بازنمایی معلولین در ادبیات، فیلم و سینما
آیا تا به حال کتابی خواندهاید یا فیلم و سریالی تماشا کردهاید که شخصیت معلولی را بازنمایی کرده باشد؟ آیا این آثار هنری قضاوتهای نادرست را علیه معلولین[۱] بازتولید کردهاند یا آنها را انسانهایی مانند دیگران دیدهاند؟ آیا کلیشههای ضد فرد معلول را بازنمایی کردهاند یا علیه آن بودهاند؟
آثار هنری پر از کلیشههایی علیه معلولین است: آدمِ بد فیلم در نتیجه اعمالش معلول میشود؛ معلول در پایان فیلم به اصطلاح «شفا» مییابد، میمیرد یا خودکشی میکند؛ معلول خواستار اتانازی یا مرگ از روی ترحم میشود؛ معلول مثل کاپیتان هوک فردی شرور است یا مثل کوتولههای سفیدبرفی تواناییهای خارقالعاده دارد. نمونههای فراوانی از این کلیشهها را در آثار هنری به ویژه فیلمها و سریالها میتوان یافت.
برای نمونه، در پایان مجموعه تلویزیونی دل که اخیرا از شبکه ویدئوی خانگی پخش شد، نکیسا بدون هیچ توضیحی روی صندلی چرخدار در جایی متروک، مثل آسایشگاه یا بیمارستان نشان داده میشود. بیننده تنها میداند که نکیسا در اقدامی وحشیانه به دختری که یک طرفه دوست میداشته، تجاوز کرده است. پس نشاندن او روی صندلی چرخدار در پایان فیلم، عقوبتی است حق نکیسای متجاوز. اینجا معلولیت مجازاتِ عمل بدی است که نکیسا مرتکب شده است.
البته در فیلمها و سریالهای ایرانی که درباره «دفاع مقدس» ساخته شده، گاه تصویری متفاوت از معلولین میبینیم. در این درامها مجروح جنگیای که با معلولیت از جبهه بازمیگردد به سانِ «شهید زندهای» بازنمایی میشود که شخصیتی خداگونه دارد. این البته نوعی بازنمایی ایدئولوژیک است که به جای تصویر واقعیتی که مجروحین جنگ با آن دست و پنجه نرم میکنند، افرادی با فضیلت، قانع، و صبور را نشان میدهد که همسرش با افتخار از او مراقبت میکند و خم به ابرو نمیآورد.
نباید تصور کرد که بازنمایی کلیشههای رایج دربارهی معلولین مختص فیلمها و سریالهای ایرانی است. مثلا در سریال ترکیهای دکتر معجزه، نوجوانی اوتیستیک مطابق کلیشهای در مورد اوتیستیکها، نابغه است. نابینایان در بسیاری از سریالهای ایرانی و غیرایرانی در حال گدایی یا نواختن آکاردئون نشان داده میشوند. حتی فیلمهای هالیوودی هم از این قاعده مستثنا نیستند. معمولا در این فیلمها (۱) کاراکترهای معلول، مرد و سفیدپوستند؛ (۲) معلولیت نماد و استعاره است یا از آن برای نقد اجتماعی، ایجاد خنده، خشم، ترحم یا جلب توجه بیننده استفاده میشود؛ (۳) کاراکترهای معلول معمولا به شکل دو گانهی قدیس-گناهکار، فرشته-شیطان، نابغه-نادان، قربانی-تبهکار یا نظایر آن ظاهر میشوند. فیلم انیمیشن نیمو، ذهن زیبا ساختهی ران هاوارد، من سم هستم ساختهی جسی نلسون، تئاتر موزیکال شبح اپرا از اندرو لوید وبر، تیم کوچولو در سرود کریسمس، و سفیدبرفی و هفت کوتوله از زمرهی فیلمها و اقتباسهای هالیوودیاند که حداقل یکی از این سه ویژگی را میشود در آنها دید.
جامعهی امروز همانقدر که نسبت به نژاد، قومیت، و جنسیت حساس است، متاسفانه نسبت به معلولیت بیاعتنا است. مثلا تبعیض علیه نژادی خاص را نژادپرستی میگویند یا تبعیض علیه زنان و اقلیتهای جنسی را جنسیتزدگی اما کمتر کسی میداند که تبعیض علیه معلولین هم نامی دارد و آن «توانزدگی» است. کمتر کسی توجه میکند که نتیجهی بازتولید توانزدگی در قصه، فیلم و سریال چیزی جز تبعیض بیشتر علیه معلولین نیست.
همانطور که در مقالهی مدل اجتماعی معلولیت اشاره کردهام، فرهنگ معلولگریزی در جامعه، ریشه در معضل توانزدگی دارد. توانزدگی به اشکال مختلفی خود را نشان میدهد. در نظر گرفتن معلولیت به عنوان چیزی «منفی»، «ناقص»، و «غیر جذاب» علیه معلولین عمل میکند. مثلا عشق، رابطه جنسی و ازدواج از حقوق بنیادین بشر است. معلولین به همان اندازه حق دسترسی به عشق دارند که غیر معلولین. ولی بازتولید فرهنگ توانزدگی نتیجهای جز تنها ماندن معلولین ندارد. توانزدگی حتی در افراد دارای معلولیت نیز نهادینه میشود تا حدی که شخص ممکن است دیگر خود را جذاب یا لایقِ عشق نبیند. این خود فاجعهای انسانی است.
