اقلیتهای دینی و تجربه تبعیضهای ساختاری در نظام آموزشی ایران
نظام آموزشی محل تلاقی نسلها و هویتها و آماده کردن جوانان برای زندگی و ساختن جامعه آینده است. بخش مهمی از روندهای جامعهپذیری و هویتیابی جوانان در آموزش رسمی و تجربههای دوران تحصیلی ساخته و پرداخته میشود. شناخت کسب شده، تجربههای عملی و کنشهای متقابل و جمعی این دوران نقش مهمی در شکل دادن به هویت و شخصیت آنها ایفا میکند. پرسشی که در بازخوانی برنامههای آموزشی هر کشوری مطرح میشود این است که مفاهیمی مانند شهروندی، برابری و تعلق جمعی به یک جامعه ملی بر پایه کدام ارزشها و نشانههای هویتی مشترک شکل میگیرند و تنوع فرهنگی، زبانی، قومی و مذهبی درون یک کشور چگونه در گفتمان آموزشی بازتاب مییابد؟ نظام آموزشی چگونه ضرورت شکل دادن به یک هویت مشترک جمعی در سطح ملی را با احترام به هویتهای متنوعی که در یک کشور وجود دارند آشتی میهد؟
این پرسشها از آن رو در دنیای امروز اساسی و مهمند که دستیابی به اصل برابری میان دانشآموزان و تلاش برای کاستن زمینههای شکلگیری اشکال گوناگون تبعیض در نظام آموزشی از جمله با چند و چون برخورد با هویتهای فرهنگی، مذهبی و زبانی دانشآموزان پیوند میخورد. آموزشی که به همه نسل جوان تعلق داشته باشد به ناگزیر باید به باورها، ویژگیهای اجتماعی، فرهنگی و مذهبی گروههای مختلف دانشآموزان توجه کند تا شرایط واقعی آموزشی و زندگی تحصیلی بدون تبعیض در درون مدرسه و دانشگاه فراهم آید.
چالش بزرگ نظامهای آموزشی یا نهادی که در آن شهروندان آینده تربیت میشوند جایگاه «دیگری»ها و همزیستی آنها در کنار یکدیگر در فضاهای آموزشی است. مفهوم احترام به «غیریت» یا به رسمیت شناختن دیگری این است که فرد از حق متفاوت و ناهمسان بودن با دیگران برخوردار باشد و به خاطر دین، فرهنگ، جنسیت، زبان، لهجه، نژاد و رنگ پوست یا بدن مورد تبعیض قرار نگیرد. پذیرش غیریت و احترام به دیگریِ متفاوت به معنای به رسمیت شناختن حق متفاوت بودن و برخورداری از احترامِ قانونی و عملی یک ساختار نمادین اساسی است برای شکل دادن به آموزشِ بدون تبعیض و یادگرفتن فرهنگ پذیرش و احترام به دیگریِ متفاوت با خویش.
حکومت دینی و چالش برابری در نظام آموزشی
در ایران پرسشهای مربوط به احترام به هویت و باورهای دانشآموزان با سمتگیریهای نظام سیاسی که خود را بر اساس یک هویت دینی خاص تعریف میکند، پیوند خورده است. در چنین حکومتی تقسیم افراد بر اساس باورها و اعتقادات مذهبی به صورت امری ناگزیر درمیآید. چالش اصلی در حکومتی که خود را نماینده دین خاصی به شمار میآورد معنای شهروندی و جایگاه، حقوق و سرنوشت همه کسانی است که به دلایل گوناگون با دین حکومتی همسو و همساز نیستند. مشکل از آنجا آغاز میشود که آنچه برای حکومت حقیقت مقدس، بدیهی و غیر قابلِ چون و چرا است میتواند برای کسان بسیاری بیمعنا و حتی ضد حقیقت باشد. به اینگونه است که حکومت دینیِ تکهویتی زمینهساز شکلگیری تضادها و تنشهای هویتی آشکار و پنهان در جامعه و در درون نهادهایی مانند آموزش میشود که در آنها همه گروههای جامعه با باورهای دینی گوناگون و یا ناباور به دین در کنار یکدیگر حضور دارند. درست به همین خاطر هم بازگشت سنجشگرانه به تجربه جمهوری اسلامی در ایران و نگاه از درون به نظام آموزشی و اشکال تبعیضهایی که دانشآموزان و معلمان به گونهای روزمره زندگی میکنند مطالعه موردی مهمی برای شناخت کارکردهای آسیبشناسانه یک نظام سیاسی دینی است.
نظام آموزشی و تبعیض علیه اقلیتها
اولین سند مهم آموزشی جمهوری اسلامی قانونی بود که در سال ۱۳۶۶ در مجلس به تصویب رسید. در فصل اول این قانون اهداف اساسی وزارت آموزش و پرورش در دو ماده به طور مشروح بیان شده است. در ماده یک بر تقویت و تحکیم مبانی اعتقادی و معنوی دانشآموزان از طریق «تبیین و تعلیم اصول و معارف احكام دین مبین اسلام و مذهب حقه جعفری اثنیعشری بر اساس عقل، قرآن و سنت معصومین» تکیه شده است. ماده دوم در ۱۴ مورد به اهداف آموزش و پرورش در جمهوری اسلامی میپردازد که از آن میان میتوان به «رشد فضائل اخلاقی و تزکیه دانشآموزان بر پایه تعالیم عالیه اسلامی»، «ایجاد روحیه تعبد دینی و التزام عملی به احکام اسلام، و ارتقاء بینش سیاسی براساس اصل ولایت فقیه» اشاره کرد. در فصل سوم این قانون از تقدم رتبی تزکیه بر تعلیم در نظام تربیتی اسلامی سخن رفته است. ۲۵ سال پس از این قانون، سند تحول راهبردی نظام آموزشی ایران در سال ۱۳۹۰ تصویب و از سال ۱۳۹۳ به تدریج اجرایی شد. آنگونه که در سند مورد بحث هم آمده از جمله هدفهای اصلی آموزش این است که دانشآموزان از ولایت فقیه اطاعت کنند و با «تبعیت» از «نظام ارزشی مذهب شیعه» در خدمت سیاست «انتظارسازی» برای استقرار «دولت عدل مهدوی» باشند. در بخشهای گوناگون سند بارها و بارها به جایگاه و اهمیت «حیات طیبه» از دیدگاه شیعه اشاره شده است.
در کنار این اسناد راهبردی برای نشان دادن میزان دخالت مذهب در آموزش میتوان به وزن آموزش دینی در مدارس ایران نیز اشاره کرد. دروس دینی (دو درس دینی و قرآن) بهطور متوسط حدود ۱۵ درصد زمان آموزشی را به خود اختصاص میدهند. اما اگر مطالب دینی در کتابهای دیگر و نیز فعالیتهای مذهبی و سیاسی را هم در نظر بگیریم آموزش مذهبی-ایدئولوژیک حدود یکچهارم زمان آموزشی در ایران را به خود اختصاص میدهد. این میزان سه برابر متوسط جهانی (کشورهایی که در برنامه درسی آنها آموزش دینی وجود دارد) است و ایران از این نظر یکی از مذهبیترین نظامهای آموزشی دنیاست. آموزش مذهبی در مدارس ایران بهطور عمده یک نوع قرائت از شیعه را از بالا به دانشآموزان تحمیل میکند و آنها در عمل از حق انتخاب آزاد رابطه خود با دین و امر قدسی محروم هستند.
کتابهای درسی تکهویتی
بخش بزرگی از پژوهشهای مستقل درباره کتابهای درسی در ایران بر سر این نکته مهم همآوازند که مطالب آموزشی با فلسفه و نگاه تکهویتی و در چارچوب باورها و اصول مذهب شیعه نوشته شدهاند. در برنامههای تحصیلی، دروس دینی (هدیهها یا پیامهای آسمانی، دین و زندگی، قرآن) برای همه دانشآموزان اجباری است. همزمان اقلیتهای به رسمیت شناختهشده (اهل سنت، مسیحیان، یهودیان و زرتشتیها) دارای کتاب آموزش دینی خاص خود هستند. اما در برنامه تحصیلی و فعالیتهای آموزشی موضوعات مذهبی فقط به کتابهای دینی محدود نمیشوند. بخش بزرگی از کتابهای درسی دیگر نیز، مانند تاریخ، مطالعات اجتماعی، فارسی، تفکر و سبک زندگی و عربی، دارای مطالب دینی مربوط به دین، دینداری و مذهب شیعه هستند. دانشآموزان غیر شیعه و ناباور به دین ناچارند در کتابهای غیر دینی مطالبی را بیاموزند که بهطور مستقیم مربوط به مذهب شیعه و تبلیغات حکومت دینی است. همین مشکل در رابطه با فعالیت فرادرسی از مراسم صبحگاهی گرفته تا دیگر فعالیتهای فوق برنامه «فرهنگی» یا سیاسی وجود دارد. در مدارس ایران سالانه بیش از صد مراسم گوناگون (از جمله دهه فجر، تولد و مرگ پیامبر و امامان، سالگرد ۱۵ خرداد) برگزار میشود که بخش بزرگی از آنها رنگ و بوی مذهبی و سیاسیِ مربوط به یک حکومت دینی را دارند.
سرنوشت اقلیتهای دینی در دین حکومتی
در یک بررسی کلی پیرامون چند و چون برخورد با هویتهای دینی در نظام آموزشی ایران میتوان از وجود سه گروه اقلیت مذهبی در گفتمان کتابهای درسی نام برد.
گروه اول شامل اقلیت بسیار بزرگ سنی میشود که از نظر جمعیتی (حدود یک و نیم میلیون دانشآموز) و نیز ویژگیهای مذهبی-تاریخی و فرهنگی موقعیتی بسیار متفاوت از دیگر اقلیتهای دینی دارد. سیاست رسمی دولت در این مدارس اعمال نظارت شدید مذهبی است. با آنکه در گفتمان آموزشی بر ضرورت اتحاد شیعیان و سنیها تأکید شده و یا از عمده نبودن اختلافات سخن به میان میآید اما در عمل همه مسائل تاریخی، اجتماعی و دینی از منظر باورهای شیعی مورد بحث قرار میگیرد. در نتیجه دانشآموز سنی با وجود آنکه در کلاسهای دینی ویژه اهل سنت مبانی مذهب خود را میآموزد ولی در کتابها و فعالیتهای دیگر با انبوه مسائل و مطالبی سر و کار دارد که به باورهای شیعی مربوط میشوند. برای مثال در کتابهای دینی سنی از خلفای چهارگانه به عنوان جانشینان پیامبر یاد میشود درحالیکه کتابهای تاریخ، مطالعات اجتماعی، سبک زندگی و یا فارسی روایتی متفاوت از تاریخ اسلام و شخصیتهای مذهبی دوران اولیه این دین به دانشآموزان ارائه میدهند که بخش بزرگی از آنها با آموزههای اهل سنت همساز نیستند. طرح تاریخ زندگی، روایتها، سخنان و نظریات امامان شیعه به عنوان حقیقت دینی در کتابهایی مانند فارسی یا مطالعات اجتماعی برای دانشآموزان غیر شیعه و ناباور به دین بیشتر شکل تحمیلی پیدا میکند و دانشآموزان از حق انتخاب یا چون و چرا کردن برخوردار نیستند. یک نمونه تکراری در کتابهای درسی طرح مسئله ظهور امام دوازدهم و تشکیل حکومت جهانی شیعیان و یا مشروعیت اصل ولایت فقیه است که بهطور مستقیم در تقابل با باورهای اهل سنت قرار دارد.
دسته دوم اقلیتهای به رسمیت شناختهشده را در برمیگیرد که شامل زرتشتیان، مسیحیان (ارمنیها و آسوریها) و نیز یهودیان میشود. این گروه از اقلیتها نیز مانند دانشآموزان اهل سنت آموزش دینی خاص خود را دارند اما همزمان این گروه از اقلیتها هم ناچارند در دروس دیگر مفاهیم اسلامی و شیعه را فراگیرند و یا از سر ناچاری در فعالیتهایی مشارکت کنند که با هویت دینی و فرهنگی آنها همخوانی ندارد.
دسته سوم اقلیتها و گروههایی را در بر میگیرد که از سوی دولت به رسمیت شناخته نمیشوند و یا حتی با آنها به گونه خصمانهای برخورد میشود. پیروان دین بهایی از مشخصترین این گروهها هستند. مطالب درسی از بهائیت به عنوان «مذهب ساختگی» نام میبرند و بهاییان متهم میشوند که آلت دست قدرتهای بزرگ خارجی هستند. در کتاب تاریخ سال سوم راهنمایی (۱۳۹۱، صفحه ۳۷) در درسی به عنوان «فرقهسازی استعمار» درباره بهائیان و تاریخ پیدایش آنها میخوانیم: «حکومتهای انگلیس و روس از وحدت مسلمانان در ایران به شدت وحشت داشتند. از این رو کوشیدند تا در میان مردم تفرقه بیندازند و یگانگی آنان را از میان ببرند. یکی از کارهای آنها در تفرقهاندازی، حمایت از مذاهب ساختگی جدید بود. از جملهی این مذهبهای دروغین، بابیگری و بهائیگری بود.» در کتابهای جدید درسی همین مفاهیم بهصورتی مبهم بازتولید میشوند: «فرقههای ساختگی که با ایجاد اغتشاش و شورش، برخی استانهای کشور را ناامن ساخته و زمینه سیاستهای استعماری برخی کشورها مانند انگلستان را فراهم میکردند.» (مطالعات اجتماعی سال سوم دبیرستان، ۱۳۹۹، ص ۷۰)
مشکل دیگر بزرگ دانشآموزان بهایی و یا پیروان دیگر ادیانی که در جمهوری اسلامی به رسمیت شناخته نمیشوند این است که آنها یا باید هویت خود را پنهان کنند و به دروغ خود را مسلمان بنامند و یا با گفتن حقیقت درباره هویت دینی خود خطر آزارها، تحقیرها و حتی محرومیت از تحصیل را به جان بخرند. اجباری بودن اعلام دین برای ورود به بخشهای گوناگون نظام آموزشی در حکومتی که در آن آزادی مذهب بسیار محدود است شکل تفتیش عقاید را بخود میگیرد. این دوراهی ظالمانه نوعی خشونت دائمی نهادی و نمادینی است که پیروان دین بهایی و سایر ادیان غیر رسمی قربانیان آن هستند. رفتار حکومت با اقلیتهایی مانند بهائیان در عمل به معنای آن است که ما با نوعی آپارتاید دینی رسمی و بیرحمانه در ایران سر و کار داریم. دانشآموزان بهایی در برابر توهینها و تحقیرهای دائمی در محیطهای آموزشی حتی حق دفاع از خود را هم ندارند.
طرد و انزوای مخالفان دینی
کتابهای درسی در موارد متعددی به واژههایی مانند «منحرف»، «بیبصیرت»، «کافر»، «منافقین» و «مشرکین» برای گروهای خاص نیز اشاره میکند که اعتبار و مبنای عرفی، عینی و یا حقوقی ندارند. این نوع برخورد با مخالفان دینی بیشتر ماهیتگرایانه، ایدئولوژیک و یا سلیقهای است و میتواند با توجه به زمان و حوادث سیاسی و مذهبی بهگونهای متفاوت مورد تفسیر قرار گیرد. به عبارت دیگر در هر زمان میتوان کسانی را بر پایه اختلافات مذهبی و یا سیاسی، «بیبصیرت»، «منحرف»، «ضد ولایت فقیه»، «منافق» یا «مشرک» نامید: «منافقین یعنی کسانی که ایمان به خدا و پیامبر و آخرت ندارند ولی خود را مسلمان اصیل مینامند و در جامعهی مسلمانان فساد میانگیزند.» (فرهنگ اسلامی و تعلیمات دینی، سال دوم راهنمایی، ۱۳۹۱، ص ۷۸).
در کنار اقلیتهای سهگانه باید همچنین به گروههایی اشاره کرد که دارای دین خاصی نیستند یا رابطه بسیار سطحی و حاشیهای با آداب و مراسم دینی دارند و به اشکال گوناگون از سوی نهاد رسمی آموزش نادیده انگاشته میشوند.
گفتمان نظام آموزشی ایران از فرضیهای حرکت میکند که بر اساس آن باور داشتن به یکی از ادیان رسمی آنهم آنگونه که حکومت میخواهد امری بدیهی و پرسش ناپذیر به شمار میرود. در این نگاه افراد بهخاطر هویت دینی و رابطه با دین و یا نوع دینداریشان مورد احترام هستند و یا طرد میشوند. با حرکت از چنین منطقی، باور نداشتن به یک دین خاص هم نوعی «نابهنجاری» و کجروی قلمداد میشود. واژه «کافر» به عنوان کسی که با دین دشمن است و یا «کسی که منکر خدا باشد یا برای خدا شریک قرار دهد یا پیامبری پیامبران را قبول نداشته باشد» (فرهنگ اسلامی و تعلیمات دینی، سال دوم راهنمایی، ۱۳۹۲، ص ۸۳) بارها در کتابهای درسی مطرح شده است. در همین کتاب از کافر به عنوان «نجس» و یکی از مصداقهای دهگانهی «نجاست» در کنار «ادرار و مدفوع انسان، مردار حیوانات، سگ، خوک و مشروبات الکلی» نام برده شده است.
خشونت نمادین علیه غیر خودی
در مطالب آموزشی نوعی ایدئولوژی رسمی آشکار مبتنی بر خوانش بسته از یک مذهب وجود دارد که نشانهها و مصداقهای آن را به آسانی میتوان در اکثر متون درسی یافت. به ایران و دنیا، تاریخ و جامعه، فرهنگ و سبک زندگی فقط از دریچه نظم شیعی و اصول مذهب شیعه نگاه میشود و ادیان و باورهای دیگر جایی در این جهانبینی بسته ندارند. بدین گونه است که جامعه متنوع ایران بر پایه تفسیر بسیار خاص و تقلیلی از مذهب در عمل به «خودیها» و «ناخودیها» تقسیم میشود و کسانی که از دایره «خودیها» بیرون میمانند ناچارند به آنچه که نظام آموزشی به آنها تحمیل میکند گردن بگذارند، در برابر القای یک ایدئولوژی مذهبی بسته سکوت کنند و چیزهایی یاد بگیرند و تکرار کنند که هیچ باوری به آنها ندارند.
اصل چهاردهم کنوانسیون جهانی حقوق کودک که دولت ایران هم از امضاءکنندگان آن است نه تنها خواهان احترام به آزادی اندیشه و باورهای دینی کودکان است که از همه دولتها میخواهد از تحمیل یک ایدئولوژی خاص به آنها خودداری کنند. سیاستهای آموزشی ایران درست در نقطهی مقابل این کنوانسیون جهانی قرار دارد. این نوع برخورد آمرانه و اجباری با دین از سوی نظام آموزشی و نیز بیاعتنایی به باورهای دینی و فلسفی دانشآموزان و دانشجویان و تحمیل مجموعهای از مقررات و آداب دینی مصداق روشن نقص میثاقها و پیمانهای بینالمللی و خشونت نمادین در محیطهای آموزشی ایران است. دانشآموزان ناچارند دین را نه از طریق آموزش باز و سنجشگرانه که با تحمیل از بالا در قالب مجموعهای از دُگمهای ابدی و تغییرناپذیر قبول کنند. در این آموزش یک سویه و اجباری جایی برای یادگیرنده و باورها، پرسشها و تردیدهای او وجود ندارد.
نظام آموزشی بسته یا نهاد فراگیر
نظام آموزشی بدین گونه به نهاد فراگیری (گافمن) تبدیل میشود که نقش آن همسانسازی دانشآموزان بر پایه یک آموزش ایدئولوژیک و نوعی شستشوی مغزی نوجوانان و تبدیل کردن آنها به پیروان مطیع حکومت دینی شیعه است. در چنین نظامی نه میتوان از آموزش باز و غیر تبعیضآمیز و احترام به تنوع هویتی جامعه سخن به میان آورد و نه از حق انتخاب و آزادی در باورهای دینی و اشکال دینداری. نهاد فراگیر بهگونهای آمرانه و از بالا میخواهد هویت خاص و نظام ارزشی دینی را به همه دانشآموزان تحمیل کند. نهاد فراگیر از طریق محدودیتها و سرکوب روشمند فکری و فرهنگی در محیطهای آموزشی و القای ایدئولوژی مذهبی در پی تربیت افراد همسان و مطیع است. «حیات طیبه»ای که نظام آموزشی به نسل جوان پیشنهاد میکند در عمل چیزی نیست جز همساز شدن با سبک زندگی و الگوی رفتاری که مطلوب حکومت دینی است.
روندهای جامعهپذیری آمرانه میتواند به هویتزدایی و از خود بیگانگی نسل جوانی منجر شود که قربانی اشکال گوناگون خشونت و تحقیر دینی در مدرسه و خارج از مدرسه است. در چنین شرایطی، همانگونه که بسیاری از پژوهشهای جامعهشناسی هم نشان میدهند، بخش بزرگی از جوانان ناچارند با تظاهر و بدون رغبت درونی خود را با هنجارهای رسمی همرنگ سازند. گروهی نیز به اشکال گوناگون به مقاومت در برابر دین دولتی تحمیلی روی میآورند و در درون خود رنجهای زیستن دشوار و پر تنش در یک نظام آموزشی پر از تبعیض را تجربه میکنند. سویهی آسیبشناسانه دیگر این گونه آموزش آمرانه که در آن تبعیض شکل نهادی به خود میگیرد این است که نسل جوان از فراگیری فرهنگ و ارزشهای همزیستی با دیگریِ متفاوت و احترام به هویتهای گوناگون باز میماند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *