مردانگی یا مردانگیها؟
چند وقت پیش تصویر مرد جوانی که پس از قتل ناموسی همسر ۱۷ سالهاش، سر بریدهی او را در خیابان میچرخاند در رسانههای فارسیزبان هزاران بار بازنشر شد. اما او که به وحشیانهترین و رعبانگیزترین شکل ممکن نمایش «اقتدار مردانگی» میداد، تنها مردی نیست که بدن زن را از آن خود، در مالکیت خود، و محل تاخت و تاز خود میداند. میلیونها مرد همچون او روزانه به نام غیرت و ناموسپرستی به خشونت علیه زنان دست میزنند، برای کنترل زنان و برای آزار آنها برنامهریزی میکنند و الگوی مرد غیرتمند را که در نظام آموزشی و رسانهای جمهوری اسلامی به شدت بازتولید میشود امتداد میبخشند. بسیاری نیز ممکن است در ظاهر به اعمال خشونتهای عریان علیه زنان دست نزنند اما به سبب موقعیت فرادست جنسیتیشان به شیوههای مختلف از جمله روانی و اقتصادی مرتکب خشونت علیه زنان شوند. حتی اگر چنین هم نباشد، تعداد زیادی از مردان –اکثریت آنها– به نوعی با نظام سلطه مردانه همدستی و مشارکت دارند و دستکم با سکوت و انفعال خود به شدت یافتن این سطله یاری میرسانند.
با این همه، میتوان پرسید آیا تنها زنان در این ساختار خشونتآمیز در معرض آسیب قرار میگیرند؟ آیا مردان همه به یک اندازه از نظام جنسیتی قدرت و موقعیت فرادست در جامعه سود میبرند؟ آیا همه مردان الگوهای «مردانگی سمی» را نمایندگی میکنند؟
مطالعات اخیر درباره مبحث مردانگی به این سؤالها پاسخ منفی میدهد. ریوین کانل (Raewyn Connell)، جامعهشناس استرالیایی که تأثیرگذارترین نظریهها در زمینه مردانگی را دارد مبحث تازهای درباره رفتارها و نقشهای اجتماعی مردان باز میکند. کانل از تاریخ مردانگی یک تحلیل انتقادی فمینیستی ارائه میدهد و در عین حال به نقش متفاوتی که مردان مختلف در بازتولید الگوهای مردانگی دارند میپردازد. به این ترتیب، بر قطعیت تئوری نقشهای اجتماعی جنسیت خط بطلان میکشد.
تحقیقات پیش از کانل، تصاویر واحدی از نظام جنسیتی قدرت ارائه میکردند. به عبارت دیگر، زنان را فقط در موقعیت فرودست و مردان را فقط در موقعیت فرادست میدیدند. اما در نظریات کانل و تحقیقات متاخری که در پی آن آمدند الگوهای مردانگی متنوع و موقعیت مردان متفاوت در نظر گرفته میشود. مردان ممکن است به سبب این موقعیتها هم در مقام فرادست قرار بگیرند و هم فرودست. برای مثال، مردان همجنسگرا که خود از قربانیان مردسالاری هستند به طور قطع الگوهای رایج مردانگی را دنبال نمیکنند و از همین رو از سوی جامعه مردسالار مورد تحقیر و خشونت و آزار قرار میگیرند. همینطور مردان طبقه فرودست اقتصادی اگرچه ممکن است در نظام جنسیتی قدرت از موقعیت فرادست برخوردار باشند اما موقعیت طبقاتیشان در میزان سهم و مشارکت آنها در بازتولید خشونت تأثیرگذار خواهد بود. همچنین خود آنها نیز ممکن است از سوی مردانی که به طبقه فرادست اقتصادی تعلق دارند مورد خشونت قرار بگیرند.
کانل به جای «مردانگی» از انواع «مردانگیها» حرف میزند؛ یعنی همه مردان را به عنوان خشونتورزان بالقوه در نظر نمیگیرد بلکه انواع مردانگیها را در چارچوب مفهومی جنسیت و قدرت مورد بررسی قرار میدهد. او تأکید میکند مردانگیها متنوع هستند و در طول تاریخ تغییر میکنند.
ما میتوانیم از چهار نوع از مردانگی حرف بزنیم: مردانگی هژمونیک، مردانگی تابع، مردانگی مشارکتکننده که بر اساس موقعیتهای مختلف مردان در روابط درونی سلسله مراتب مردانه شکل میگیرند، و مردانگی به حاشیه راندهشده که نقش طبقه، نژاد و تعلق اتنیکی در شکلگیری آن بسیار تعیینکننده است.
نخستین دسته مردانگی هژمونیک است که برای معادل فارسی آن میتوان از عبارت مردانگی اقتدارگرا استفاده کرد. گرچه استفاده از عبارت مردانگی اقتدارگرا رایج است اما به نظر میرسد هنوز تصور دقیقی از آن وجود نداشته باشد. وقتی از خشونت علیه زنان، زنستیزی و سکسیسم حرف میزنیم ممکن است به کرات از عبارت مردانگی اقتدارگرا به عنوان منبع همه این خشونتها و تبعیضهای جنسیتی نام ببریم و اینطور تصور کنیم که مردانگی اقتدارگرا در جوامع انسانی بسیار رایج است. اما اینطور نیست! واقعیت این است که تنها گروه کوچکی از مردان را میتوان در گروه «مردانگی اقتدارگرا» قرار داد. مثلا مردی که مرتکب خشونت ناموسی میشود حتما و لزوما این نوع مردانگی را نمایندگی نمیکند! مردانگی اقتدارگرا یا هژمونیک شکل «ایدهآلِ» مرد بودن است که فقط مردانی در موقعیتهای بالای سیاسی و اقتصادی، از جمله رهبری یا مدیریت، آن را نمایندگی میکنند. یعنی از نظر نظام مردسالار، مردانگی اقتدارگرا «ایدهآل»ترین شکل مرد بودن است که زنان را به تابعیت مجبور میسازد.
این شکل نمادین «مرد بودن» را مثلا میتوان در شخصیتهایی سینمایی یا واقعی در جوامع غربی معاصر از جمله همفری بوگارت و سیلوستر استالونه مشاهده کرد؛ یعنی مردانی که الگوی جامعه مردسالار هستند و از موقعیت قدرتمندی برای سلطه بر زنان برخوردارند. به همین دلیل مردان معدودی مردانگی هژمونیک/اقتدارگرا را تمام و کمال محقق میکنند زیرا همه مردان قادر نیستند به شکل ایدهآل مرد بودن دست پیدا کنند. همه مردان از موقعیت بالای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برخوردار نیستند، همه مردان شناختهشده نیستند، همه مردان نمیتوانند سلبریتیهای دنیای مردسالاری باشند! پس سایر مردان در چه گروهی قرار میگیرند؟
گروه دیگر، مردانی هستند که در گروه مردانگی مشارکت کننده/همدست قرار میگیرند. این مردان که تعدادشان هم زیاد است در زندگی روزمره در حال مذاکره و تغییر الگوهای مردانگی هستند. آنها در بیشتر موارد با نگرشهای مردانگی هژمونیک سر سازگاری دارند، آگاهانه یا ناآگاهانه از الگوهای مردانگی اقتدارگرا پیروی میکنند و در پی نزدیک شدن به آن ایدهآل از مرد بودن هستند. آنها میخواهند پا بگذارند در جای پای الگوهایشان از مردانگی اقتدارگرا، مثل سیلوستر استالونههای قدیم و جورج کلونیهای امروز! آنها میدانند که برای تسلط بر زنان باید از موقعیت اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بالایی برخوردار شوند و در عین حال چون از این موقعیتهای بالا برخوردار نیستند گاهی هم برای تغییر این الگوها تلاش میکنند. به احتمال بسیار زیاد شما میتوانید بسیاری از مردان را در این گروه جا بدهید!
اما گروه دیگری از مردان هم هستند که کانل آنها را در دستهی مردانگی تابع/ تحت انقیاد قرار میدهد؛ یعنی مردانی که از نظر فرهنگی، اقتصادی، قانونی و سیاسی از گروه بیشتر مردان بیرون گذاشته شدهاند. مردان همجنسگرا، مردانی که به اصطلاح ملایم و «لطیف» هستند، مردانی که رفتارهای کودکانه دارند، مردانی که در مرز میان نقشهای زنانه و مردانه در حرکتند و اغلب رفتارهایشان به «زنورانه» تعبیر میشود، مردان به اصطلاح «سوسول» یا مردانی که به راحتی گریه میکنند، و حتی مردانی که از نظر جسمی هنجارهای مردانه را ندارند –به اصطلاح دارای برخی ناتوانیهای جسمی و معلولیت هستند− در گروه مردانگیهای تابع قرار میگیرند. این مردان از کمترین نگرشهای اقتدارگرایانه و هژمونیک در روابط خانوادگی برخوردارند. در عین حال به اندازهای که ایدهآل مردانگی است از اقتدار و دلیری فیزیکی و روانی برخوردار نیستند.
شما احتمالا دستکم یکبار در زندگیتان با چنین مردانی روبرو شدهاید! مردانی که از سوی جامعه مردسالار مورد تمسخر قرار میگیرند، «اِوا-خواهر» و «زنذلیل» نامیده میشوند، به آنها نهیب زده میشود که به اندازه کافی «مرد» نیستند و گاه مورد آزار و سوءاستفادهی جنسی از سوی سایر مردان قرار میگیرند. حتی برخی از مردان تنها به این دلیل که بدن «قوی» و «سالم» مردانه ندارند ممکن است دائما از سوی اکثریت مردان تحقیر شوند! اینها را دارای مردانگی تابع یا تحت انقیاد مینامیم.
چهارمین گروه از مردانگیها بر اساس تقسیمبندی کانل، مردانگی به حاشیه راندهشده است که ارتباط مستقیم با موقعیت طبقاتی و نژادی و تعلق اتنیکی دارد. مردانی که به این گروه تعلق دارند اغلب از سوی مردانگی هژمونیک مسلط به حاشیه رانده میشوند. مردان مهاجر و مردان کارگر مثالهایی از این مردانگی هستند. با طرح این گروه از مردانگیها، ما میتوانیم به توضیح تأثیر و تأثر جنسیت و طبقه و نژاد بپردازیم؛ به این معنا که تعامل جنسیت با طبقه و نژاد باعث ایجاد روابط دیگری در سلسله مراتب مردانگیها میشود. مردانی که علاوه بر «فرادستی جنسیتی»، از نظر طبقه و نژاد نیز قدرت بیشتری در اختیار دارند و از امتیازات بیشتری برخوردارند سایر مردان را که از این قدرت و امتیازات برخوردار نیستند به حاشیه میرانند و آنها را مورد خشونت قرار میدهند.
اما همهی اینها چه ارتباطی با بحث خشونت علیه زنان دارد؟ همانطور که در بالا اشاره کردم، با درنظر گرفتن تنوع در الگوهای مردانگیها ما از سادهانگارانه کردن بحث خشونت علیه زنان توسط مردان خودداری میکنیم. بر این اساس، همه مردان به یک اندازه از نظام جنسیتی قدرت و موقعیت فرادست در جامعه سود نمیبرند. فایدهی چنین ملاحظهای این است که به اهمیت «قدرت» در روابط جنسیت پی ببریم و این را در نظر داشته باشیم که هرچه موقعیت مردان در نظامهای طبقاتی و اتنیکی و نژادی و … از حالت «فرادستی» خارج شود احتمال اینکه شاهد سوءاستفاده آنها از موقعیتِ فرادستی جنسیتیشان و اعمال خشونت و سلطه علیه زنان باشیم کمتر خواهد شد. چنانچه گوناگونی الگوهای مردانگی نشان میدهد حتی خود مردانی هم که از منابع قدرت کمتری از نظر طبقاتی و اتنیکی و … برخوردارند در مواردی قربانی هژمونی مردانگی میشوند.
این تقسیمبندیها و به رسمیت شناختن انواع مردانگیها نقطه پایانی میگذارد بر دوگانهی سادهانگارانهی مردانگی-زنانگی. به این ترتیب ما میتوانیم فرآیند تبعیض، ستم و خشونت جنسی و جنسیتی را با در نظر گرفتن معادلههای قدرت بررسی کنیم و نه صرفا بر اساس جنسیت افراد. این نگاه حتی به ما کمک میکند تا علاوه بر خشونتی که نظام مردسالار بر زنان تحمیل میکند، درک بهتری از تبعیض و خشونتی پیدا کنیم که این نظام همچنین بر برخی مردان وارد میسازد. با این همه، مردانگیها به همین چهار گروه خلاصه نمیشوند و نظریهپردازان دیگری پس از کانل، تقسیمبندیهای دیگری از مردانگی ارائه کردهاند که به تکمیل نظریات کانل کمک میکند.
نظر شما چیست؟
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *