اگر تختی رستم است شهلا کیست؟
در برنامهای تلویزیونی با حضور جمشید مشایخی، صحبت از مرگ تختی میشود. جمشید مشایخی میگوید که تختی با همسرش اختلاف طبقاتی داشت و احساس حقارت میکرد و آخر به خاطر همسرش خودش را کشت.
چند سال قبل با این سؤال گزنده مواجه شدم که بهای شریک شدن زندگی با اسطوره مردانگی برای شهلا توکلی، همسر تختی، چه بوده؟ چرا بعد از مرگ تختی کسانی که مرگ او را خودکشی میدانستند، خودکشی تختی را به همسرش ربط دادند؟ اگر فرض را بر این بگیریم که تختی خودکشی کرد، باید شرایط تاریخی ایران، جو سیاسی روز و فشارهای وارده بر تختی را در بیرون و درون باشگاههای کشتی شناخت تا دلیل محتملتر سرخوردگی تختی را درک کرد. ولی بسیاری از کسانی که سوگوار مرگ قهرمانشان بودند انگشت اتهام را به سوی همسر او شهلا چرخاندند: زنی ۲۲ ساله که هنوز طول زندگی مشترکش به دو سال هم نمیرسید با نوزادی چهار ماهه. سهم اسطورهها و کلان-روایتها در قضاوت مردمی چیست؟
اسطورهها معمولا ترکیبی از افسانه و واقعیتاند. در روند اسطورهشدنِ یک شخص، جامعه با توجه به قابلیتهایی که در او میبیند ویژگیهایی را به او اطلاق میکند که حاوی ارزشهای مشترک تاریخی آن جامعه است. سرچشمهی این ویژگیها و ارزشهای جمعی اسطورههای گذشتهاند. دلیل زندهشدن دوبارهی اسطورههای گذشته نیاز به تجلی آن ویژگیها در زمان حال به قصد یافتن راه امید و مقابله با دشواریهای زمانه است.
شرایط زمانِ تختی بیش از هر چیز تحت تأثیر سرخوردگیهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد و فشار و خفقان داخلی از یک سو و نفوذ خارجی از سوی دیگر بود. مردم به قهرمانی نیاز داشتند تا غرور جریحهدارشدهی آنها را به آنها برگرداند. در این هنگام مردی پیدا میشود شایستهی عنوان جهانپهلوانی و یادآور اسوههایی همچون رستم؛ مردی نیرومند و وطندوست که بازوانش پشت حریفانی از ابرقدرتهای دنیا را به خاک میمالد و سرِ بندگی در برابر شاه فرود نمیآورد.
تختی انتخاب مردم است برای اسطوره شدن. مردم و شاعران همزمان او را رستم زمانه مینامند. مرگ نابهنمگام تختی ضربهی سختی بود به ملتی که به اسطورهی زندهشان نیاز داشتند. باور کردن خودکشی قهرمان دشوار بود. مگر قهرمان خودکشی میکند؟ به ویژه قهرمانی که نماد مردانگی و ایستادگی است. پاسخ در ویژگی دیگری یافته شد که در اسطورههای ما وجود دارد: مظلومیت. مرگ مظلومانهی تختی ایجاب کرد ظالمانِ اسطورهای شناسایی شوند. بیخردی کیکاوس و کینورزی افراسیاب کافی نبود. برای نجات اسطورهی تختی همسرش سودابه خوانده شد. شایعهی اختلاف تختی با همسرش دستمایهای شد برای قصهپردازی دربارهی این زن. به عبارتی کلان-روایتهای زن خطاکار اساطیری –از حوا و زلیخا تا سودابه– غالب شد.
جلوهای از این اسطورهپردازی در شعری که نعمت میرزاده (م. آزرم) به مناسبت مرگ تختی سروده، منعکس شده است. شعر با مطلع «کدامین پیک را باید روانه کرد اینک نزد رودابه» شروع میشود. در میانهی شعر، شاعر مرگ تختی را خودکشی اعلام میکند: «شگفتی نیست گر سیر آید از جان رستم دستان» و به همسر تختی در این «سیر شدن از جان» به عنوان سودابهای که به جای تهمینه در کنار او زندگی میکند کنایه میزند: «به جای چهرهی تهمینه، دیدن در کنار خویش سودابه».
شهلا که در آن زمان زنی ۲۲ ساله با فرزندی چند ماهه بود بعد از تجربهی از دست دادن همسر و آزارهای متعاقبش خیلی زود به درون حصاری از سکوت خزید. از حضور در بیرون از خانه که به نام عشق به تختی او را ملامت میکردند، پرهیز کرد تا درون خانه فرزندش را دور از گزند نفرتپراکنیها با عشق بپروراند. هر کس که شهلا را میشناخت از غیرمنصفانهبودن قضاوتهای خارج از خانه و عمق عشق او به فرزندش در داخل خانه خبر داشت. اگر قرار به استفاده از تشبیهات و استعارات اسطورهای باشد، شهلا به تهمینه شباهت بیشتری دارد تا به سودابه. همچون تهمینه از رستم زمان صاحب پسر میشود، عزیمت شوهر میبیند و ترک میشود، پسرش را به تنهایی و در غیاب پدر ولی با عشق بزرگ میکند، و سرانجام همچون تهمینه محنت بیماری و رنج نگرانی و دوری فرزند میکشد.
سالها از مرگ تختی میگذرد. مردم زمان زیادی داشتهاند تا دور از هیاهوی اولیهی بعد از واقعه، برخورد با شهلا توکلی همسر اسطورهشان را بازنگری کنند. درست بعد از مرگ شهلا، در ویژهنامهای که مجلهی دنیای فوتبال برای او منتشر کرد، سودابهخواندن شهلا را در اشعار نقد کردم. یک سال بعد متوجه شدم که م. آزرم در متنی که به مناسبت چهل و هفتمین سالگرد مرگ تختی نوشته، بخشی از شعر را که در آن همسر تختی را سودابه معرفی کرده (بدون توضیح) حذف کرده. اما هنوز میشنویم که هنرپیشهای باسابقه مثل جمشید مشایخی در تریبونهای مهمی مثل رسانههای رسمی ایران موجب بازتولید و ترویج همان کلان-روایت زن فریبکار و زن مقصر در مورد همسران مردان معروف و محبوب میشود.
چند سال قبل، زمانی که مشغول تحقیق دربارهی تأثیر اسطورهپردازی بر زندگی شهلا توکلی همسر تختی بودم، از او خواستم تا دربارهی این موضوع و سودابهخواندنش حرف بزنیم. او با احترام و دوستانه نپذیرفت. گفت ترجیح میدهد سکوت کند. گفتم این سکوت تاریخی زنانه را پس چه کسی بشکند؟ گفت: «صداهای زنان همه جا منعکس است؛ دستها که از گوشها برداشته شود صداها شنیده میشود.» یک سال بعد شهلا توکلی همراه با جفایی که دید و وفایی که کرد با سکوتش از دنیا رفت. شهلا توکلی تنها زنی نیست که گوش جامعه را شنوای حرف خویش نمییابد. زنهای زیادی در سطوح مختلف از ترس قضاوتشدن و عواقب آن در سکوت فرو میروند. اگر دستانمان را از گوش برداریم صدای سکوتشان در گوشمان طنین میافکند. سکوتی که پر از حرف است.
ما با شهلا خانم نزدیک به ۳ سال همسایه بودیم. عشق به خانواده ایشان کاملا همیشه مشهود بود تا جایی که همیشه و هر لحظه برای شادی غلامرضای کوچک همه کار می کرد. بنظر من هم نسبت دادن چنین تهمت های به خانمی که سالیان سال تنها زندگی کرد تا پسرش رو بزرگ کنه و بعد ها هم آن چنان عاشق نوه اش بود که چند هفته هفته پسرک کوچک به تنهایی آنجا می ماند واقعا بی انصافی هست.
ممنون از اینکه تجربه همسایگی با شهلا خانم را نوشتید.
همه اینها دیدگاه هاو قضاوت هاست اما آنچه واقعیت است مردی است که از جایی بزرگ افتاده و تنها و بجای آنکه در خانه و در کنار همسر و خانواده اش باشد در هتلی در شهر خودش در غار تنهایی اش به زندگی خود پایان می دهد !تنهایی واقعیت است و اینکه خیلی وقت ها انسان ها همدیگر را خیلی دیر باور میکنند ! بدن سترگ نشانه سنگ بودن قلب نیست !شاید یک همدم شاید یک امید یا یک لبخند در آن روز میتوانست جلوی یک عمر ندامت و اسطوره کشی را بگیرد !