رزمری گارلند تامسون میگوید، رویکرد فرهنگی به توانزدگی در ادبیات و سینمای جهان معمولا از دو حالت خارج نیست.[۲] این دو رویکرد معمولا در آنچه ما «قانون مرگ یا شفا» مینامیم خلاصه میشود: فرد معلول قصه و فیلم یا «خوب» میشود یا «میمیرد». یعنی حتی مرگ بهتر از زندگی با معلولیت است. برای مثال در هر دو فیلم دریای درون ساختهی آلخاندرو آمنابار و یا من پیش از تو ساختهی تی شروک، قهرمانان داستان که معلول هستند به زندگی خود پایان میدهند چون از زندگی با معلولیت بیزارند.
دیوید میچل و شرون اسنایدر، این بحران معلولیتستیزی و معلولیتگریزی را پروتز روایت (Narrative Prosthesis) مینامند.[۳] منظور آنها این است که روایت به جای اینکه پذیرای معلولیت باشد و آن را روایت کند، از معلولیتِ کاراکتر استفاده میکند تا حرف دیگری غیر از معلولیت بزند. برای مثال در مجموعه تلویزیونی دل که در ابتدای این نوشته مطرح شد، معلولیت نکیسا به خودی خود اهمیت نداشت، بلکه «عقوبت» گناه نکیسا بود که به شکل معلولیت به قصه تحمیل شد چرا که در تصور برخی، به ویژه در جوامع مذهبی، معلولیت عقوبتی است برای گناهی که شخص در گذشته مرتکب شده.
به عقیدهی معلولین، کنشگران حقوق مدنی، و محققین مطالعات نقادانه معلولیت، این نگاه به معلولیت منصفانه نیست و معمولا ساخته و پرداختهی ذهن افرادی است که معلولیت ندارند. معلولین پر از عشق به زندگی هستند ،نه «با وجود» معلولیتشان، بلکه بسیاری از اوقات «به خاطر» آن. بسیاری از معلولین معتقدند که معلولیتشان آنها را منحصر به فرد کرده است. به قول سهراب سپهری، «گاه زخمی که به پا داشتهام، زیر و بمهای زمین را به من آموخته است.» در واقع بسیاری از معلولین به خاطر مشکلات عدیدهای که با آن دست و پنجه نرم میکنند، بیشتر از غیرمعلولین به مشکلات اجتماعی حساس میشوند و در رفع آنها میکوشند.
اگر فرهنگ غالب که خود را در قصهها و فیلمها نشان میدهد، تمرکز خود را بر رفع تبعیض از معلولین بگذارد و مثلا به جای تصویر صرف معلولیت، دلیل مشکلات معلولین و عدم امکانات برای آنها را نشان دهد، میتوانیم جامعهای داشته باشیم که پذیرای معلولین هم باشد. مثلا نشان دادن یک ساختمان چند طبقهی بیآسانسور و بیسطح شیبدار که مانع ورود معلولینی است که از ویلچر استفاده میکنند، خیلی بهتر از نشان دادن معلولی است که میخواهد به زندگی خود پایان دهد چرا که مناسبسازی ساختمانها خیلی بهتر از حذف یک انسان است.
در سریال بازی تاج و تخت، تیریون لنیستر از کوتاهقامتان است که در فرهنگ عامیانهی نه چندان درست کوتوله هم خوانده میشود. پدر تیریون مدام در حال تحقیر اوست. در صحنهای از فیلم که تیریون فرصت دارد از خود در برابر تهمتی که به او زدهاند دفاع کند، او فرصت را غنیمت میشمرد و از پدرش و دیگران گله میکند که چطور او را یک عمر با نگاهها و رفتارشان آزار دادهاند. این صحنه بسیار مهم و تاثیرگذار است چون مشکل را نه در معلولیتِ تیریون، بلکه در رفتار و منش اطرافیان او میبیند که به خاطر معلولیتش او را تحقیر میکنند و آزار میدهند. تیریون با تمام وجود زندگی میکند. نه آرزوی خوب شدن با معجزه دارد نه آرزوی مرگ. تیریون زندگی میکند مثل دیگران، مثل همهی ما، حتی شاید بهتر از بسیاری از ما.
به رغم فراوانی آثار هنری که قضاوتهای نادرست علیه معلولین را بازنمایی میکنند، سریالهایی مانند بازی تاج و تخت نشان میدهند که میتوان این کلیشهها را پشت سر گذاشت. اگر ادبیات، فیلم و سینما که به شدت تاثیرپذیر از فرهنگ عام و البته تأثیرگذار بر آن است، به جای بازتولید پیشقضاوتها علیه معلولین، روی عدالت اجتماعی و حقوق مدنی متمرکز شود، میتوانیم به داشتن جامعهای پذیرای معلولینْ امیدوار باشیم.
پانوشتها:
[۱] من بهطور هدفدار از واژهی «معلولین» به جای «افراد دارای معلولیت» استفاده میکنم.
[2] Garland-Thomson, R. (2004). The Cultural Logic of Euthanasia: “Sad Fancyings” in Herman Melville’s “Bartleby”. American Literature 76(4), p. 5.
[3] Mitchell, D., & Snyder, S. (2000). Narrative Prosthesis: Disability and the Dependencies of Discourse . Ann Arbour : University of Michigan Press. p. 5.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *