاشی کوبیسم جلوه میدهد . . . و ما با یک اثر داستانی روبرو هستیم که به طرز چشمگیری به یک طراحی خالص و به یک رمان کوبیسمی نزدیک میشود.
اثر فاکنر به وضوح تکنیکهای مختلف کوبیسمی را نشان میدهد — کولاژ، مسطح شدن، دیدگاههای متعدد، تکه تکه شدن و عبور از سطوح …. از نظر ساختاری، دراز کشیدهام که بمیرم، یک کلاژ ادبی از پنجاه و نه فصل پراکنده است. سایر استفادههای فاکنر از تکنیک کلاژ در بخشهایی که از دید دارل توصیف شده است مشاهده میشود: دارل چهره وردمان را مانند ”محو شدن در غروب همچون کاغذی چسبانده شده بر روی دیواری فرو ریخته“ وصف میکند، اسب جول را با ”لحاف وصله وصله و آویزان شدهای بر بند“ مقایسه میکند. و چشمان جول را مانند ”لکههای کاغذ سفید چسبانده شده روی یک چوب“ به تصویر میکشد. اشاره مستقیم فاکنر به کوبیسم در قسمت آتش گرفتن انبار دارل مشاهده میشود: ”نمای جلو، نمای مخروطی شکل و دهانه مربع شکل در وردی که فقط توسط تابوت مربع شکل که روی خرک [چهاره پایه نجاری] قرار دارد، شکسته میشد …. “ با چنین توصیفهایی است که واتسون برنچ، منتقد دیگری، ادعا میکند که فاکنر ”با تقلیل دادن انبار سه بعدی به اشکال مسطح و دوبعدی هندسی —مخروطی و مربع — و تابوت روی خرک که از درگاه خالی در چشم انداز است، یک نقاشی کوبیسم ترسیم میکند. “
استفاده فاکنر از پانزده راوی در دراز میکشم که بمیرم، مهمترین نمونه استفاده او از دیدگاههای چندگانه کوبیسمی است. ما میتوانیم نمونه دیگری را در همان صفحات اول داستان بیابیم. هرچند که جول پشت سر دارل در حال راه رفتن است، اما دارل جول را طوری توصیف می کند که گویی میتواند او را جلو خودش ببیند:
”من و جول داریم پشت سر هم از کشتزار برمیگردیم . . . انبار پنبه از چوبهای ناصاف است [ساخته شده]. به آنجا میرسیم، و مسیر کوره راه را که دور خانه دور میزند دنبال میکنیم. جول، پانزده قدم پشت سر من میآید و دارد مستقیم به جلو نگاه میکند، و با یک گام از پنجره عبور میکند. همچنان خیره به جلو، چشمان کمرنگش مثل چوب روی صورت چوبیاش نشسته است، با چهار گام کف خانه را طی میکند.“
به همین چند نمونه بسنده می کنم و خوانندگانی را که دوست دارند بیشتر در این باره بدانند، به منابع ارجاع میدهم.
ممنون از پاسختان. تصور من بر این بود که پاسخ شما ما را به نقطهی مشترک میرساند؛ برای همین هم پرسیدم. و به نظر من هم به نقطه مشترک رساند: یعنی پارهنویسی، البته با این هدف که یک امر از چند پرسپکتیو مقابل چشم خواننده قرار گیرد. من آن را زیر اصطلاح پارهنویسی مطرح کردم و شما با اصطلاحات نقاشی و نیز اصطلاح تکهتکه. واژهی مورد استفاده خود فاکنر (fragmentation) بود و من آن را به پارهنویسی تعبیر کردم.